تا آنجا كه اطلاع يافتهام ، اولبار «سعيد نفيسي» در مقالهئي تحت عنوان «چهارشنبه سوري» كه در مجلة مهر شمارة يازدهم سال 1313 به طبع رسيد و«صادق هدايت» در «نيرنگستان» مراسم چهارشنبه سوري را چنانكه هست به تفصيل توصيف كردهاند. قسمتي از نوشتههاي صادق هدايت را نقل ميكنيم: «. . . چند روز به نوروز مانده در كوچهها آتشافروز ميگردد وآن عبارت است از دو يا سه نفر كه رخت رنگبهرنگ ميپوشند به كلاه دراز و لباسشان زنگوله آويزان ميكنند و به رويشان صورتك ميزنند. يكي از آنها دوتخته را بهم ميزند و اشعاري ميخواند: «آتشافروز آمده سالي يكروز آمده» «آتشافروز صغيرم سالي يكروز فقيرم» «روده و پوده آمده هرچي نبوده آمده» « و ديگري ميرقصد و بازي در ميآورد. در اينوقت ، ميمون باز ، بندباز ، لوطي، » «خرس برقص و غيره كارشان رواج دارد. چهارشنبه سوري 15 چهارشنبة» [15] «آخر سال است. . . . براي بختگشائي دخترها را از زير توپ مرواريد16 رد» «ميكنند ، در كوزه پول سياه انداخته و غروب آفتاب آنرا از بالاي بام در كوچه» « مياندازند و ميگويند: درد وبلام بره تو كوزه بره تو كوچه! و يا سبوئي را» « پر از آب ميكنند و غروب آفتاب آنرا از بام به كوچه مياندازند و به پشت سرشان » «نگاه نميكنند كه مبادا بلا برگردد و بعد روي آن آتش ميريزند. در شب » «چهارشنبهسوري دخترهائي كه بختشان بسته (يعني شوهر گيرشان نميآيد)» «قفلي را بسته به زنجيري آويخته به گردن خود مياندازند كه قفل روي سينه ميان» «دو پستانشان قرار ميگيرد. بعد وقت غروب ميروند سر چهارراه ، سيد كه رد» «ميشود صدا ميكنند كه بيايد قفل را بازكند تا بختشان باز شود . . . .» صادق هدايت ، سپس «قاشق زني» و«فالگيري» را هم كه از جملة مراسم همين شب «چهارشنبه سوري » است توصيف ميكند و ادامه ميدهد كه: « . . . شب چهارشنبه بتة خشك و يا گون بيابان در هفت كپه و يا سه كپه روي » «زمين آتش ميزنند و همة اهل خانه از كوچك و بزرگ از روي آن ميپرند » « و ميگويند: « زردي ورنجوري من از تو سرخي و خرمي تو از من» بهنظر ميرسد آنچه را كه «صادق هدايت» دربارة «چهارشنبه سوري» نوشته است منحصراً مربوط به مراسم اين جشن در تهران بوده باشد نه در نقاط ديگر ايران. هرچند كه در مناطق ديگر كشور مراسم برگزاري اين جشن با آنچه كه «هدايت» توصيف كردهاست و يا هم اكنون در تهران ديده ميشود تفاوت فاحشي ندارد. ولي نكات متفاوت هم كم نيست. تفاوتها را به جاي خود تا آنجا كه در اين مقاله مقدورم هست توصيف ميكنم. ولي پيشتر به چند نكتة عمدة اين جشن بپردازم كه در بيشتر مناطق و يا تقريباً در همة مناطق ايران اساس اصلي مراسم اين جشن را تشكيل ميدهد. مهمترين اين نكات «آتشافروزي» است كه حتي مثلاً ارامنة ايران هم در جشن « دِرِندِز – derendez» يا «ديارنداراج – diyârandârâj» خودشان درست همانطور كه معمول مراسم «چهارشنبهسوري» است آتش ميافروزند و از رويش ميپرند و حتي شمعهائي را كه با همان آتش روشن كردهاند به خانههاشان ميبرند كه خوشيمني و تبُّرك برايشان بياورد. و چه توجه و مراقبتي ميكنند از اين شمعها كه بايد از حياط كليسا تا خانهها برسانند و با چه عزَّت و احترامي17 . [16] به هر صورت . . . «آتشافروزي» در شب «چهارشنبهسوري» از كوچه محلههاي شهرها و روستاها تا دشت و تپهها وكوههاي ايليات معمول قريب به اتفاق ما ايرانيان است. اين دوستي به فروزندگي آتش و اين عشق به حرمتش در قسمتهاي ديگري از فرهنگ عامة ايران هم ديده ميشود. مثلاً به آتش سوگند خوردن و يا به برقراري آتش اجاق دودمان دعا كردن در همة ايران و خصوصاً در مازندران كه زياد معمول است18 . چرا دور برويم ، اينهمه شمعافروزي در مقبرهها و زيارتگاهها نشانههاي آشكار حرمت عاطفي به آتش است. و اين حرمت را نه فقط در فرهنگ و ادب عاميانة ايران در ادبيات فارسي هم به وضوح ميشود شناخت. اين شعر مولانا دانهئي از خوشة اين خرمن است: آتش است اين بانگ ناي و نيست باد هركه اين آتش ندارد نيست باد. و يا اين شعر حافظ: زين آتش نهفته كه در سينة من است خورشيد شعلهايست كه درآسمان گرفت. و يا اين بيت ديگر: از آن به ديرمغانم عزيز ميدارند كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست اين عشق و دوستي آتش براي ما ايرانيان سابقهئي كهنتر از«ديرمغان» دارد. قدمت اين سابقه را ميشود در روزگاري كه ايرانيان و هنديان هنوز با هم ميزيستند جستجو كرد كه عناصر نور ، آسمان ، آفتاب و نيز آتش را ميستودند. زيرا كه آتش شعلهور ، نور و حرارت ميبخشد و بالنده است و به آسمان سر ميكشد. و اينهمه مشحون از محبت است و نيز مشحون از رمز و ايهام كه براي مردمان سحرآميز مينمود. بيجهت نيست كه«ريگ ودا» كتاب مقدس هندوان با«سرودآتش» آغاز شدهاست و آريائيان ربالنوع آتش(«آدروان» يا «آتروان») را فرزند خداي بزرگ (آسمان صاف) ميدانستند و در پيدايش آتش و حرمت آن عقايدي داشتند كه آن عقايد بعدها در مذهب «زردشتي» قوت گرفت19. چنانكه در«گاتها» (سرودهاي زردشت) آمدهاست كه: «در آغاز آفرينش آتش نيز هستي يافت و. . .»20 و يا در«اوستا» آمدهاست: «آذر پسر اهورامزدا ، اي آذر مقدس ارتشتاران(رزميان) ، اي ايزد پر از فَّر ،» «اي ايزد پراز درمان ، آذر پسر اهورامزدا ، با همة آتشها»21 در جاي ديگر«اوستا»: [17] « آذر پسر اهورامزدا ، فرّ و سود مزدا آفريده ، فرّ ايراني مزدا آفريده ، فرّ » « كياني مزدا آفريده . . . »22 در اساطير ايراني ، آتش نمودي از« اهورامزدا» و دود نمودي از« اهريمن» است كه در مبارزه با« اهورامزدا» به آن راه يافت23. حرمت آتش چنانكه« فردوسي» نيز پيدايش و آئين پرستيدن آن را به دورة« هوشنگ» نسبت ميدهد بايد البته پيش از ظهور«زردشت» در ايران كهن معمول بودهباشد كه«جشن سده» نيز ظاهراً به همين مناسبت برگزار ميشده است. ولي بعدها آتش را« قبلة زردشت » دانستهاند. چنانكه« اميرمعزي» گفت: « اي روي تو رخشندهتر از آتش زردشت بي روي تو چون زلف تو گوژست مرا پشت» البته پيداست كه ايرانيان آتش را نمود و مظهري از«اهورمزد» ميدانستند و«فردوسي» در برخي از ابيات شاهنامه ضمن مقايسه و مطابقة آتش با«محراب» و يا با«سنگ محراب» مسلمين اين نكته را به لطافت بيان كردهاست: « بيك هفته بر پيش يزدان بدند مپندار كاتش پرستان بدند « كه آتش بدانگاه محراب بود پرستنده را ديده پر آب بود و نيز در اين بيتها: « بدانگه بدي آتش خوبرنگ چو مر تازيان راست محراب سنگ» « به سنگ اندر آتش از آن شد پديد كزو روشني در جهان گستريد»24. ، آتشافروزي ارامنة ايران ، حرمت آتش در اساطير ايران وهند ومذهب زردشت و فرهنگ عامه وادبيات ايران.
سپندارمذگان
در ايران باستان، نه چون روميان از سه قرن پس از ميلاد، كه از بيست قرن پيش از ميلاد، روزي موسوم به روز عشق بوده است! اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند.سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند.
جشن هاي ايراني
جشن ها از بارز ترين مراسم و آيين هاي گروهي هر قوم و ملتي هستند كه مي توانند نشانگر ژرفاي ميراث فرهنگي آن ملت باشند. از اين روي مي توان جشن ها را يكي از روشن ترين نمودهاي فرهنگ مردم دانست. هيچ قوم و ملتي را در هيچ كجاي تاريخ و جغرافياي جهان نمي توان يافت كه داراي جشن هاي ويژه ي خود نباشد. از اين روي جشن هاي هر قومي پيوندي استوار و ديرينه با هويت و ريشه هاي فرهنگي آن قوم دارد و همينطور نوع نگاه و انديشه ي آن قوم به جهان،انسان، طبيعت و فرا طبيعت را نشان مي دهد. همچنين مي توان ردپاي رخداد هاي تاريخي، دشواري ها و آرمان هاي آن مردم را در درون ريزه كاري ها و راهبرد برگزاري اين جشن ها رد يابي نمود. ايرانيان به سبب داشتن تاريخ و تمدني كه از كهن ترين و ريشه دار ترين تمدن ها دانسته شده است، وارث فرهنگي ژرف و گسترده شده اند كه در دل خود جشن ها و آيين هاي بسياري را پرورانده است. اين جشن ها همواره با شادي و شادماني و نيز با شادخواري و پايكوبي همراه بوده است. چرا كه از يك سو آيين هاي گروهي و دسته جمعي خواستار شادي و زاينده ي شور و نشاط همه گاني بوده است، و از سوي ديگر باورها و دستورهاي ديني ايرانيان كهن همواره همسو با شادي و شادماني بوده و انسان را از غم و اندوه پرهيز داده اند، چراكه ايرانيان شادي را آفريده و بخشش اهورامزدا و غم و اندوه را از سوي اهريمن مي انگاشته اند. از اين روي برگزاري هر چه بيشتر و بهتر اين جشن ها از همه سو آموخته و پاسداري مي شده است. تا جايي كه بسياري از اين جشن ها همراه با نيايش و ستايش خداوند بوده و رنگ و بوي ديني نيز داشته است و اين نكته به پايداري و ديرپايي آنها انجاميده است. واژه ي "جشن" در زبان اوستايي، "يسنه" (yasna) و به معناي ستايش و ستودن بوده كه در دوره هاي پس از آن به "يسن" ، "يزشن" و "جشن" دگرگون شده است. امروزه "يزد"(شهر يزد) از آن ريشه و به همان معني مي باشد. جشن هاي ايراني را با رويكردي گاهشمارانه به سه گروه بنيادين مي توان گروه بندي نمود: ۱٫ جشن هاي سالانه ۲٫ جشن هاي فصلي ۳٫ جشن هاي ماهانه ۱٫ جشن هاي سالانه مانند: نوروز، مهرگان، سده و يلدا. بسياري از اين جشن ها با افراد استوره اي در پيوسته اند. براي نمونه: بنيانگزار "نوروز" را جمشيد و پايه گزار "سده" را هوشنگ پيشدادي مي دانسته اند. همچنين جشن "مهرگان" را با شوريدن كاوه آهنگر بر ضحاك و پادشاهي فريدون درآميخته مي انگاشته اند. ۲٫ جشن هاي فصلي يا گاهنبار ها: يا گاسان بار(در زبان پهلوي) به معناي گاه و زمان به ثمر رسيدن و بار آوردن و نيز بار عام و همگاني براي جشن و پايكوبي مي باشد. شمار گاهنبار ها در هر سال شش تا بوده و هر كدام پنج روز به درازا مي كشيده است. شش گاهنبار برابر با شش مرحله ي آفرينش هستي از سوي اهورامزدا مي باشد كه در بسياري از نوشته هاي ديني ديگر چون تورات و قرآن نيز به آنها اشاره شده است. شش جشن گاهنبار شامل: ۱- ميديوزرم گاه (ميديوي زرمي:maidhyoi-zaremaya) به معناي ميانه ي بهار. كه در ارديبهشت ماه است و به يادبود آفرينش آسمان. ۲- ميديوشهم گاه(ميديوي شم:maidhyoi-sham) به معناي ميانه ي تابستان. كه در تير ماه است و به يادبود آفرينش آب. ۳- پيته شهم گاه(پتيش همي:paitish-hamya) به معناي دانه آور. كه در شهريور ماه است و به يادبود آفرينش زمين. ۴- اياسرم گاه(ايا ثرم:ayathrima) به معناي بازگشت به خانه(بازگشت گله از چراگاه). كه در مهر ماه است و به يادبود آفرينش گياهان. ۵- ميدياريم گاه(ميديايري:maidhyairya) به معناي ميانه سال يا ميانه زمستان. كه در دي ماه است و ياد بود آفرينش جانوران. ۶- همس پت ميديم گاه(همسپت ميدي:hamaspath madya) به معناي با هم جمع شدن. كه در دي و اسفتد ماه است و به يادبود آفرينش انسان. در اين روزها آيين هاي ويژه اي برگزار و نيايش هاي ويژه اي خوانده مي شده و از خوردن برخي از خوردني ها پرهيز مي شده است. در اين روز ها ناداران و ناتوانان مهمان توانمندان مي شوند و از داد و دهش آنان برخوردار مي گردند. ۳٫ جشن هاي ماهانه: در ايران باستان هر سال به دوازده ماه، و هر ماه به سي روز بخش مي شد و هفته هاي امروزي وجود نداشتند. روزهاي سي گانه ي هر ماه با سي نام از نام هاي ايزدان يا امشاسپندان و يا جلوه هاي اهورامزدا نامگزاري مي شدند. نام روز ها شامل:۱-اورمزد(اهورامزدا) ۲-بهمن ۳-ارديبهشت ۴-شهريور ۵-سپندارمز (اسفند) ۶-خورداد ۷-امرداد ۸-دي به آذر ۹-آذر ۱۰-آبان ۱۱-خور(خورشيد) ۱۲-ماه ۱۳-تير ۱۴-گوش(گئوش) ۱۵-دي به مهر ۱۶-مهر ۱۷-سروش ۱۸-رشن ۱۹-فروردين ۲۰-ورهرام(بهرام) ۲۱-رام ۲۲-باد ۲۳-دي به دين ۲۴-دين ۲۵-ارد ۲۶-اشتاد ۲۷-آسمان ۲۸-زامياد ۲۹-مانتره سپند(سخن مقدس) ۳۰-انارام نيز از ميان اين سي نام، دوازده نام را بر روي دوازده ماه گذاشته اند: ۱-فروردين ۲- ارديبهشت و… تا ۱۲-اسفند. زماني كه نام روز با نام ماه يكسان مي شد آن روز را جشن ماهانه مي خواندند مانند روز دوم از ماه يازدهم كه بهمن روز از بهمن ماه مي شود و آن جشن را بهمنگان مي ناميدند. به اين ترتيب دوازده جشن ماهانه در سال به وجود مي آمد. اما به اين سبب كه در ماه دي سه روز ديگر نيز به نام اهورا مزدا مي باشد، سه جشن ديگر افزوده مي شد و بر روي هم شمار جشن هاي ماهانه به ۱۵ مي رسيد. از ميان اين جشن ها مي توان به برجستگي تيرگان، ديگان(يلدا) و اسفندگان(بزرگداشت زنان و جشن مزدگيران) اشاره نمود. بايسته است بدانيم كه گاهشماري باستاني ايران با گاهشماري خورشيدي امروز همپوشاني تام ندارد و در هر ماه از يك تا شش روز نابراري مي تواند ديده شود. براي نمونه جشن تيرگان كه در گاهشماري باستاني برابر با ۱۳ تير ماه است در گاهشماري امروزي برابر با ۱۰ تيرماه مي باشد. ياري نامه: ۱- پرويز رجبي، "جشن هاي ايراني"، آرتاميس،تهران،۱۳۸۷ش ۲- رضا دشتي، "جشن هاي ملي ايرانيان"، پازينه،تهران،۱۳۸۶ش ۳- كورش نيكنام،"از نوروز تا نوروز"، فروهر،تهران،۱۳۸۷ش ۴- گاهشمار زرتشتيان ايران، نشر سالنماي راستي، ۱۳۸۸ش
جشن
مي دانيم در آيين مزديسني وقتي نام ماه و روز با هم موافق مي افتد آن روز را جشن مي گيرند روز نوزدهم فروردين ماه كه فروردين روز نام دارد از جمله آنست و آنرا جشن فروردينگان يا فروردگان مي گويند يعني هنگام جشن فروردين روز از فروردين ماه . اين جشن نيز همانطور كه از اسمش پيداست به فره وهر درگذشتگان پاك تعلق دارد و بياد روان آنان مي باشد.زرتشتيان عموما از بزرگ و كوچك در اين روز به پرستشگاه مي روند اوستا مي خوانند و به عبادت خدا مي پردازند و براي شادي روان درگذشتگان جهت ساختمان هاي همگاني و رفع احتياج از نيازمندان با دادن پول يا مساعدت هاي ديگر اقدام لازم بعمل مي آورند . نظير اين جشن در اديان ديگر نيز وجود دارد و آنرا جشن اموات مي گويند . در نزد هندوان ستايش نياكان (pitara) شبيه فروردگان ايراني مي باشد.رمها نيز ارواح مردگان را باسم مانس پروردگاراني تصور كرده و فديه تقديم آنها مي نمودند و عقيده داشتند روح پس از بخاك سپردن بدن بيك مقام بلند مي رسد و هر چند آرامگاه آنان در زمين است ولي قادر است در روي زمين نفوذ و تسلطي داشته باشد . بواسطه فديه و قرباني توجه او را از عالم زبرين بسوي خود مي كشيدند .ماه فوريه در قبرستانها عيدي براي مردگان مي گرفتند و نياز مي نمودند.در جشن فروردينگان پارسيان هند به آرامگاه مي روند و در معبد آنجا چوب صندل بخور مي دهند و موبدان باندر ميوه و گل مراسم آفرينگان خواندن دعا بجا مي آورند جشن فروردگان شبه است به عيد (taussaint) نزد عيسويان كاتوليك كه در اول ماه نوامبر عيد اموات شمرده مي شود و از درگذشتگان ياد نموده و مزار آنان را با گل مي آرايند.زرتشتيان ايران در جشن فروردگان بآرامگاه درگذشتگان مي روند و اوستا مي خوانند و احسان و انفاق مي كنند و بوهاي خوش به آتش مي نهند و هفت جور ميوه خشك از قبيل خرما انجير سنجد كشمش و غيره در اصطلاح لرك نام دارد تهيه مي بينند و موبد بر آنها اوستا مي خواند و پس از خواندن اوستا كه در واقع تبرك مي شود بين مردم تقسيم مي كنند.علاوه بر لرك ميزد نيز براي انجام مراسم آماده مي شود ميزد عبارت است از ميوه هاي تر و خوراكي هايي است كه براي تشريفات آفرينگان گذارده مي شود . در اين روز نان مقدس هم كه درون نام دارد (در اوستا دره ئونه) مي آورند و بمردم مي دهند و علاوه بر اين نان ديگري كه از روغن كنجد درست مي شود و نان گرد است و به سورك معروف است آماده مي نمايند سورك مانند نان روغني است كه مسلمانان در جمعه آخر سال درست مي كنند و مخصوصا در قبرستان مي برند و بمردم مي دهند .در اين روز معمولا قسمتي از فروردين يشت و همچنين نمازهاي ديگر را كه به آفرينگان اردا فروش يا فروردينگان و آفرين بزرگان معروف است مي سرايند . در اينجا لازم است ياد آور شويم موبدان و ساير زرتشتيان پيش از خواندن آفرينگان يا قسمتهاي ديگر اوستا آداب طهارت بجا مي آورند يعني وضو مي گيرند و دست و صورت مي شويند كه در پهلوي پادياب گفته مي شود.
جشن هاي ايران باستان : فروردين گان
ارديبهشت روز از ارديبهشت ماه برابر با ۳ ارديبهشت در گاهشماري ايراني اَردي بهشت از واژهي اوستايي «اَشه وَهيشته» و پهلوي «ارت وهيشت» به مانك بهترين راستي و نام يكي از امشاسپندان (جاودانان مقدس) گرفته شده است. ايرانيان در اين روز لباس سپيد كه نماد پاكي است بر تن ميكنند و با سرهاي پوشيده با كلاه يا روسري ِسپيد ، به آدُريان (آتشكدهي اصلي هر شهر) ميروند و نيايش اهورامزدا را به جا ميآورند. اردي بهشت همچنين نگاهبان آتش است؛ چراكه آتش بهترين جلوهگاه راستي و پاكي به شمار ميرفته است چنانكه همهي امشاسپندان داراي دو روي مينوي و زميني هستند، اين امشاسپند در جهان مينوي نمايندهي پاكي و راستي و نظم و قانون اهورايي و در زمين نگاهباني آتش بر عهدهي او گذاشته شده است. در بخشي از اوستا ميبينيم كه اهريمن با ظهور زرتشت ميگريزد با فريادي اين چنين كه : زرتشت مرا بسوزانيد با اشه وهيشته، و از زمين براند مرا (۱) كه چون اهريمن نمايندهي بينظمي و آشوب و دروغ و ناپاكي است، با آتش راستي و پاكي و داد و قانون گريزان ميگردد. اما ابوريحان بيروني معني نزديكتري به اصل را آورده است : باز خلف تبريزي آورده است كه : «در اين روز نيك است به معبد و آتشكده رفتن و از پادشاهان حاجت خود خواستن وبه جنگ و كارزار شدن، و معني تركيبي اين لغت مانند بهشت باشد (اين معني درست نيست و مفهوم و واژه را در آغاز آورده است)، چه ارد به معني شبيه و مانند آمده است و چوناين ماه وسط فصل بهار است و نباتات در غايت نشو و نما و گلها و رياحين تمام شكفته و هوا در نهايت اعتدال، بنابراين ارديبهشت خوانند.» وبه همين روي است كه كوشيار گيلي در «زيج جامع» از آن با نام «گلستان جشن» ياد كرده است. مطالبي را كه بيروني راجع به اعمال ارديبهست ايزد راجع به درمان و درمانگري وتميز ميان راستي و دروغ و حق و باطل بدان اشاره كرده، در بخش يشتها در ارديبهشت يشت آمده است.
براي همين است كه «خلف تبريزي» در «برهان قاطع» ميگويد : «اين واژه به معناي آتش است».
«… و معناي اين نام آن است : راستي بهتر است. برخي گفتهاند كه منتهاي خير است و ارديبهشت ايزد يا ملك آتش و نور است و اين دو با او مناسبت دارد و خداوند او را به اين كار موكل كرده كه نيز علل و امراض را به ياري ادويه و اغذيه ازاله كند و صدق را از كذب ظاهر كند و محق را از مبطل به سوگندهايي كه گفتهاند در اوستا مبين است تميز دهد.»
بزرگترين جشن ملي ايران
كه در نخستين روز از نخستين ماه سال خورشيدي آنگاه كه آفتاب جهانتاب به برج حمل انتقال يابد و روز و شب برابر گردد ـ آغاز ميشود در ادبيات پارسي گاه به نام «جشن فروردين» خوانده ميشود: و بيشتر به نام «نوروز» معروف است: جشن سال نو نزد آريائيان در هريك از اين دو فصل جشني برپا ميداشتند كه هر دو آغاز سال نو به شمار ميرفته: نخست جشني كه به هنگام آغاز فصل گرما ـ يعني وقتي كه گلهها را از آغلها به چمنهاي سبز و خرم ميكشانيدند و از ديدن چهرۀ دل آراي خورشيد شاد و خرم ميشدند ـ و ديگر در آغاز فصل سرما كه گله را به آغل كشانيده توشۀ روزگار سرما را تهيه ميديدند. نوروز و مهرگان از سوي ديگر در مييابيم كه در زماني سال با اول تابستان شروع ميشد ولي نه با تيرماه، بلكه با فروردين ماه ـ بيروني، اول سال ايرانيان را در فروردين و در انقلاب صيفي ميداند و اعياد خوارزمي نيز مؤيد اين مدعا است. مسعودي در التنبيه و الاشراف گويد: «آغاز سال ايرانيان در اول تابستان و مهرگان در آغاز فصل زمستان بوده است.» در نوروزنامه منسوب به خيام آمده.: «فروردين آن روز ]سي سال گذشته از پادشاهي گشتاسب كه زردشت بيرون آمد[ آفتاب به اول سرطان قرار كرد و جشن كرد.» در كتاب التاج منسوب به جاحظ آمده: «نوروز و مهرگان دو فصل سال هستند: مهرگان دخول زمستان و فصل سرما است و نوروز اذن دخول فصل گرما است.» هنگام جشن چنانكه از تواريخ بر ميآيد، در عهد ساسانيان نوروز ـ يعني روز اول سال ايراني و نخستين روز فروردين ماه در اول فصل بهار نبود بلكه مانند عيد فطر و عيد اضحي در ميان مسلمانان، آن هم در فصول ميگشت. در سال يازدهم هجرت كه مبدأ تاريخ يزدگردي و مصادف با جلوس يزدگرد پسر شهريار آخرين شاهنشاه ساساني است، نوروز در شانزدهم حزيران رومي (ژوئن فرنگي) يعني نزديك به اول تابستان بود و از آن تاريخ به اين طرف به تدريج هر چهار سال يك روز عقبتر ماند، تا در حدود سال ۳۹۲ هجري، نوروز به اول حمل رسيد ـ در سال ۴۶۷ هجري نوروز در بيست و سوم برج حوت يعني هفده روز به پايان زمستان مانده واقع بود ـ در اين هنگام جلالالدين ملكشاه سلجوقي (۴۶۵-۴۸۵) ترتيب تقويم جديد جلالي را بنا نهاد و نوروز را در روز اول بهار كه موقع نجومي تحويل آفتاب به برج حمل است ـ قرار داده و ثابت نگاهداشت. بدين طريق كه قرار شد در هر چهار سال يك بار سال را به ۳۶۶ روز بشمرند و پس از تكرار اين عمل هفت بار يعني پس از هفت مرتبه چهار سال (يا ۲۸ سال) بار هشتم به جاي اينكه سال چهارم را ۳۶۶ روز حساب كنند با سال پنجم (يعني درواقع با سال سي و سوم از آغاز حمل) اين معامله را بكنندو بدين ترتيب روي هم رفته سال جلالي نزديكترين سالهاي دنيا به سال خورشيدي حقيقي كه ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقيقه و ۴۶ ثانيه است ميشود. جشن فروردين و فروردگان اما فروردگان مركب است از همان فرورد و گان پسوند نسبت و اتصاف. اين لغت به جشن ويژۀ ارواح در گذشتگان اطلاق ميشده و آن هنگام نزول فروهران است از آسمان براي ديدن بازماندگان. نظير آن در ديگر اديان كهن و نو نيز ديده ميشود و آن را (عيد اموات) گويند. در نزد هندوان ستايش نياكان (پيتارا Pitara) شباهتي به اين جشن ايراني دارد ـ روميان نيز ارواح مردگان را به نام Manes خداياني به تصور درآورده فديه نثار آنان ميكردند و معتقد بودند پس از آنكه تن به خاك سپرده شد، روان به مقامي ارجمند خواهد رسيد، از اينرو در گورستانها، در ماه فوريه جشني براي مردگان برپا ميكردند و فديه ميدادند. بعضي مدت جشن فروردگان را پنج روز و برخي ده روز دانستهاند. اين عيد كه اكنون پارسيان هند آن را «مقتات» مينامند در ايران به نام فروردگان و فرورديگان و معرب آنها فروردجان و فرورديجان از لغات پهلوي فردگان و پردگان و پردجان و به اصطلاح ادبي فروردكان ناميده شده و ريشۀ آنها از لغت اوستائي فرورتي و فروشي است كه در بالا گذشت. بنابر مشهور، اين عيد ده روز بوده كه در اصل عبارت بوده است از پنج روز آخر ماه دوازدهم با پنج روز الحاقي اندر گاه و در اواخر عهد ساسانيان و همچنين نزد اغلب زرتشتيان قرون نخستين اسلام پنج روز آخر ماه آبان با پنج روز اندرگاه كه پس از آخر آبان ميآمده است. از خود اوستا مستفاد ميشود كه اين عيد از زمان قديم ده روز بوده است چه در «يشت ۱۳ بند ۴۹» مدت نزول ارواح را ده روز ميشمارد ولي معذلك ممكن و بلكه محتمل است هنگامي كه خمسۀ مسترقه در جلو دي ماه بوده پنج روز پايان اسفندارمذ، يعني از ۲۶ تا ۳۰ آن ماه عيد بازگشت ارواح به منازل خودشان بوده است و چون خمسه را بعدها به آخر اسفندارمذ نقل كردند بعضي چون فروردگان را در واقع آخرين پنج روز قبل از فروردين ميدانستند همان خمسه را فروردگان شمردند و برخي ديگر بنابر همان سنت جاري قديم پنج روز آخر اسفندارمز را فروردگان گرفتند و عاقبت چنانكه بيروني نوشته: «از آنجا كه اين ايام در آئين مذهبي اهميت بسيار داشته و از زرتشتيان نميبايست فوت شود عمل به احتياط كردند و هر دو پنج روز يعني همۀ ده روز را جشن گرفتند.» فروردگان كه در پايان سال گرفته ميشد ظاهراً در واقع روزهاي عزا و ماتم بوده نه جشن شادي، چنانكه بيروني راجع به همين روزهاي آخر سال نزد سغديان گويد: «در آخر ماه دوازدهم (خشوم) اهل سغد براي اموات قديم خود گريه و نوحهسرائي كنند چهرههاي خود را بخراشند و براي مردگان خوردنيها و آشاميدنيها گذارند و ظاهراً به همين جهت جشن نوروز كه پس از آن ميآيد روز شادي بزرگ بوده (علاوه بر آنكه جشن آغاز سال محسوب ميشده).» كلمۀ جشن هم كه در اين اصطلاح به كار رفته با (يشتن) پهلوي و (يزشن) پازند و (يسنا) و (يشت) اوستائي از يك ريشه و به معني نيايش و ستايش و مجازاً برپا داشتن آئين و رسوم و تشريفات (اعم از سوگ و سور) است. در داستانهاي ملي چو آن كارهاي وي آمد به جاي به فر كياني يكي سخت ساخت كه چون خواستي ديو برداشتي چو خورشيد تابان ميان هوا جهان انجمن شد بر تخت اوي به جمشيد بر، گوهر افشاندند سر سال نو، هرمز فروردين به نوروز نو، شاه گيتي فروز بزرگان به شادي بياراستند چنين جشن فرخ از آن روزگار
جشن فرخندۀ فروردين است
روز بازار گل و نسرين است
و گاه «جشن بهار» يا «بهار جشن»:
بهار سال غلام بهار جشن ملك
كه هم به طبع غلامست و هم بطوع غلام
بر لشگر زمستان نوروز نامدار
كرده است راي تاختن و قصد كارزار
اين جشن در اصل يكي از دو جشن سال آريائي بود: آريائيان در اعصار باستاني دو فصل گرما و سرما داشتند. فصل گرما شامل بهار و تابستان و فصل سرما شامل پائيز و زمستان ميشد. فصل سرما در اوستائي زيمه Zima و فصل گرما همه Hama خوانده شده. در زماني بسيار كهن فصل سرما شامل ده ماه و فصل گرما شامل دو ماه بود، چنانكه در ونديداد فرگرد اول بند ۲ و ۳ آمده، ولي بعدها در دو فصل مزبور تغييري پديدار گشت چه تابستان داراي هفت ماه و زمستان پنج ماه گرديد، چنانكه اين امر نيز در شرح بندهاي نامبرده از ونديداد مسطور است.
از يك طرف ميبينيم كه در عهد هند و اروپائي سال از اول تابستان «انقلاب صيفي» و با ماه تير آغاز ميشده و دليل آن لغت (ميذيايري) است كه اسم گاهنبار پنجم از شش گاهنبار (جشن) سال است. اين جشن در حوالي «انقلاب شتوي» برپا ميشده و معناي لغوي آن «نيمۀ سال» است. از بيان بندهشن پهلوي چنين بر ميآيد كه (ميذيايري) در اصل در حوالي انقلاب شتوي (اول جدي) و بنابراين اول سال در حوالي انقلاب صيفي (اول سرطان) و مطابق (ميذيايري شم) بوده است.
قرائني در دست است كه ميرساند اين جشن در عهد قديم، يعني به هنگام تدوين بخش كهن اوستا نيز در آغاز برج حمل يعني اول بهار برپا ميشده و شايد به نحوي كه اكنون بر ما معلوم نيست آن را رد اول برج مزبور ثابت نگاه ميداشتند ـ مطابق حدس بعضي از خاورشناسان در عهد داريوش اول و اواخر پادشاهي او (در حدود ۵۰۵قم)، در هنگامي كه تقويم اوستائي يعني سال فروردين تا اسفندارمذ بجاي تقويم باستاني و سالي كه ماههاي آن «باگايادي» و «گرماپادا» و غيره بود و از اوايل پائيز شروع ميشد، رسماً در كشور ايران پذيرفته شد، ترتيب كبيسۀ سال معمولي به هم خورد و فقط در سال مذهبي و براي امور ديني و روحاني كبيسه را مراعات ميكردند ولي از آن زمان به بعد سال رسمي ناقص و غيرثابت شده است ـ برخي ديگر از انديشمندان برآنند كه اين ترتيب در زمان داريوش دوم (يعني در سال ۴۱۱ق.م) به عمل آمده است.
فروردين از ريشه فرور و فرورد است كه از يك واژۀ پارسي باستان به ما رسيده: در سنگ نبشتۀ بهستان (بيستون) داريوش بزرگ يكي از هماوردان خود را به نام فراورتي Faravarti ياد كرده. دومين پادشاه ماد نيز فرودتي نام داشته و پدر دياكو سردودمان پادشاهان ماد هم كه در ۷۱۳ق.م به تخت شاهي جلوس كرد همين نام را داشته، فرودتي با واژۀ اوستائي فروشي Farvashi و پهلوي فروهر Farvahr برابر است. در اوستا فروشي يكي از نيروهاي نهاني است كه پس از درگذشت آدمي با روان و دين از تن جدا گشته به سوي جهان مينوي گرايد. هيأت واژۀ (فروردين) از هيأت اوستائي در حالت اضافه در جمع مؤنث اتخاذ شده، چه در اوستا اين تركيب هميشه با واژۀ اشاون ashâvan آمده به معني فرودهاي پاكان، فروهرهاي نيرومند پارسيان ـ بنابراين در كلمۀ فارسي (فروردين) مضافاليه آنكه (پاكان) باشد افتاده است.
فردوسي كه بدون شك مواد شاهنامۀ خود را معالواسطه از خداينامك و ديگر كتب و رسايل پهلوي اتخاذ كرده، اندر پادشاهي جمشيد گويد:
ز جاي مهي بر تر آورد پاي
چه مايه بدو گوهر اندر نشناخت
ز هامون به گردون برافراشتي
نشسته برو شاه فرمانروا
از آن بر شده فرۀ بخت اوي
مر آن روز را روز نو خواندند
برآسود از رنج تن، دل ز كين
بر آن تخت بنشست فيروز روز
مي و رود و رامشگران خواستند
بمانده از آن خسروان يادگار
چهارشنبه سوري؛ آيينها و ريشهها
چهارشنبه سوري نام واپسين چهارشنبهي تقويم خورشيدي ايراني است، كه شب آن با رسوم و آيينهايي ويژه، خصوصاً پرش از روي آتش مشخص ميشود. نامهاي محلي گوناگون اين روز عبارت است از: گول چارشمبه (اردبيل)، گوله گوله چارشمبه (گيلان)، كوله چووارشمبه (كردستان)، چووارشمبه كولي (قروه، نزديك سنندج)، و چارشمبه سرخي (اصفهان). برخي دانشمندان واژهي «سوري» را با «سور» (ميهماني، جشن) ارتباط داده و آن را به معناي «وابسته به سور، جشنآميز» گرفتهاند، برخي ديگر، به طور موجهتري، سور را گونهاي ديگر از واژهي سرخ ميپندارند (مانند گل سوري ”گل سرخ“) و آن را اشارهاي به خود آتش يا به «سرخي»، به مفهوم تندرستي يا بلوغ، كه به طور فرضي با پرش از روي آتش به دست ميآيد، ميانگارند. كاربرد عنوان متفاوت چارشمبه سرخي در اصفهان و قرار داشتن گونهي گويشي رايج سور در برابر سرخ، تأييد ديگري است بر اين ديدگاه.
جشن ديگان
دي يا دتوشو Daatoshu به معني دادار و آفريدگار است و در نامه هاي اوستايي اغلب به جاي واژه اهورامزدا به كار رفته است. اگر به نام سي روز ماه توجه كنيد، مشاهده مي نماييد كه روزهاي هشتم و پانزدهم و بيست و سوم هر ماه به نام دي نامگذاري شده و براي تميز آنها از يكديگر هر يك به نام روز بعدش خوانده شده است و اورمزد كه آن هم نام خداوند مي باشد. بدين گونه : اورمزد، دي بآذر، دي بمهر و دي بدين. بنابراين در ماه دي چهار روز به نام خدا ناميده شده و در ماه دي چهار بار جشن ديگان برگزار مي شود. در ايران باستان نخستين جشن ديگان در ماه دي يعني روز اورمزد و دي ماه ، خرم روز نام داشته است و در اين روز كه شب پيش، بزرگترين شب سال بوده است، پادشاه و حاكم ديدار عمومي با مردم داشته است. منبع : سالنماي راستي
جشن شب يلدا
جشن شب يلدا جشني ست كه از 7000 سال پيش تا كنون در ميان ايرانيان برگزار ميشود. 7000 سال پيش نياكان ما به دانش گاهشماري دست پيدا كردند و دريافتند كه نخستين شب زمستان بلندترين شب سال است. در اين جستار از سخنراني دكتر جنيدي و دكتر كزاري برداشت هايي شده: جشن شب يلدا، همانند جشنهايي همچون نوروز و مهرگان، پس از تازش اسكندر، تازيان، و مغولها پابرجا مانده است و در تك تك خانه هاي ايرانيان راستين با گردآمدن خانواده ها به دور هم برگزار ميشود. فردوسي بزرگ در شاهنامه ميگويد: نباشد بهار و زمستان پديد **** نيارند هنگام رامش نويد از اين بيت ميتوان پي برد كه در سرزمينهايي بجز ايران آغاز فصل ها را نميدانستند اما ايرانيان در آن زمان به اين دانش دست پيدا كرده بودند. در زمان تاختن تازيان به ايران گاهشماري ايرانيان كه بر پايه ي خورشيد بود، به گاهشماري بر پايه ي ماه ديگرگون شد، اما پس از چندي خيام بروي كار آمد و اين گاشماري خورشيدي را دوباره بنيان نهاد تا باز جشنهاي ما زنده باشند و ما آنها را برگزار كنيم.
جشن سده
واژه سده : بيشتر دانشمندان نام سده را گرفته شده از صد مي دانند. ابوريحان بيروني مي نويسد: “سده گويند يعني صد و آن يادگار اردشير بابكان است و در علت و سبب اين جشن گفته اند كه هرگاه روزها و شب ها را جداگانه بشمارند، ميان آن و پايان سال عدد صد بدست مي آيد و برخي گويند علت اين است كه در اين روز زادگان كيومرث، پدر نخستين، درست صدتن شدند و يكي از خود را بر همه پادشاه گردانيدند” و برخي برآنند كه در اين روز فرزندان مشي و مشيانه به صد رسيدند و نيز آمده : “شمار فرزندان آدم ابوالبشر در اين روز به صد رسيد .”
نظر ديگر اينكه سده معروف، صدمين روز زمستان از تقويم كهن است، زمستان در تقويم كهن 150 روزه و تابستان 210 روزه بوده است و برخي گفته اند كه اين تسميه به مناسبت صد روز پيش از به دست آمدن محصول و ارتفاع غلات است