حاكم اتابكان لر بدر نام داشت. بدر مدت طولاني حكومت كرد و به علتي نامعلوم درگذشت، حكومت به پسر زادهٔ او نصرالدين محمد بن هلال بن بدر رسيد.او حاكمي عادل بود وي وزير خود را محمد خورشيد قرار داد .در آن زمان نيمي از سرزمين لرستان در تصرف شولان بود و حاكم آنها سيف الدين ماكان روزبهاني بود. شولان از عهد اكاسره حاكم آن سرزمين بودند و موسس ولايت شول نجم الدين اكبر بود و تا كنون قوم شول را نوادگان او مي دانند. از كردستان سوريه اقوامي به لرستان مهاجرات كردند، رهبر اين اقوام ابوالحسن فضلوي بود. روزي در خانهٔ خورشيديان مهماني بود در آن مهماني به ابوالحسن سر گاوي دادند. او آن را به فال نيك پنداشت و به اتباع خود گفت ما سردار اين قوم خواهيم شد. ابوالحسن فضلولي پسري به نام علي داشت. روزي علي با سگي به شكار رفت. تعدادي ناشناس با او درگير شدند و او را به شدت مضروب كردند و در غاري انداختند. سگ علي پسر ابوالحسن فضولي به آنها حمله كرد و چند تن آنها را زخمي كرد و به خانه برگشت قوم علي هنگامي كه سگ را خون آلود ديدند به جستجوي علي رفتند و وي را در غار پيدا كردند، به خانه آوردند و معالجه كردند. در اين وقت سلغريان در فارس حاكم بودند .اما هنوز اسم پادشاهي نداشتند .علي پس از چند روز درگذشت، از علي پسري به نام محمد نام ماند محمد جواني دلاور بود. محمد مدتي حاكم بود و در اين دوران با سلغريان روابط خوبي نداشت پس از مدتي او نيز در گذشت، محمد پسري به نام ابوطاهر داشت، جواني شجاع بود.او هم با سلغريان روابط خوبي نداشت و سلغريان سپاهي را براي مقابله با او فرستادند.ابوطاهر پس از پيروزي بر سلغريان به فارس آمد. اتابك سنقر به او گفت از من چيزي بخواه، ابوطاهر گفت به من لشكري بدهيد تا در لرستان به خدمت بگيرم. اتابك سنقر هم به او لشكري داد و همراه او به لرستان فرستاد. نامگذاري به هزاراسپيان [ويرايش] اتابكان لر را ابتدا ابوطاهر تاسيس كرد اما از آنجا كه فرزند ابوطاهر به نام هزاراسپ بسيار به اتابكان اقتدار بخشيد و از طرف ديگر توانست تاييدي براي حكومتش از خلافاي عباسي بگيرد در حقيقت تاسيس رسمي اتابكان لر به نام اوست، بنابراين بسياري از منابع از اتابكان لر به نام هزار اسپيان هم ياد كرده اند.[۳] حكومت هزاراسپ [ويرايش] نوشتار اصلي: هزاراسپ هزاراسپ كه قدرتمند و شجاع بود، قائم مقام پدر شد وي حاكمي عادل و دادگر بود. در عهد او ملك لرستان بسيار آباد و پررونق بود و به همين دليل اقوام بسياري از كردستان سوريه كنوني به ملك لرستان پيوستند: آستركي، مما كويه، بختياري، جوانكي بيدانيان، زاهديان، علائي، كوتوند، بتوند، بوازكي، شوند، زاكي، جاكي، هاروني، اشكي، كوي ليراوي، ممويي، يحفومي، كمانكشي، مماسني، ارملكي، تواني، كسداني، مديحه، اكورد، كولارد و ديگر قبايل كه اطلاعات درستي در خصوص آنها در دست نيست. چون اين جماعت به هزاراسپ و برادران پيوستند، قدرت حكومت هزاراسپ بسيار زياد شد. باقي دشمنان را از شولان به وسيله جنگ بيرون كرد و آن منطقه را به حكومت خود ضميمه كرد. و بازماندگان شكست خورده از هزاراسپ به فارس برگشتند.هزار اسف و برادران تمام لرستان و شولستان و كرد اركان كهپايه لرستان و تا چهار فرسنگي اصفهان را جزء قلمرو حكومت خود درآوردند[۴] .
اتابكان فارس
يا سَلغُريان گروهي بودند از تركمنان كه از نيمه قرن ۶ هجري (۱۲ ميلادي) در زمان ضعف دولت سلجوقيان قدرت را در فارس به دست گرفتند. سلغريان (۵۴۳-۶۸۶ق/۱۱۴۸-۱۲۸۷م) در فارس حكومت كردند. اين خاندان به سلغر رييس دستهاي از تركمنان قبچاق انتساب دارند. يكي از نوادگان سلغر بنام سنقر بن مودود در سال ۵۴۳ق/۱۱۴۸م . بر فارس تسلط يافت و سلسلهاي تشكيل داد كه يك قرن و نيم دوام يافت. اتابك سعد تبعيت محمدخوارزمشاه را پذيرفت و دو قلعه استخر و اُشكوان به او وا گذاشت. اين سلسله را مغول از ميان برداشتند. سعدي معاصر ابوبكر بن سعد بوده است.[۱] حكمرانان اتابكان فارس [ويرايش] اتابكان فارس عبارتند از: دانشنامهٔ آزاد (تغييرمسير از اتابكان لر) گستره حكومت اتابكان لر ايران در دوران حكومتهاي محلي هزاراسپيان ايران در دوران حكومتهاي ملي موضوعي هزاراسپيان كه به نام اتابكان لر نيز شناخته ميشود[۱] نام سلسلهاي كرد است كه از ( ۵۵۰ تا ۸۲۷ هَ. ق.)، (۱۱۴۸ تا ۱۴۲۴) به نواحي لرستان كنوني و بخشهايي از استان خوزستان و چهارمحال و بختياري حكومت كردهاند.اتابكان به دو دسته اتابكان لر بزرگ و اتابكان لر كوچك تقسيم ميشود.پايتخت اتابكان لر بزرگ در شهر ايذه (ايدج) و پايتخت اتابكان لر كوچك در شهر خرمآباد بود.[۲] محتويات [نهفتن] سلسله اتابكان [ويرايش] سلسله هزاراسپيان مشهور است به حكومت اتابكان لر بزرگ از قرن ششم تا اوايل قرن يازدهم. پايتخت اين امرا در شهر ايذه (ايذج) بود. بعضي از مورخين اتابكان لر كوچك را هم به عنوان سلسله هزاراسپيان نام بردهاند كه پايتخت اين امرا خرمآباد بود.اين دو سلسله مشهور به اتابكان لر بزرگ و اتابكان لر كوچك بيش از چهار سده بر نواحي وسيعي فرمان راندند. حمدالله مستوفي اشاره به مهاجرت طوايف كرد از مناطق كنوني كردستان سوريه (جبل السماق) به مناطق لر بزرگ و لر كوچك ميكند. حمدالله مستوفي در سال (۷۳۰ هجري قمري/۱۳۳۰ ميلادي)، از ايل ممسني و بختياري نام ميبرد كه همراه با ۲۴ طايفه ديگر كرد از كردستان سوريه، به مناطق كوه گيلويه و بختياري و لرستان كنوني كوچ كردند.به گفته حمدالله مستوفي اين رويداد در اوايل سده ششم هجري رخ داد.در كردستان عراق هنوز طوايف ممسني وجود دارد. « در صدهٔ پنجم (۵۰۰ هجري قمري) قريب صد خانه كرد، از جبل السماق شام (كردستان سوريه)، به سبب ترسي كه از اقوام بزرگتر داشتند به لرستان آمدند و در حكومت محمد خورشيد مستقر شدند. آنها رعيت بودند و بزرگ ايشان ابوالحسن فضلوي بود.او پسري به نام علي داشت. چون علي درگذشت، از علي پسري به نام محمد بماند، پس از مدتي محمد نيز درگذشت.ابوالحسن فضلوي پسري به نام ابوطاهر فضلوي داشت. ابوطاهر فضلوي جواني شجاع بود. ابوطاهر با وعده صلح و و عده و فريب و شكيبايي توانست ملك لرستان به دست آورد و هنگامي كه موقعيت خود را تحكيم داد، تصميم گرفت اعلام استقلال كند و خود را اتابك خواند و شورش نمود. در صدهٔ پنجم پس از مدتي درگذشت و پنج پسر وي مسئوليت اداره ملك لرستان را به دست آوردند . پنچ پسر ابوطاهر فضلوي هزاراسپ و بهمن و عمادالدين پهلوان و نصرة الدين ايلواكوش و قزل بودند. »
پادشاهان اشكاني
سكه آندراگوراس، واپسين شهرب سلوكي پارت . اودر حدود 250 پيش از ميلاد ادعاي استقلال نمود. پس از فتح ايران به دست اسكندر مقدوني و مرگ او، ايران به سلوكوس سردار مقدوني رسيد؛ نخستين برخورد او با همسايگان ايران در مرزهاي جنوب شرقي روي داد كه نتيجه آن واگذاري بخش خاوري ايران به چاندراگوپتا پادشاه هند از سلسله شاهنشاهي مائوريا|مائوريا بود. در حدود۲۸۱ پيش از ميلاد اقوام بربر (به گفته منابع يوناني) به شمال شرقي ايران يورش بردند و شماري از شهرها از جمله چند مهاجرنشين يوناني را ويران ساختند. آنتيوخوس يكم پس از دفع اين يورشها شمار مهاجرنشينان يوناني را افزايش داد و مرگيان را به صورت سنگر و بارويي درآورد، همچنين دو لشكر كشي به مرزهاي شمال شرقي ايران انجام داد، يكي دريايي به فرماندهي پاتروكلس در امتداد كرانههاي خاوري درياي مازندران و ديگري زميني به فرماندهي دموداماس به آن سوي سيردريا (سيحون) كه به تأسيس دو استان آنتيوكيس و سلوكيس انجاميد. در ۲۵۰ پيش از ميلاد آندراگوراس شَهرَب پارت و ديودوتوس شَهرَب (ساتراپي) باكتريا(بلخ) اعلام استقلال نمودند؛ ديودوتوس خود را شاه خواند و قلمرو يوناني - بلخي را تأسيس نمود. پيدايش [ويرايش] كه ياد و نام او [اشك يكم] در دستگاه پارت كوچك تر از كورش پارسي، اسكندر مقدوني و رومانيس روموليس نبود. يوستينوس به عقيده يوزف ولسكي، ارشك (اشك) در سالهاي ۲۳۸/۲۳۹ پيش از ميلاد و در زمان پادشاهي سلوكوس دوم كالينيكوس به پارت يورش برد و بر آندراگوراس پيروز شد، سپس بر هيركاني (گرگان) تاخت و آنجا را تسخير نمود و شالودههاي دستگاه اشكاني و پادشاهي پارتها را پي ريزي نمود. مجسمه يك شاهزاده پارتي كه اعتقاد بر اين است شمايل سردار سورنا ميباشد. اين مجسمه در موزه ملي ايران موجود است.. وي در آساك واقع در استاونه(آستوئن) در بخش شمالي قلمرو پارت كه نِسا هم در آن بود تاجگذاري كرد. سلوكوس دوم براي باز پس گيري سرزمينهاي از دست رفته پادشاهي سلوكي دست به لشكر كشي به بخشهاي شمال شرقي ايران زد، در تلاش براي دست يافتن به اين هدف با ديودوتوس يكم شاه يوناني - بلخي پيمان يگانگي بست اما با مرگ ديودوتوس يكم و تغيير سياست جانشين او، ديودوتوس دوم، كه با اشك يكم متحد شد، سلوكوس دوم تنها ماند. اشك يكم به روش استپ نشينان به درون استپها پس نشست تا شايد در دشتهاي هموار آنجا از سواره نظامش بهتر بهره گيرد و سپس وارد نبرد شد. نتيجه نبرد پيروزي اشك يكم بود. از آن پس پارتها اين روز را به عنوان روز استقلال جشن گرفتند.∗ اشك دوم پس از پدر در سال ۲۱۷ پيش از ميلاد بر تخت پادشاهي نشست و روند گسترش قلمرو اشكاني را ادامه داد، وي اكباتان را نيز به قلمرو اشكاني افزود. در واكنش به اين امر آنتيوخوس سوم پس از در هم شكستن شورش ساتراپهاي باختر ايران رهسپار خاور شد؛ اشك دوم به ناچار اكباتان را رها نمود و همچون پدرش به استپها پس نشست. آنتيخوس پس از باز پس گيري شهرهاي تامبراكس و سورينكس و چند پيروزي بر پارتهاي در حال عقب نشيني از پيش روي در استپها خودداري نمود و بنا به دلايل نامعلوم (شايد پس از شكست از اوتيدم (جانشين ديودوتوس دوم شاه يوناني - بلخي) با اشك دوم صلح نمود. نكته جالب توجه در اين عقب نشيني پارتها، كشتار همه يونانيان شهر سورينكس بود؛ اين مساله در تضاد با جملههاي حك شده بر پشت سكههاي اشكاني در آن دوره (فيل هلن [يونان دوست]) است و اين نشانه دهنده سياست واقع بينانه شاهان اشكاني و آگاهي آنان از پيوندهاي ميان يونانيان و سلوكيان ميباشد. پس از اشك دوم دقيقا مشخص نيست چه كسي جانشين او شده، نامهايي همچون وَردان، وُنون، بلاش، خسرو و پارتامازيس آمدهاند، با اين حال بر سر كار آمدن نماينده شاخه فرزند كوچك تر يعني فرياپت (حدود ۱۹۱ تا ۱۷۵ پيش از ميلاد) امري مسلم است. درباره پادشاهي او و جانشينش فرهاد يكم (حدود ۱۷۶-۱۷۵ پيش از ميلاد) تقريباً چيزي نميدانيم، تنها در دو سند درباره پادشاهي فرهاد يكم آورده شده كه او پس از شكست دادن قبيله «مردها» در البرز آيشان را به خاراكس نزديك دروازههاي مازندران كوچاند. جانشين او مهرداد يكم (حدود ۱۷۱ تا ۱۳۸ پيش از ميلاد) نخستين شاه بزرگ اشكاني است كه دولت پارت را به جايگاه يك امپراتوري خاوري رساند. شاهنشاهي [ويرايش] بازسازي يك كمان دار پارتي كنده كاري شده بر ستون ترايان. مهرداد يكم (۱۷۱ تا ۱۳۸/۱۳۷ پيش از ميلاد) با آگاهي از شرايط نابه سامان دولتهاي بلخي و سلوكي نخست به خاور لشكر كشي نمود تا سرزمينهايي كه اوتيدم در زمان پادشاهي اشك دوم و لشكر كشي آنتيوخوس سوم گرفته بود بازپس گيرد. در آن زمان در بلخ پس از مرگ اوتيدم، فرمانروايي دوپاره شده بود، دمتريوس پسر او دولتي در هند تشكيل داده و اوكراتيدس غاصب قدرت را در بلخ غصب كرده بود. اما مهرداد يورش اصلي خود را نه به خاور بلكه به باختر انجام داد. از مرگ آنتيوخوس چهارم اپيفان پس از يورش ناكامش به ايران كه با پارتها تماسي پيدا نكرد، وضع سلوكيان بحراني شد و شَهرَب ماد به نام تيمارخوس اعلام پادشاهي كرد. تيمارخوس پس از نبردهاي طولاني از مهرداد شكست خورد و مهرداد ماد را نيز به فرمانروايي خود افزود و باكازيس نامي را به حكومت آن نشاند. با تسخير ماد راه ورود به ميانرودان باز شد و مهرداد با بهره جستن از پيكار ميان دمتريوس دوم سلوكي و تريفون غاصب به ميان رودان تاخت و بابل و سلوكيه را گرفت، وي در سلوكيه با عنوان «شاهنشاه» تاجگذاري كرد در حالي كه منطقه نفوذش در ۱۴۱ پيش از ميلاد تا شهر اوروك در جنوب بابل گسترش يافته بود. دمتريوس پس از غلبه بر تريفون و دلگرمي از دعوت مادها و شهرهاي يوناني خود را آماده جنگ با مهرداد نمود. از سوي ديگر خود پارت مورد تهديد سكاها قرار گرفته بود. مهرداد كه با جنگي دو سويه روبرو شده بود، خود با بخشي از سپاه به هيركانيه رفت و وظيفه رودررويي با دمتريوس را بر دوش فرماندهان خويش گذاشت. دمتريوس پس از كاميابيهاي آغازين وارد ماد شد ولي شكست خورد و زنداني شد. او را در ۱۴۱/۱۴۰ پيش از ميلاد به هيركانيه نزد مهرداد فرستادند. مهرداد دختر خود رودوگون را به همسري او درآورد تا بعدها بتواند نقشي مناسب با اهداف شاه پارتها ايفا كند. سپس متوجه جنوب شد و سرزمينهاي عيلام، شوش و پارس را در ۱۳۹ پيش از ميلاد فرمانبردار خويش كرد. بدين ترتيب مهرداد توانست ظرف ده سال از ۱۴۸ تا ۱۳۸ پيش از ميلاد با پيكارهاي سخت و به بركت سپاه و سياست جلب همكاري دودمانهاي بزرگ، پارت را به مقام يك قدرت بزرگ برساند، وي نه تنها دولتي بزرگ ساخت بلكه برنامهاي براي اشكانيان به ارث گذاشت. مهرداد يكم نخستين «شاهنشاه» اشكاني در ۱۳۹/۱۳۸ پيش از ميلاد در گذشت و تاج و تخت را به جانشينش فرهاد دوم (از حدود ۱۳۸ تا ۱۲۹ پيش از ميلاد) سپرد. در زمان او دولتش كه هنوز به اندازه كافي استوار نشده بود دوباره از دو سو مورد تهديد قرار گرفت؛ خطر يورشي از آسياي ميانه و يورش آنتيوخوس هفتم سيدتس كه كوشيد در سالهاي ۱۳۰/۱۲۹ پيش از ميلاد سلوكيان را (براي آخرين بار) بر خاور چيره سازد، او توانست پارتها را در سه نبرد شكست دهد و بابل و ماد را تسخير كند. فرهاد با آنتيوخوس وارد گفتگو شد اما شرايط شاه سلوكي را نپذيرفت و مترصد زمان مناسب شد. آنتيوخوس براي آسان نمودن تهيه آذوقه، سپاه خود را در پايگاههاي زمستاني شهرهاي گوناگون پراكند. سوار سنگين اسلحه پارتي در نبرد با شير. موزه بريتانيا. فرهاد به ياري تبليغات ماهرانه ساكنان اين شهرها را به هواداري از خود برانگيخت، سپس نقشهاي را به اجرا گذاشت كه در آن تهاجم همزماني به سپاهيان آنتيوخوس پيش بيني شده بود كه كاملاً كامياب از آب درآمد و آنتيوخوس در نبرد پس از آنكه سربازانش رهايش نمودند شكست خورد و كشته شد(يا خودكشي كرد)، در نتيجه فرهاد بابل و ماد را گرفت و به طرح نقشهاي براي تاختن به سوريه دست زد. فرهاد باقي مانده سپاه آنتيوخوس را به سپاه خود افزود (ولي با آنان رفتاري سخت گيرانه داشت)، پيشتر نيز از مزدوران احتمالاً سكايي بهره جسته بود، فرهاد دستمزد اين مزدوران سكايي را پس از پيروزي بر آنتيوخوس نپرداخت پس آنان شوريدند و بر ايران يورش برده حتي بر ميانرودان نيز دست انداختند، در جنگ ميان فرهاد و سكاها زماني كه مزدوران يوناني سپاه پيشين آنتيوخوس در لحظه سرنوشت ساز نبرد (۱۲۸ پيش از ميلاد) به ايشان پيوستند در ميدان رزم كشته شد. اكنون ايران در وضع ناگواري قرار گرفته بود چرا كه قبايل جنگجوي يو-تشي به دولت يوناني - باختري (بلخي) تاخته و در حدود ۱۳۵ تا ۱۳۰ پيش از ميلاد باختر را اشغال نمودند. اردوان يكم در چنين شرايطي جانشين فرهاد دوم شد. او نيز نتوانست خطر را دور نمايد و سكاييان توانستند در خاور ايران يعني زرنگ استقرار يابند؛ از آن پس نام درنگيانه به سيستان تغيير يافت. اردوان در نبردي در حدود ۱۲۴/۱۲۳ پيش از ميلاد در نبردي جان باخت. خطر همچنان شاهنشاهي پارت را تهديد مينمود. نشانههاي فروپاشي در ميانرودان ديده ميشد، هوسپائوسينس امير عرب در حدود ۱۲۷ پيش از ميلاد شهر انطاكيه در مصب دجله و فرات در كنار خليج فارس را گرفت و آنجا را خاراكس هوسپائوسينس ناميد. سپس بابل و احتمالاً سلوكيه را گرفت اما هيمروس سردار اشكاني او را پس راند و به نام خود در سلوكيه سكه زد. 138 تا 126پيش از ميلاد سفر ژانگ كيان به غرب، غارهاي مانگااُ. وظيفه نوسازي قدرت اشكانيان بر دوش پسر اردوان يكم يعني مهرداد دوم (۱۲۳/۱۲۴ تا ۸۸/۸۷ پيش از ميلاد) افتاد. او نخست در ۱۲۲/۱۲۱ پيش از ميلاد بر هوسپائوسينس لشكر كشيد و او را شكست داده تبديل به اميري دست نشانده كرد. بدين سان ميانرودان تا رود فرات از جمله شهر مرزي مهم دورا-اروپوس در سال ۱۱۳ پيش از ميلاد به قلمرو شاهنشاهي اشكاني پيوست. سپس دولتهاي كوچك شمال ميانرودان يعني گوردي ين، آديابن و اُسرائن فرمانبردار پارتيان شدند. آنگاه به خاور و سكاييان روي آورد و پس از لشكر كشي پيروزمندانه سكاييان زير فرمان دودمان سورن را به دولتي دست نشانده تبديل نمود. وي پا را از مهرداد يكم نيز فراتر نهاد و رهسپار ارمنستان شد، آرتاواز شاه ارمنستان را فرمانبردار خويش نمود و تيگران پسر آرتاواز را به عنوان گروگان به پارت فرستاد. رويدادهاي بعدي باعث مداخله دوباره ايران شد و ارتش پارت، تيگران را به عنوان شاهي دست نشانده بر تخت پدر نشاند كه او نيز ناچار «هفتاد دره» را در حدود ۱۰۰ پيش از ميلاد به ايران واگذاشت.در سال ۹۶ پيش از ميلاد نخستين ديدار ميان اورباز فرستاده مهرداد دوم و كورنليوس سولا فرمانده سپاه روم با موضوع ابراز دوستي مهرداد و در حقيقت آگاه شدن از اهداف روميان روي داد. مهرداد دوم دوباره شكوه را به ايران بازگرداند و همچون نياي همنامش، خود را «شاهنشاه» ناميد. او با ووتي فغفور چين از سلسله هان (۱۴۱ تا ۷۸ پيش از ميلاد) روابط سياسي و بازرگاني برقرار نمود و زبان ايراني را در نوشتارهاي پادشاهي باب نمود. دگرگونيهاي دروني [ويرايش] درباره دوره مهم برپايي شاهنشاهي، منابع فراوان تر، كتيبهها، اسناد خط ميخي، خرده سفالها و سكهها پايه گسترده تري براي شناخت شخصيت شاهان، و هدفهاي سياست داخلي و خارجي ايشان نسبت به دوره پيدايش آنان در اختيار ميگذارد. فرهنگ و تمدن [ويرايش] رشد ايران گرايي را ميتوان از دوره مهرداد يكم به روشني ديد. شكل و شمايل ايراني تر شده چهره مهرداد يكم كه با جامهاي باشكوه، گيسواني بلند و ريشي انبوه و تاج بر سر در پشت سكههاي آن دوره بي گمان نشان دهنده افزايش پيوندها با محيط ايراني و جدا شدن از يوناني گرايي است؛ گزيدن نامواره «شاهنشاه» نيز نشانهاي ديگر از توجه به سنتهاي هخامنشي است. ظاهراً شكي نيست كه مديريت دربار اشكاني براي اداره كشور از زبان آرامي بهره ميجستند (مدارك يافته شده در نسا) و اين دليلي است از ديد دشمنانه آنان نسبت به زبان يوناني، زيرا سرانجام نيز كاربرد زبان يوناني را منسوخ نمودند. گام بعدي آنان در اين زمينه ايجاد زبان اداري ايراني بود. باتري تيسفون (باتري بغداد) [ويرايش] در سال ۱۳۳۰ خورشيدي، باستان شناس آلماني ويلهلم كونيك و همكارانش در نزديكي تيسفون ابزارهايي از دوران اشكانيان را يافتند. پس از بررسي معلوم شد كه اين ابزارها پيلهاي الكتريكي هستند كه به دست ايرانيان در دوران اشكانيان ساخته شده و به كار برده ميشدهاند. او اين پيلهاي تيسفون را Bagdad Battery ناميد.[۷۸] اكتشاف اين اختراع ايرانيان به اندازهاي تعجب و شگفتي جهانيان را بر انگيخت كه حتي برخي از دانشمندان اروپايي و امريكايي اين اختراع ايرانيان را به موجودات فضايي و ساكنان فراهوشمند سيارات ديگر كه با بشقابهاي پرنده و كشتيهاي فضايي به زمين آمده بودند، نسبت دادند، و آن را فراتر از دانش انديشمندان و پژوهشگران ايراني دانستند. براي ايشان پذيرفتني نبود كه ايرانيان ۱۵۰۰ سال پيش از گالواي ايتاليايي(۱۷۸۶ ميلادي) پيل الكتريكي را اختراع نموده باشند.[۷۸] باتري بغداد يونانيان و مصريان با الكتريسيته ساكن آشنايي داشتند. پارتيها (اشكانيان) در بغداد در فاصله سالهاي ۲۵۰ق.م تا ۲۲۴ پ.م. باتري الكتريكي ساختند. شركت جنرال الكتريك اين باتريها را شبيه سازي كرده است[۷۹] ۲۰۰۰ سال پيش از اينكه كنت ولتا الكترودهاي مشهور خود را به پاي قورباغه متصل كند، باتري الكتريكي مورد استفاده ي پارتيان (اشكانيان) بوده. اين باتريها به باتريهاي بغداد مشهورند. با روش “تعيين عمر كربني (Radiocarbon dating)”دريافتند كه قدمت اين پيلها به ۲۰۰ پ.م. مي رسد. اين پيلها داراي بدنه ي بيروني از جنس ارتن ور بوده كه حاوي ميله اي آهني است و به وسيله ي بخشي از بدنه ي مسي (ميله ي آهني درون استوانه ي مسي) ايزوله شده است. زماني كه درون محفظه با محلولي الكتروليت مانند آبليمو پر شود، اين وسيله جريان الكتريكي خفيفي توليد مي كند. آزمايشهاي بعدي نشان داد كه اين وسيله ممكن است براي آبكاري جواهرات به كار مي رفته[۸۰] ايرانيان از اين پيلهاي الكتريكي جريان برق توليد ميكردند و از آن براي آبكاري اشيا زينتي سود ميجستند. اما در پهنه دريانوردي ايرانيان از اين اختراع جهت آبكاري ابزارهاي آهني در كشتي و جلوگيري از زنگ زدن و تخريب آنها استفاده ميكردند.[۷۸] ارتش [ويرايش] تنديس سوار پارتي، پالاتزو ماداما، تورين. همچنين ببينيد: تيراندازي پارتي نوشتار اصلي: ارتش اشكاني اشكانيان نخست روش جنگي سلوكيان را به كار بستند و پيادهنظام سنگين اسلحه و سوارهنظامي مرتب پديد آوردند ولي به زودي اين روش را كنار گذاشته و شيوهٔ ديرينهٔ خود را به كار بردند. در اين شيوه پيادهنظام تنها براي نبرد در بلنديها استفاده ميشد و سوارهنظام نيروي اصلي سپاه را تشكيل ميداد. سوارهنظام اشكاني به نيزهداران سبكاسلحه و سواران سنگيناسلحه تقسيم ميشدند. سواران سبكاسلحه ماهرترين تيراندازان زمان خود بودند. سواران سنگيناسلحه زرهي داشتند كه سرتاپاي ايشان را ميپوشانيد و اسبانشان نيز چنين زرهي داشتند. از آنها براي درهم شكستن صفوف دشمن و از سواران سبكاسلحه براي پشتيباني و نيراندازي از دور استفاده ميشد. شيوهٔ مخصوص اشكانيان و به خصوص سواران سبكاسلحهٔ ايشان شيوهٔ جنگ و گريز بود. ولي ارتش اشكاني دچار ضعف مركزي بود. سپاه اشكاني از تربيت نظامي و صفوف متشكل، متمركز و سازمان يافته تركيب نمييافت. در نبرها سپاه كشور از سربازاني تشكيل ميشد كه زير دست آزادگان و فرمانروايان محلي هر كدام از گوشهاي از كشور به درگاه شاه ميآمدند و بيشتر به فرمانروايان محلي خود وفادار بودند تا به شاه. اين جوهر فئودالي و نداشتن نظام فرماندهي متمركز در نبردهاي اشكانيان باروميان و به خصوص در دورههايي كه دچار جنگهاي داخلي بودند تأثير گذار بود. اشكانيان ابداع كنندهٔ جنگ چريكي بودند. سياست [ويرايش] آنچنان كه از زنجيره رويدادها و حركت اشكانيان (به ويژه مهرداد يكم) برمي آيد، سياست آنان زنده نمودن شكوه گذشته شاهنشاهي هخامنشي بودهاست.∗ اقتصاد و جامعه [ويرايش] ساختار اقتصادي و توليد [ويرايش] مهمترين عوامل تعيينكنندهٔ اقتصاد در دوران اشكاني كشاورزي و بازرگاني بودند. كشاورزي راه امرار معاش اكثريت جامعه بود و در روستاها دامپروري نيز با كشاورزي پيوند داشت. صنايع و توليدات كارگاهي سهم كوچكي در اقتصاد اين دوران داشتند. در زمان اشكانيان بازرگاني رونق بسياري يافت. مهمترين عامل اين رونق راههاي تجارتي و شبكههاي ارتباطي گسترده و امني بود كه اشكانيان براي نگهداري و گسترش آنها بسيار كوشيدند. از راههاي درآمدساز و پررفت و آمد راه ابريشم بود كه بين چين و درياي مديترانه به وجود آمده بود. وضع طبقاتي [ويرايش] بر طبق مدارك باستانشناسي گمان ميرود كه از سال ۵۰پ.م. يعني زمان استحكام يافتن فرمانروايي اشكانيان نا سال ۱۵۰ ميلادي سطح زندگي در ايران بسيار بالا بودهاست. پس از اين دوران بر اثر نبردهاي داخلي و عوامل انحطاطي در درون جامعهٔ فئودالي اشكاني و همزمان با آنها جنگهاي پياپي با روم وضع اقتصادي آشفته شد و سطح زندگي در ايران به تدريج نزول كرد. در جامعهٔ اشكاني پس از شاه و خاندان شاهنشاهي فرمانروايان و شاهان و پس از آنها نجبا و ديوانيان بلندپايه در مراتب بعدي قرار داشتند. پس از اين گروهها بازرگانان و گروه بزرگ كشاورزان و پيشهوران بودند. آداب و رسوم [ويرايش] اشكانيان سعي در احيا و پيروي از آداب و رسوم اصيل ايراني ميكردند و ميكوشيدند تا از تأثيرات فرهنگ يوناني بكاهند. البته فرهنگ يوناني و آداب ديگر ملل نيز علاقهمنداني داشت. اشراف و بزرگان در دروران اشكاني با اسب عجين بودند و شيرينترين تفريح براي آنها شكار بود. چوگان نيز كه در دورهٔ اشكانيان پديد آمد نيز از تفريحات محبوب بود. آنها علاقهٔ بسياري به جشن و ضيافت داشتند و به همين دليل موسيقي نيز مورد توجه بود. از زندگي عامهٔ مردم به دليل كمبود مدارك باستاني اطلاعت زيادي در دست نيست. اديان [ويرايش] دين خاندان اشكاني به دليل كمبود مدارك روشن نيست. ساسانيان آنها را زرتشتي نميشمردند و پيداست كه اين گونه بودهاست ولي از نامهايشان آشكار است كه به مهر اعتقاد داشتند. از زمان شاهي بلاش يكم توجه بيشتري به دين زرتشتي شد. اين شاه فرمان به جمعآوري متون پراكندهٔ اوستا داد و از زمان او شاهان اشكاني بر يك روي سكههاي خود تصوير آتشداني را نقش ميكردند. در اين دوره نيز مانند دورهٔ هخامنشيان دينهاي مختلف آزاد بودند و هيچ سختگيري در اين كار نميشد. اكثريت مردم اديان زرواني و زرتشتي داشتند و اديان ديگر مانند دين بودا، يهود و يوناني نيز پيرواني داشتند. مغان در اين دوران رهبران ديني قوم خود بودند و در انجمن مغان كه يكي از دو مجلس مشورتي اشكاني بودهاست شركت ميكردند. نبرد با روم [ويرايش] همچنين نگاه كنيد به: جنگهاي ايران و روم حادثهاي كه خاور را تكان داد جنگ روم با مهرداد ششم، شاه پونت و همپيمانش تيگران، شاه ارمنستان، در زمان پادشاهي سينتروك، شاه اشكاني بود. پس از شكست قطعي اين دو شاه از روم، قلمرو روم به طرز خطرناكي به مرز ايران نزديك شد اين شكست همزمان با پادشاهي فرهاد سوم روي داد. سرانجام ليسينيوس كراسوس يكي از سه تريوم ويراتوس روم كه در آن زمان فرماندار سوريه بود (همدوره پادشاهي اُرُد دوم) در سال ۵۴ پيش از ميلاد همراه يك سپاه هفت لژيوني بدون اعلان جنگ با هدف اشغال ايران از فرات گذشت. اما نتيجه نبرد براي روميان مصيبت بار بود چرا كه سپاه روم در نبرد حرّان (كارهه) از سپاه ايران به فرماندهي سورنا سردار بزرگ ايراني شكست خورد و خود و سپاهيانش از دم تيغ گذشتند. اين نخستين نبرد از رشته جنگهاي ايران و روم بود كه تا پايان دوره ساساني به درازا كشيد؛ بهانه آغاز بيشتر اين جنگها زير نفوذ درآوردن ارمنستان بود كه سرانجام به يمن جنگ آوري و سياست اشكانيان در زمان بلاش يكم (۵۱ تا ۷۹ ميلادي) به منطقه نفوذ ايران تبديل شد. اما از پس مرگ بلاش يكم بلايي خانمان سوز دامان اشكانيان را گرفت، اين بلا همانا سركشي و سوداي تخت وتاج در ميان شاهزادگان و اميرزادگان ايراني بود. بلايي كه موجب ناتوان نمودن نيروي رزمي ايران در برابر روم گرديد و در نتيجه آن روميان توانستند سه بار ميانرودان و تيسفون را در سالهاي ۱۱۶ ميلادي (در زمان پادشاهي خسرو و ترايانوس، ۱۶۵ ميلادي (به فرماندهي آويديوس كلسيوس و در زمان پادشاهي بلاش چهارم) و آخرين بار در سال ۱۹۸ ميلادي به دست سپتيموس سوروس و در زمان پادشاهي بلاش پنجم تسخير نمايند. اما شاهان اشكاني با وجود ستيز پيوسته با گردنكشان داخلي هرگز به روميان اجازه ندادند به سرزمين اصلي ايران نفوذ نمايند. پايان كار اشكانيان [ويرايش] سرانجام كشمكشهاي داخلي و شكستهاي خارجي حيثيت واپسين شاهان اشكاني را بر باد داد. آخرين جنبشي كه به پايان كار اشكانيان انجاميد از پارس و به رهبري اردشير بابكان آغاز شد. وي در سال ۲۲۴ ميلادي بر اردوان چهارم شوريد؛ اردوان در نبرد از اردشير به سختي شكست خورد و خود نيز هنگام نبرد كشته شد. اردشير احتمالاً در سال ۲۲۶ ميلادي در تيسفون تاجگذاري نمود و خود را «شاهنشاه» خواند. بدين ترتيب دفتر دوره اشكانيان (از حدود ۲۳۸ پيش از ميلاد تا حدود ۲۲۶ ميلادي) بسته شد اما ياد شكوهشان چنان در جهان زنده بود كه يكصد و پنجاه سال پس از سقوطشان امپراتور روم يوليانوس ترجيح داد به او لقب «فاتح پارتها» دهند.∗ گاهشماري رويدادها [ويرايش] شاهان اشكاني [ويرايش] توضيح: ح علامت اختصاري حدود است.
در سال ۱۹۳۸ باستان شناس آلماني ويلهلم كونيگ كه در آن زمان اداره ي موزه ي بغداد را به عهده داشت، در زير زمين اين موزه به جعبه اي برخورد كه شيئ (اشيا) عجيبي در خود داشت. او پس از تحقيقاتي به اين نتيجه رسيد كه اين وسيله شبيه يك باتري مدرن است. او در مقاله اي اين مطلب را منتشر كرد و از اين وسيله با عنوان باتري باستاني ياد كرد كه براي آبكاري و انتقال لايه اي از طلا يا نقره از سطحي به سطح ديگر به كار مي رفته. وي همچنين اين تئوري را مطرح كرد كه احتمالا با اتصال چند باتري باستاني قادر بودند كه (ولتاژ) خروجي بيشتري توليد كنند. ويلارد گري (Willard Gray)، يك مهندس برق شركت جنرال الكتريك در ايالت ماساچوست، پس از مطالعه ي مقاله ي كونيگ تصميم گرفت اين باتري را بازسازي كند. زماني كه او درون كوزه ي سفالين را با آب انگور، سركه يا محلول سولفات مس پر كرد موفق به توليد ولتاژ حدود ۱٫۵ تا ۲ ولت شد. در ۱۹۷۸ دكتر اگبرشت مصر شناس مشهور نمونه اي از باتريهاي بغداد را بازسازي كرد و آن را با آب انگور پر نمود و توانست ولتاژ ۰٫۸۷ ولت توليد كند كه از آن براي طلاكاري يك پيكره ي نقره اي استفاده كرد. او از اين آزمايش نتيجه گرفت كه بسياري از اشياي باستاني كه در موزهها به عنوان طلا در نظر گرفته مي شوند ممكن است نقره هايي باشند كه آب طلا داده شده اند. نمونههاي بيشتري از اين باتريهاي باستاني در سال ۱۹۹۹ توسط دانشجويان دكتر Marjorie Senechal، استاد رياضيات و تاريخ علم در Smith College ماساچوست، ساخته شد. آنها با پر كردن كوزه ي آن با سركه قادر به توليد ولتاژ ۱٫۱ ولت بودند. علاوه بر تئوري استفاده از اين باتريها براي آبكاري فلزات، تئوريهاي ديگري مبني بر استفاده ي پزشكي يا موارد ديگر داده شده[۸۱]
به قدرت رسيدن يك امپراتوري
سكه نقره با تصوير چهره ارشك و نام وي (به يوناني: ΑΡΣΑΚΟΥ) پيش از آنكه ارشك دودمان اشكاني را بنيانگذاري كند، رئيس قبيله پرني از قبايل ايراني آسياي ميانه و يكي از چندين قبيله عشاير متحد داها بود.[۵] پرنيها برخلاف ديگر ساكنان پارت كه به زبانهاي ايراني غربي سخن ميگفتند، به احتمال زياد به زبانهاي ايراني شرقي تكلم داشتند.[۶] پارتها در ابتدا زير سلطه هخامنشيان و سپس سلوكيان بودند.[۷] پس از فتح منطقه، پرنيها زبان پارتي به عنوان زبان رسمي دربار پذيرفتند و از آن در كنار فارسي ميانه، آرامي، يوناني، اكدي، سغدي و ديگر زبانهاي مناطق تحت تصرف خود استفاده ميكردند.[۸] شايان ذكر است كه بسياري از پادشاهان اشكاني ادعاي خويشاوندي با هخامنشيان را داشتهاند. اين مدعي در سكهها و ديگر مستندات مكتوب كه گوياي رنج بردن پادشاهان هخامنشي و اشكاني از بيماري ارثي نوروفيبروماتوسيس است، قابل مشاهده است.[۹] اينكه چرا سال ۲۴۷ پ.م. به عنوان اولين سال حكومت اشكاني اعلام شده، نامعلوم است. آدريان بيور بر اين باورست كه اين سال همان ساليست كه سلوكيان كنترل ساتراپ پارت را از دست داده و آنجا را آندروگوراس تصاحب ميكند و در نهايت ارشك با قيام عليه او پارت را فتح ميكند. از اين رو، ارشك شروع سالهاي سلطنت خود را از پايان كامل حكمراني سلوكيان بر پارت محاسبه كرده است.[۱۰] از سوي ديگر وستا سرخوش كورتيس بر اين باورست كه اين سال صرفا ساليست كه ارشك به عنوان رئيس قبيله پرنيها انتخاب ميشود.[۱۱] هما كاتوزيان[۱۲]، ژن رالف گارتويت[۱۳]، اين سال را سال فتح پارت و اخراج مقامات سلوكي ميدانند. هرچند كورتيس[۱۱] و ماريا بروسيوس[۱۴] معتقدند كه تا سال ۲۳۸ پ.م آندروگوراس مورد حمله و فتح ارشك قرار نگرفت. پارت منطقه زرد رنگ در كنار امپراتوري سلوكيان به رنگ آبي و روم به رنگ بنفش در ۲۰۰ پ.م. جانشين بلافاصله ارشك نامعلوم است. آدريان بيور[۱۵] و كاتوزيان[۱۲] جانشين او را تيرداد يكم، برادر وي ميدانند، كسي كه بعدها فرزندش اردوان يكم در ۲۱۱ پ.م به سلطنت رسيد، اما كورتيس[۱۶] و بروسيوس[۱۷] بر اين باورند كه اردوان يكم بدون واسطه به مسند قدرت رسيد، با اين تفاوت كه كورتيس سال به سلطنت رسيدن وي را ۲۱۱ پ.م و بروسيوس ۲۱۷ پ.م ميدانند. اگرچه بيور اصرار دارد كه سال ۱۳۸ پ.م، يعني آخرين سال سلطنت مهرداد يكم، دقيقا اولين سال تاسيس و شروع دوران سلطنت اشكانيان است.[۱۸] باوجود تمام اين اختلافات، تنها بيور به تشريح دوران حكومت اشكانيان كه مورد قبول تاريخنگاران است به دو بخش مجزا مينمايد.[۱۹] در بازه زماني كه سلوكيان مشغول جنگ در غرب سرزمينهاي خود با پتليموس سوم فرمانده مصر بودند، ارشك از اين اوضاع سود جسته و پايههاي سلطنت خود را در پارت و هيركاني محكم ميكند. همچنين اين نزاع ميان بطليموس و سلوكيان كه سومين نبرد از جنگهاي سوري بود به ديودوتس در آسياي مركزي نيز امكان قيام و تاسيس دولت يوناني بلخ را داد.[۱۴] پس از آن ديودوتس دوم، جانشين ديودوتس عليه دولت سلوكيان با ارشك متحد شد، با اين وجود ارشك از ارتش سلوكوس دوم شكست خورد و از پارت رانده شد.[۲۰] ارشك مدتي را به قبيله آپاسياك پناه برد و از آنجا حملهاي را براي پسگيري پارت تدارك ديد و در نهايت آنجا را مجددا تصاحب كرد. در آن زمان جانشين سلوكوس دوم، آنتيوخوس سوم كه نيروهاي خود را براي مقابله با شورش در ماد و مولون مستقر كرده بود، از انتقام باز ماند.[۲۰] آنتيخوس سوم در ۲۱۰ يا ۲۰۹ پ.م. براي بازپسگيري مناطق از دست رفته به باختر و پارت لشگركشي كرد، اما ناموفق ماند و مجبور به عقد توافق صلح با اردوان يكم شد و وي را به عنوان شاه به رسميت شناخت. [۲۱] پس از حمله جمهوري روم به سلوكيان و شكست آنان در جنگ ماگنزي در ۱۹۰ پ.م، سلوكيان ديگر توان دخالت در امور اشكانيان را نداشتند.[۲۱] فرياپت (دوران حكومت: ۱۹۱–۱۷۶ پ.م) جانشين اشك دوم شد و در نهايت فرهاد يكم (دوران حكومت: ۱۷۶–۱۷۱ پ.م) به تاج و تخت رسيد و بدور از دخالت سلوكيان حكم فرمايي كرد.[۲۲] توسعه و يكپارچه سازي [ويرايش] نقش برجسته مهرداد يكم سوار بر اسب در شهر ايذه، واقع در خوزستان نام فرهاد يكم به عنوان توسعه دهنده كنترل حكومت اشكاني تا دروازه اسكندر و اشغال كننده آپميا راجيانا ثبت شده است.[۲۳] با اين وجود، بيشترين گستره قلمرو اشكاني و پرقدرتترين دوران حكومت اشكاني به مهرداد اول، برادر و جانشين وي تعلق دارد،[۱۷] كسي كه كاتوزيان او را با كوروش كبير، بنيان گذار حكومت هخامنشيان مقايسه ميكند.[۱۲] پس از مرگ ديودوتس دوم، روابط اشكاني و دولت يوناني باختر نيز رو به زوال گذاشت، بخصوص زمانيكه مهرداد يكم به آنجا حمله كرد و دو استان را در زمان حكومت اوكراتيد يكم از آنان ستاند.[۲۴] توجه مهرداد يكم به قلمرو سلوكيان و هرج و مرج در ماد به دليل سركوب شورشيان توسط تيمارخوس، اسباب حمله به ماد و تصرف هگمتانه را در ۱۴۸ يا ۱۴۷ پ.م فراهم كرد.[۲۵] اين پيروزي فتح بابل و سلوكيه را در ميانرودان به دنبال داشت، مهرداد يكم در ۱۴۱ پ.م در سلوكيه سكهاي ضرب كرد و در مراسمي رسمي با عنوان شاهنشاه تاجگذاري نمود.[۲۶] زمانيكه مهرداد يكم در راه بازگشت به هيركاني بود، سپاهش امپراتوري اليمائيس و پادشاهي ميشان را تحت كنترل و شوش را تصرف كرد.[۲۶] در اين زمان قلمرو حكومت اشكاني در شرق تا رود سند گسترش يافته بود.[۲۷] در حاليكه شهر صددروازه به عنوان اولين پايتخت اشكاني انتخاب شد، مهرداد يكم در سلوكيه، هگمتانه، تيسفون و شهر تازه تاسيس خود مهردادكرت اقامتگاههاي شاهي نيز بنا كرد، علاوه بر اين مهردادكرت محلي بود كه در آن مقبرهاي براي پادشاهان اشكاني ساخته شده بود و از آن نگهداري ميشد.[۲۸] از سوي ديگر هگمتانه به اقامتگاه تابستاني خانواده سلطنتي اشكاني بدل گشت. [۲۹] شهر تيسفون نيز تا پيش از به حكومت رسيدن گودرز يكم به عنوان پايتخت انتخاب نشد،[۳۰] اما به نقل از بروسيوس به عنوان محلي براي تاجگذاريها مورد استفاده قرار ميگرفت و شهري نمادين از حكومت اشكاني بود.[۳۱] دولت سلوكي كه ناتوان از سركوب بلافاصله شورش تروفون در ۱۴۲ پ.م بود،[۳۲] به هرشكل در ۱۴۰ پ.م توانست به رهبري ديمتريوس دوم در ميانرودان به اشكانيان حمله كند و عليرغم موفقيتهاي اوليه، سلوكيان در نهايت شكست خوردند. در نهايت ديمتريوس دوم به دست سربازان اشكاني دستگير و به هيركاني برده شد. مهرداد يكم وي را تحت درمان و پذيرايي گرم خود قرار داد و حتي دختر خود، روزگون را به عقد او در آورد.[۳۳] سكه نقره مهرداد يكم با ريش و نيم تاج سلطنتي آنتيوخوس هفتم، برادر كوچكتر ديمتريوس دوم، در نبود برادرش حكومت سلوكي را به عهده گرفت و با همسر برادرش، كلوپاترا تيا نيز ازدواج كرد. آنتيوخوس پس از شكست تروفون در سال ۱۳۰ پ.م به سوي ميانرودان براي بازپسگيري مناطق از دست رفته كه در آن زمان زير سلطه فرهاد دوم اشكاني بود، لشگركشي كرد. او توانست بابل را فتح و شوش را تصرف كند و در آنجايي سكهاي ضرب نمود.[۳۴] پس از پيشروي سپاه آنتيوخوس به سوي ماد، دولت اشكاني سعي بر ايجاد صلح نمود، اما آنتيوخوس صلح را نپذيرفت مگر به شرط آنكه دولت اشكاني تمام سرزمينهاي تصرف كرده بجز پارت را به دولت سلوكي باز گرداند، ماليات سنگيني بپردازد و ديمتريوس را آزاد كند. فرهاد دوم ديمتريوس را آزاد كرد و وي را به سوريه فرستاد، اما ديگر شرايط آنتيوخوس را نپذيرفت.[۳۵] در زمستان ۱۲۹ پ.م، قيامي علني عليه آنتيوخوس در ماد شكل گرفته بود، چرا كه ارتش او در طول زمستان از منابع روستاييان استفاده ميكرد. آنتيوخوس در حالي كه سعي بر سركوب قيام ماد داشت، با هجوم نيروي اصلي سپاه اشكاني غافلگير شده و در جنگ كشته شد. بدن او در تابوتي نقره به سوريه فرستاده شد، پسرش سلوكوس با خاندان اشكاني وصلت كرد و دخترش به حرمسرا فرهاد پيوست.[۳۶] سكه نقره با تصوير مهرداد دوم در حالي كه دولت اشكاني مشغول بازپسگيري سرزمينهاي از دست رفته خود در غرب بود، تهديد تازهاي در شرق شكل ميگرفت. در ۱۷۷-۱۷۶ پ.م اتحاد كوچنشينان هيونگنو، عشاير يوئهژي را از سرزمين خود كه استان گانسو امروزي در شمالغربي چين باشد[۳۷]، بيرون راندن. يوئهژيها به سمت غرب در باختر مهاجرت كردند و جايگزين سكاها شدند. سكاها ناگزير به سوي غرب حركت كردند و به مرزهاي شمال شرقي اشكاني يورش بردند.[۳۸] از اين رو مهرداد اول پس از فتح ميانرودان مجبور به بازگشت به هيركاني شد.[۳۹] برخي از سكاها عليه آنتيوخوس به سپاه اشكاني پيوستند. با اين وجود بسيار دير وارد نبرد شدند و فرهاد از پرداخت دستمزد آنان سرباز زد. در نتيجه سكاها عليه او شوريدند، فرهاد نيز سعي برسركوب آنان با استفاده از سربازان سابق سلوكي نمود، اما آنها فرهاد را تنها گذاشته و به جمع سكاها پيوستند.[۴۰] در نهايت فرهاد به سوي اين نيروي متحد لشگركشي كرد، اما در جنگ كشته شد.[۴۱] تاريخنگار رومي، ژوستين نقل ميكند، اردوان دوم جانشين فرهاد شد و نبردهاي مختلفي با چادرنشينان در شرق داشت. اردوان در نهايت توسط تخارها (كه به عنوان يوئهژي شناخته ميشدند) كشته شد. اگرچه بيور بر اين باورست كه ژوستين آنها را با سكاها اشتباه گرفته است.[۴۲] بعدها مهرداد دوم مناطق تصرف شده توسط سكاها را در سيستان پس گرفت.[۴۳] پس از عقب نشيني سلوكي از ميانرودان، دربار اشكاني به حاكم بابل، هيمروس، دستور حمله به پادشاهي ميشان را داد كه در آن زمان هيسپائوسينس در چاراكس سپاسينو بر آن حكمفرايي ميكرد. زمانيكه اين حمله شكست خورد، در ۱۲۷ پ.م هيسپائوسينس به بابل حمله كرد و سلوكيه را اشغال نمود. در ۱۲۲ پ.م مهرداد دوم، هيسپائوسينس را وادار به عقب نشيني از بابل كرد و از پادشاهي ميشان حكومتي دست نشانده ساخت.[۴۴] پس از آنكه مهرداد دوم، كنترل دولت اشكاني را در غرب گسترش داد، دورا اروپوس را در ۱۱۳ پ.م اشغال كرد سپس با پادشاهي ارمنستان وارد جنگ شد.[۴۵] در ۹۷ پ.م، نيروهاي ارمني از سپاه اشكاني شكست خوردند، آرتاواز يكم سرنگون و فرزندش تيگرانس به گروگان گرفته شد.[۴۶] ابريشم چيني متعلق به ماوانگدويي (قرن ۲ پ.م)، ابريشم چيني احتمالا با ارزشترين كالاي لوكس مورد معامله توسط اشكاني با غرب از طريق جاده ابريشم بوده است.[۴۷] در ۱ پ.م پادشاهي پارتيان هند كه شامل هند، افغانستان و پاكستان امروزي بوده است با امپراتوري اشكاني هم پيمان ميشود.[۴۸] در ۴۲ ميلادي پس از بازيد آپولونيوس، فيلسوف يوناني از دربار وردان پادشاه وقت اشكاني، وردان امنيت كاروان وي را براي سفر به پارتيان هند تامين كرد. زماني كه آپولونيوس به تكسيلا، پايتخت پارتيان هند ميرسد، رهبر كاروان نامهاي رسمي را كه احتمالا به زبان پارتي بوده است از طرف وردان براي مقامي هندي ميخواند و آن شخص به گرمي از آپولونيوس مهمان نوازي ميكند.[۴۸] بدنبال گسترش روابط ديپلماتيك توسط ژانگ كيان در آسياي مركزي در دوره حكومت امپراتوري وو، نمايندگاني از طرف امپراتوري هان از چين در ۱۲۱ پ.م به دربار مهرداد دوم فرستاده شدند. اين نمايندگان چيني اسباب برقراري روابط تجاري با حكومت اشكاني را از طريق جاده ابريشم فراهم كردند، اما از سوي ديگر نتوانستند اتحاد نظامي عليه كوچنشينان هيونگنو را بدست آوردند.[۴۹] امپراتوري اشكاني به واسطه دريافت ماليات از كاروانهاي اوراسيايي و بخصوص كالاهاي لوكس وارداتي توسط روميان، وضعيت اقتصادي بسياري خوبي را بدست آورده بود.[۵۰] همچنين مرواريد كه كالايي بسيار ارزشمند بود از چين به امپراتوري اشكاني صادر ميشد و آنها نيز از اشكاني كالاهايي چون ادويه، عطر و ميوه خريداري ميكردند.[۵۱] در اين بين هدايايي چون حيوانات از طرف پادشاه اشكاني به دربار امپراتوري هان نيز فرستاده ميشد، بطور مثال در ۸۷ ميلادي پاكور دوم يك شير و يك غزال ايراني براي پادشاه ژانگ فرستاده بود.[۵۲] روابط با روميان و ارمنيها [ويرايش] وجود امپراتوري كوشان در شمال هندوستان امنيت مرزهاي شرقي امپراتوري اشكاني را تضمين ميكرد.[۵۳] بنابراين از اواسط قرن ۱ ميلادي به بعد، دربار اشكاني برروي تامين امنيت مرزهاي غربي در برابر حمله روميان متمركز شد.[۵۳] يكسال پس از به زير سلطه در آوردن ارمنيها توسط مهرداد دوم، لوسيوس كورنيلوس سولا، حاكم كيليكيه با اوروبازوس سفير اشكاني در كنار رود فرات جلسهاي تشكيل دادند و در آن بر سر استفاده از رود فرات به عنوان مرز ميان اشكاني و روم به توافق رسيدند.[۵۴] حكومت و مديريت [ويرايش] ارتش [ويرايش] اگرچه امپراتوري اشكاني نيروي نظامي دائمي نداشت، در عين حال توان جذب سريع نيرو براي مقابله با بحرانهاي محلي را دارا بود.[۵۵] از سوي ديگر اگرچه كم تعداد اما محافظيني دائمي متشكل از اشراف، رعيا و مزدوران براي شخص شاه وجود داشت.[۵۶] همچنين پادگانهايي دائمي در دژهاي مرزي جهت نگهباني وجود داشتند كه در كتيبههاي اشكاني به اهدا درجات نظامي به فرماندهان اين دژها اشاره شده است.[۵۶] علاوه بر اين نيروهاي نظامي براي اهداف ديپلماتيك نيز استفاده ميشدند، بطور مثال زماني كه فرستاده چين در قرن ۲ پ.م از امپراتوري اشكاني بازديد ميكرد، شيجي مدعيست كه ۲۰٬۰۰۰ اسب سوار براي نگهباني از وي به شرق فرستاده شدند. هرچند احتمالا در رابطه با تعداد اين نيروها اغراق شده است.[۵۷] پول رايج [ويرايش] جنس سكهها معمولا از نقره بوده است. اين سكهها شامل درهم و تترادرهم بوده و پول رايج در سرتاسر امپراتوري اشكاني بوده است. [۵۸] پادشاهان اشكاني در شهرهاي صددروازه، سلوكيه و هگمتانه سكههاي سلطنتي را ضرب ميكردند.[۵۹] به احتمال زياد اين كار در مهردادكرت نيز صورت ميگرفته است.[۱۶] در تمام دوره اشكاني از پيدايش تا فروپاشي، وزن سكهها به ندرت كمتر از ۳.۵ گرم يا بيشتر از ۴.۲ گرم ميشده،[۶۰] همچنين وزرن تترادرهمها در حدود ۱۶ گرم بوده است. به نظر ميرسد با فتح ميانرودان توسط مهرداد اول، سكهها منحصرا در سلوكيه ضرب ميشده است.[۶۱] جامعه و فرهنگ [ويرايش] فرهنگ يوناني و احياي ايران [ويرايش] مجسمه اسب سوار پارتي، به نمايش گذاشته شده در كاخ ماداما اگرچه فرهنگ يوناني در دوره هلني نزد مردم خاور نزديك مقبوليت قابل توجهي پيدا كرده بود، اما در دوره اشكانيان شاهد احياي فرهنگ ايراني در مذهب، هنر و حتي پوشاك هستيم.[۶۲] پادشاهان اشكاني با آگاهي از هر دو ريشه هلني و ايراني ممالك زير سلطه خود، پس از آنكه خود را شاهنشاه خواندند، خود را فيلهلنيسم (يوناني دوست) معرفي كردند.[۶۳] واژه فيلهلني تا دوره سلطنت اردوان سوم بر روي سكهها ضرب ميشد.[۶۴] حذف اين واژه از روي سكهها از نشانههاي احياي فرهنگ ايراني در دوره اشكانيان است.[۶۴] بلاش يكم اولين پادشاه اشكاني بود كه خط اشكاني و زبان پارتي را مورد استفاده قرار داد و به جاي استفاده از الفباي يوناني، سكههايي به خط اشكاني ضرب نمود.[۶۵] با اين وجود از الفباي يوناني تا پايان دوره اشكانيان بر روي سكهها استفاده ميشد.[۶۶] به هرشكل نفوذ فرهنگ يوناني در دوران امپراتوري اشكاني كاملا از بين نميرود، بطور مثال مداركي دال بر لذت بردن اشكها از تئاترهاي يوناني وجود دارد. زماني كه سر كراسوس را براي ارد دوم آوردند، او در كنار آرتاواز دوم، پادشاه ارمنستان مشغول تماشاي نمايش باكچاي اثر اوريپيد بوده است. در آن زمان از سركراسوس به جاي سر پنتئوس در نمايش استفاده شد.[۶۷] مذهب [ويرايش] امپراتوري اشكانيان از فرهنگها، مذاهب و باورهاي گوناگوني، بخصوص بطور عمده از آيينهاي ايراني و يوناني تشكيل ميشد.[۶۸] گذشته از اقليت يهوديان[۶۹] و تازه مسيحيان،[۷۰] بيشتر پارتها چند خدا باور بودند.[۷۱] در اغلب موارد خدايان ايراني و يوناني شبيه به هم يا مخلوطي از هم بودند. بطور مثال اهورا مزدا با زئوس، اهريمن با هادس، آفروديت و هرا با آناهيتا، آپولو با ميترا و شمش با هرمس شبيه به يكديگرند.[۷۲] گذشته از خدايان و الهههاي اصلي، هر شهر و گروه براي خود خدايي انتخاب ميكرد.[۷۱] از سوي ديگر مانند حاكمان سلوكي[۷۳]، پادشاهان اشكاني نيز در آثار هنري خود را خدا نشان ميدادند. احتمالا اين رسم شايعترين رسم مشترك پادشاهان بوده است.[۷۴] هنر و معماري [ويرايش] طرحي از يك ايوان متعلق به ۵۰ ميلادي در شهر هترا عراق هنر دوره اشكاني را ميتوان به سه بخش جغرافيايي-تاريخي: هنر اشكاني، هنر فلات ايران و هنر ميانرودان تقسيم نمود.[۷۵] اولين بخش هنر اشكاني پيدا شده در مهردادكرت، تركيبي از هنر يوناني و ايراني در راستاي سنتهاي هخامنشي و سلوكي است.[۷۵] بخش دوم آن، گوياي تاثير آثار هنري دوره هخامنشي ميباشد[۷۶] و بخش سوم بتدريج با گذشتن مرزهاي اشكاني از ميانرودا شكل گرفته است.[۷۶] نقوش متداول به جا مانده از دوران اشكاني معمولا شامل تصاويري از شكارهاي سلطنتي و اهداي نشان توسط پادشاهان است.[۷۷] استفاده گسترده از اين نقوش منجر به استفاده حتي توسط حاكمان محلي شده بود.[۷۵] اين نقوش معمولا شامل انواع نقش برجسته، فرسكو و ديوارنگاري ميشد.[۷۵] همچنين از الگوهاي هندسي و طرح گياهان به صورت گچ بري برو ديوار نيز استفاده ميشده است.[۷۶]
ملك لرستان
ايران ملوكالطوايفي، اتابكان لرستان اوايل قرن هشتم هجرى ملك لرستان در زمان مغول به دو قسمت تقسيم مي شد، لر بزرگ و لر كوچك و بين منطقه لر بزرگ و شيراز (فارس) ناحيه لرنشين سومي نيز وجود داشت كه آن را شولستان ميگفتند. به جاي شولستان، امروز ممسني و به جاي لر بزرگ كهكيلويه و بختياري قرار دارد و لر كوچك را اكنون لرستان مي گوييم و هر يك از دو قسمت لر بزرگ و لر كوچك قبل از استيلاي مغول تا مدتي بعد از از بين رفتن حكومت ايلخانان داراي امراي نيمه مستقلي بودند كه بعضي از آنها هم به مناسباتي مشهور شدهاند و از آنها عدهاي يا به علت دخالت در ادبيات فارسي و يا در زد و خورد با سلسلههاي ديگر در تاريخ صاحب نام و نشاني شدهاند ولي ذكر طوايف لر بزرگ و امراي آن بيشتر در تاريخ آمده تا لر كوچك چون اين طوايف بين فارس و عراق عجم و عراق عرب و شولستان ساكن بوده و با اتابكان فارس و خلفاي بغداد ارتباط داشتهاند. و از همه مهم تر منطقه سكونت آنها بر سر راه عراق عرب و درههاي كارون و كرخه به فارس و سواحل دريا قرار داشته و غالب لشكركشيها و رفت و آمدهاي مردم ايران جنوب غربي با غرب و عراق عرب بايستي از طريق سرزمين اين طوايف صورت بگيرد، و همين اهميت موقع جغرافيايي سرزمين لر بزرگ بالا مي برده است.در صورتي كه سرزمين لر كوچك تقريباً دور افتاده بوده و بر سر راه ارتباطي كمي واقع است. اتابكان لر بزرگ [ويرايش] نوشتار اصلي: اتابكان لر بزرگ اتابكان لر بزرگ از سلسله هزاراسپيان است كه به مناطق چهارمحال و بختياري كنوني و بخشهاي از استان خوزستان حكومت كردهاند.مؤسس اين سلسله ابوطاهر است كه او را اتابك (تركمنان) سلغريان براي جلگويري از سركشي لر بزرگ در سال ۵۴۳ ق . به اين ناحيه فرستاد. اباقاخان مغول بعدها حكومت خوزستان را نيز بضميمه ٔ سرزمين اصلي لر بزرگ به ابوطاهر داد و يكي از آنها يعني افراسياب پس از مرگ ارغون خان اصفهان را محاصره كرد اما خيلي زود سركوب شد.پايتخت اين امرا در شهر ايذه بود.اتابكان لر بزرگ تا نيمه اول قرن نهم باقي بودند و آخرين حاكم آنان كه غياث الدين كاوس نام داشت به دست سلطان ابراهيم بن شاهرخ تيموري شكست خورد و سلسله ايشان انقراض يافت. اتابكان لر كوچك [ويرايش] نوشتار اصلي: اتابكان لر كوچك اتابكان لر كوچك سلسله كوچكي از هزاراسپيان هستند كه در فاصلهٔ سالهاي ۵۸۰ تا ۱۰۰۶(ه.ق) در قسمتهاي شمالي و غربي لرستان ناحيه لر كوچك حكومت ميكردهاند. امراي اين سلسله از اعتاب شجاعالدينخورشيد، مؤسس سلطنت لر كوچك بودهاند و آخرين حاكم لر كوچك به دست شاه عباس يكم صفوي كشته و سلسله اتابكان لر كوچك منقرض گرديد.[۵][۶][۷][۸] گستره حكومتي [ويرايش] طوايف لر كوچك قبايلي بودند مخلوط از كردان آسياي صغير و لران ايراني كه در حدود بين عراق عجم و عراق عرب ييلاق و قشلاق ميكردند و خراج خود را به ديوان بغداد ميدادند و به بسيار كم حكومتي مستقل داشتند. سرزمين لرستان به دو قسمت لر كوچك و لر بزرگ تقسيم ميشود. در كتاب تاريخ مغول در صفحه ۴۴۲ و در كتاب مجمل التواريخ گلستانه در صفحه ۲۰۴ به اين شرح در خصوص نواحي لر كوچك و بزرگ آمدهاست : « لر كوچك همان است كه حاليه هم آن را لرستان ميگوييم و غرض از اين قسمت اخير كه در آن ايام لر كوچك خواند ميشده بيشتر ناحيه فيلي يعني اطراف خرمآباد و اراضي پشت كوه بودهاست . مراد از لركوچك، ايلات لرستان حاليه و مراد از لر بزرگ، ايلات بختياري دانسته شدهاست يعني به خلاف تقسيم فوق. » فهرست امراي اتابكان لر [ويرايش] فهرستي از اتابكان و امراي لر بزرگ و مدت حكومتشان در زير آمده است. قابل ذكر است كه اتابكان تا نيمه اول قرن نهم باقي بودند و آخرين آنها كه غياث الدين كاوس نام داشت به دست سلطان ابراهيم بن شاهرخ تيموري برافتاد و سلسله ايشان منقرض شد. اين امرا به هيچ وجه از امراي سلاجقه نبوده و از شاهزادگان سلجوقي نيز كسي را تحت حمايت و تربيت نداشتهاند و عنوان اتابكان دربارهٔ آنها به عنوان لقب و در واقع به معني امير و ملك مستقل است نه مربي شاهزادگان سلجوقي.[۱۱] بسياري از سنوات راجع به سلطنت سلسله اتابكان لرستان تحقيقي نيست. غير از سلسله كم اهميت اتابكان لرستان يك سلسله ٔ كوچك ديگري از اتابكان نيز در ناحيه لر كوچك حكومت ميكرده و از اوايل قرن هفتم تا قرن دهم در آن ناحيه باقي بودهاند.[۱۲ 10. ركنالدين صاين وزير ابوسعيد 11. دمشق خواجه وزير ابوسعيد تا سال ۷۲۷ ه. ق./۱۳۲۷ م. 12. غياثالدين فرزند رشيدالدين فضلالله، وزير ابوسعيد تا سال ۷۳۶ ه. ق./۱۳۳۶ م. نابودي دستاوردهاي مغولان به دست ابوسعيد بهادرخان [ويرايش] پسرش ابوسعيد بهادرخان به هنگام جانشيني بيش از سيزده سال نداشت، از اين رو به سادگي آلت دست اميران و وزيران قرار گرفت. عشق به شراب و حرمسرا هم او را از پرداختن به امور مملكت مانع شد به همين دليل سادهتر آن ديد كه آن را به امير چوپان واگذار كند. طولي نكشيد كه زمينههاي رشد و ترقي كه توسط اخلاف بهادر خان، بنياني يافته بود به دست اين ايلخان بر باد رفت. اجحاف و تعدي به مردمان، طغيان امير چوپان و پسرش امير تيمورتاش و داستانهاي عشقي و بد نامي بهادر خان، رفته رفته حكومت ايخانان را فروپژمرد. افزون بر اين رقابتها مدعيان قدرت و تحريكات مخالفان نيز قدرت اين سلاله را به تحليل برده بود. قتل امير اشرف «۷۵۹ ق / ۱۳۵۸ م» واپسين امير ايلخاني، زوال و فرومردن نهايي اين سلاله را اعلام داشت. پايان كار مغولان [ويرايش] دوران ايلخانان هر چند با نظم و انضباط آغاز شد، اما در بي نظمي و هرج و مرج مقاومت ناپذيري پايان يافت. به طوري كه تجربه حكومت ايلخانان در ايران دگرگوني اجتماعي جالبي را در تاريخ به معرض آزمون آورد. اين كه در فاصله دو نسل، ايلخانان اسلام آوردند، تجربه انحلال قوم فاتح را در فرهنگ قوم مغلوب يك بار ديگر در تاريخ ايران به صورت يك واقعيت تسلي بخش و قابل اعتماد به منصه ظهور رساند. سلاله يك قوم مهاجم سرانجام در طي دو نسل، مدافع قلمرو ايران شدند كه از آن در برابر تهاجمات ديگران و هجوم بيگانگان جانانه دفاع كردند. ارتباط آنهادست كم شروع جالبي براي روابط بازرگاني شرق و غرب شد. توسعه علوم در عهد مغولان [ويرايش] در عصر آنها طب، نجوم و رياضيات در ايران توسعه قابل ملاحظهاي يافت. به طوري كه عدم توجه اين قوم به زبان فارسي نيز با اظهار علاقه زيادي كه به تاريخ نشان ميدادند جبران شد. چرا كه كتابهاي تاريخي قابل ملاحظهاي در اين دوره به فارسي تدوين شد كه جامع التواريخ (تاريخ رشيدي) در آن ميان شايد نخستين تجربه موفق در نگارش دسته جمعي و گروهي تاريخ بود. به علاوه توجه برخي از اين ايلخانان به ايجاد بناهاي عظيم و آباداني، در خاطر نسلهاي بعدي به منزله جبران گذشتهٔ اخلاف وحشي اين قوم در ايران بود، چنان كه پيدايش سبك تلفيقي ممتاز در تاريخ معماري ايران، نتيجه كوششهاي برخي از اين اميران بود. ملوك الطوايفي در ايران در پايان عهد ايلخانان [ويرايش] بليه مغولان و حكومت ايلخانان در ايران، دورهاي از افول و انحطاط ايرانيان را به همراه آورد. زوال اخلاق و معنويات و رواج دكان ريا و ميدان دار شدن مدعيان و متشبهان و كارگزاران ناشايست و مال اندوز، بر پريشاني اوضاع و نابسامانيهاي اجتماعي هر چه بيشتر ميافزود. در پايان روزگار ايلخانان و ضعف و زوال قدرت آنان، سرزمين ايران، شاهد ظهور دوباره ملوكالطوايفي در عرصه فرمانروايي از يك سو و نهضتهاي مردمي و انقلابي با ماهيتي ضد دولتي از سوي ديگر شد. نهضت سربداران، جنبش سمرقند و نهضت عامّه، جلوهاي از روح مردم به تنگ آمده از اوضاع بود. تصميم ايران به عدم بازگشت به دنياي مغولان [ويرايش] با آن كه بعد از ايلخانان دولت كوته عمر چوپانيان و سلاله ماجراجو و بي ثبات ايلخانيان، توانستند دست كم براي مدتي كوتاه تفوق عنصر مغول را در عرصه رويدادهاي سياسي ايران حفظ نمايند، اما اعاده آن قدرت براي مغولان ديگر ممكن نشد. ادامه پارهاي از شيوههاي حكومت و ياساهاي مغول در قلمرو كوچك طغاتيموريان جرجان، و در دستگاه آل كرت و آل مظفر هم به پايندگي و بقاي دنياي چنگيز خاني كمكي نكرد. هر چند ايران تا نيل به يكپارچگي و استقلال، هنوز راه درازي در پيش داشت، اما بازگشت به دنياي مغول هم، ديگر برايش تصور كردني نبود. حتي تيمور، كه با يورشهاي خونين و وحشيانهاش، يك چند خاطره دوران چنگيز را باز به ياد آورد، موفق نشد آن دوران را از نو برقرار سازد. با اينحال، از پايان عهد ايلخانان تا عهد تيمور، نوعي ملوك الطوايفي در ايران ادامه يافت كه دوام آن تقريباً سراسر كشور غرق در جنگهاي محلي، هرج و مرجهاي اداري و اغتشاشهاي ناشي از ناامني گرديد، و غلبه جهل، فساد، ريا و دروغ را در تمامي رويدادهاي عصر آشكار ساخت. ملوك الطوايفي عصر مغول و نزاعهاي حكمرانان محلي [ويرايش] اين ملوك الطوايفي كه سراسر ايران زمين را دچار اغتشاشهاي طولاني ساخت، خاندانهاي گوناگون محلي را در برابر يكديگر به پيكار واداشت. پيكارهاي ميان فرمانروايان محلي، باعث غارتها و كشت و كشتارهاي بسياري در آباديها، شهرها، و ولايات گوناگون شد. اين شهرها و ولايات هر از چندي دست به دست ميگرديدند. از اين ميان؛ چوپانيان در آذربايجان و اران و ولايات جبال، جلايريان در عراق عرب و بعدها در تمامي قلمرو چوپانيان، طغا تيموريان در جرجان و خراسان غربي، آل كرت در هرات و خراسان شرقي، ملوك شبانكاره در بخشي از فارس، اتابكان فارس و قراختاييان در فارس و كرمان، آل اينجو در فارس و اصفهان، اتابكان لرستان بين اصفهان تا خوزستان، اتابكان يزد در ولايات تابع آن حوالي و شماري امير نشين در طبرستان و مازندران كه از هم مستقل و با هم در حال ستيز بودند. هر چند برخي از اين حكومتهاي ملوك الطوايفي در فرجام روزگار ايلخانان بر افتادند، اما جدايي قلمرو آنها همچنان باقي ماند و حكومت ملوك الطوايفي كه بعد از عهد تيمور هم به صورتهاي ديگر ادامه حيات يافت، تا چندين سده بعد از بليه مغولان، سرزمين ايران را عرصه تاخت و تاز و بي نظمي و اغتشاش كرد كه رهايي از آن، نيازمند حكومت مركزي مقتدر بود و نيل بدان تا عهد صفوي براي ايرانيان ممكن نشد
قراختاييان
از ويكيپديا، دانشنامهٔ آزاد نقشهٔ قلمرو قراختاييان در پيرامون ۱۲۰۰ ميلادي خاننشين قراخِتايي ، قرهخِتايي يا قراختائيان يا قراختاييان (در بنمايههاي چيني:西遼 ليائوي باختري )پادشاهياي وابسته به قوم ختايي بود كه ميان سالهاي ۱۱۲۴ تا ۱۲۱۸ ميلادي در آسياي ميانه برپا بود. اين دودمان به دست يلو داشي -كه رهبر بازماندهٔ دودمان ليائو كه از ميهن خود در شمال و شمال خاوري چين به آسياي ميانه گريختهبودند بود- بنيادنهادهشد. نايمانها به رهبري كوچلك خان در ۱۲۱۱ ميلادي فرمانروايي اين امپراتوري را به دست گرفتند و سرانجام اين پادشاهي به دست مغولها از ميان رفت. زبان متداول اين كشور ختايي و چيني بود. پايتختشان بلاساغون بود كه امروزه در قرقيزستان جاي دارد و دينهاي رواجدار در آن كنفوسيوسگرايي، بوداگرايي و اسلام بود. قرهختاييان چندين بار به فرارود تاختند و يكي از دليلهاي از پا درآمدن سامانيان بودند. علاالدين تكش (۵۶۸-۵۹۸ هجري) با ياري قراختاييان بر خوارزم چيرهشد. سلطان محمد خوارزمشاه پس از جنگهاي بسيار در سدهٔ هفتم هجري فرارود را كه در آن زمان زير فرمان قرهختاييان بود به زير فرمان خود درآورد. تاريخچه [ويرايش] يلو داشي بنيادگذار اين خاننشين ۱۰۰هزار ختايي را از منچوري و از راه مغولستان به آسياي ميانه رساند. وي در ۱۱۳۴ ميلادي بلاساغون را كه زير فرمان قرهخانيها بود گرفت. به زودي قرهختاييان بر كاشغر، ختن و بشباليق چيرهشدند. سپس خجند را گشودند و برسراسر دره فرغانه چيرگي خود را گستردند. ۱۱۴۱ بر فرارود دستيازيدند و در آينده به خوارزم تاختند. امپراتوري ايشان با گذشت زمان و بر اثر شورشها و نافرمانيها رو به سراشيب نهاد. در ۱۲۰۸ نايمانها -كه از دست مغولان از خاستگاه خويش گريختهبودند- به مرزهاي قرهختايي رسيدند و به گور خان پادشاه قراختايي پناهندهشد. گور خان ايشان را پذيرفت و دختر وي را به خان ايشان كوچلك به زني داد. در ۶۰۷ (هجري) سلطان محمد خوارزمشاه كوشيد تا ورارود را از دست قراختاييان بيرون آورد ولي در جنگي كه ميان او سپاه گورخان در گرفت و با خيانت سران سپاه سلطان محمد شكست سختي خورد و با جامهٔ مبدل از ميدان گريخت. در ۱۲۱۱ ميلادي كوچلك خان به گور خان خيانت كرد و اين واپسين فرمانرواي دودمان را به بند كشيد و خود به جاي او نشست. چون محمد خوارزمشاه در به دست آوردن قلمرو قرهخاني به كوچلك خان ياري رسانده بود بر اين پايه بخشي از سرزمينهاي زير فرمان ايشان را به دست آورد. سرانجام در ۱۲۱۸ ميلادي كوچلك خان به دست مغولهاي تازنده كشتهشد و كار قرهختاييان به انجام رسيد. آغاز كار خوارزمشاهيان [ويرايش] ايران در دوران حكومتهاي محلي خوارزمشاهيان ايران در دوران حكومتهاي ملي موضوعي نوشتكين نياي بزرگ خوارزمشاهيان، غلامي بود از اهالي غرجستان كه توسط سپهسالار كل سپاه خراسان در زمان سلجوقيان خريداري شد. اين غلام رفته رفته در دوران فرمانروايي سلجوقيان به سبب استعداد سرشار و كفايتي كه از خود نشان داد به زودي مدارج ترقي را طي كرد و به مقامات عالي رسيد تا اين كه سرانجام به امارت خوارزم برگزيده شد. نوشتكين صاحب ۹ پسر بود كه بزرگترين آنها، قطب الدين محمد نام داشت. پس از نوشتكين، فرزندش محمد از جانب بركيارق به ولايت خوارزم رسيد «۴۹۱ ق / ۱۰۹۸ م» و سلطان سنجر نيز بعدها او را در آن سمت ابقاء كرد. بدين ترتيب دولت جديدي بنيانگذاري شد كه بيش از هر چيز برآورده و دست پرورده سلجوقيان بود. قطب الدين محمد به مدت سي سال تحت قيوميت و اطاعت سلجوقيان امارت كرد. پسرش اتسز هم كه بعد از او در ۵۲۲ ق / ۱۱۲۸ م به فرمان سنجر امارت خوارزم يافت، از نزديكان درگاه سلطان سلجوقي بود. هر چند بعدها كدورتي بين وي و سلطان سنجر پديد آمد كه به درگيريهاي متعددي هم منجر شد، اما تا زمان حيات سلطان سنجر، اتسز نتوانست به توسعه قلمرو خوارزمشاهيان كمك چنداني بكند. چون اتسز پيش از سنجر وفات يافت، پسرش ايل ارسلان «۵۵۱ ق / ۱۱۵۶ م» امير خوارزم شد. اما در زمان او كه سلطان سنجر نيز وفات يافته بود، نزاع داخلي سلجوقيان، امكاني را فراهم آورد تا ايل ارسلان به قسمتي از خراسان «۵۵۸ ق / ۱۱۶۳ م» و ماوراءالنهر «۵۵۳ ق / ۱۱۵۸ م» كه هر دو در آن ايام دچار فترت بودند، دست يابد و به اين ترتيب نزديك به پانزده سال به عنوان خوارزمشاه حكومت كند. ميراث سلجوقي در اختيار خوارزمشاهيان [ويرايش] بعد از ايل ارسلان، منازعاتي كه بين پسرانش سلطانشاه و علاءالدين تكش براي دستيابي به فرمانروايي ولايات بروز كرد، بارها موجب رويارويي نيروهاي اين دو برادر شد، تا اين كه عاقبت با استيلاي تكش اين درگيريها به پايان رسيد. در زمان تكش تمامي خراسان، ري و عراق عجم، يعني آخرين ميراث سلجوقي به دست خوارزمشاهيان افتاد. غلبه تكش بر تمام ميراث سلجوقي، نارضايتي خليفه بغداد را به دنبال خود داشت كه اثر اين ناخرسندي و عواقب آن، بعدها دامنگير محمد بن تكش شد. با درگذشت علاءالدين تكش «رمضان ۵۹۶ ق / ژوئن ۱۲۰۰ م»، پسرش محمد خود را علاءالدين محمد خواند و به اين ترتيب سلطان محمد خوارزمشاه شد. رويارويي علاء الدين محمد با خليفه عباسي [ويرايش] بيست سال «۵۹۶ - ۶۱۶ ق / ۱۲۰۰ - ۱۲۱۹ م» فرمانروايي علاءالدين محمد به طول انجاميد. علاءالدين محمد كه ميراث دشمني با خليفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأييد و حمايت فقيهان و ائمه ولايت محروم ديد به همين دليل ناچار شد تا بر اميران قبچاق خويش، يعني تركان قنقلي كه خويشان مادريش بودند، تكيه كند و با ميدان دادن به اين دسته از سپاهيان متجاوز، بي رحم و عاري از انضباط كه در نزد اهل خوارزم بيگانه هم تلقي ميشدند، به تدريج حكومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت. رويارويي با مغولان [ويرايش] در طي همان ايامي كه محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحي شرقي مرزهاي ماوراءالنهر گسترش ميداد و خليفه بغداد - الناصر الدين بالله - براي مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛ در آن سوي مرزهاي شرقي قلمرو خوارزمشاهيان، قدرت نو خاستهاي در حال طلوع بود . مغولان كه در آن ايام با ايجاد اتحاديهاي از طوايف بدوي يا بدوي گونه، خود را براي حركت به سوي ماوراءالنهر آماده ميساختند، اهميت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سياسي سلطان خوارزمشاه و خليفه بغداد، نه تنها جايگاهي پيدا نكرد بلكه به حساب هم آورده نشد. در نتيجه فاجعه عظيمي كه تدارك ديده ميشد، از ديد دو قدرت و نيروي مهم آن پوشيده ماند به طوري كه هنگامي كه دهان باز كرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چيزي باقي گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقي ماند، ويراني، تباهي، كشتارهاي دسته جمعي، روحيه تباه شد. و در يك كلام، ويراني يك تمدن بود. هنگامي كه چنگيز خان به تختگاه خويش باز ميگشت، بخش عمده ايران به كلي ويران شده و بسياري از آثار تمدني آن نابود شده بود. دستاوردهاي دولت خوارزمشاهي كه با سعي و كوشش بنيانگذاران آن كه ميتوانست آينده بهتري را براي ايران زمين و تمدن اسلامي رقم زند، در نكبت استبداد مطلقه، ماجراجوييهاي شاهانه و تنگ نظريهاي مذهبي و سياسي، رنگ باخت و تباهي را نصيب مجريان، كارگزاران، كار گردانان و از همه مهمتر مردم محروم نمود. فرمانروايان خوارزمشاهي [ويرايش] ايلخانان يا ايلخانيان نام سلسلهاي است كه از سال ۶۵۴ تا ۷۵۰ ه. ق. معادل ۱۲۵۶ تا ۱۳۳۵ ميلادي در ايران حكومت ميكردند و فرزندان چنگيزخان مغول بودند. لشگريان چنگيزخان نخسنين بار در سال ۶۱۸ ه. ق. معادل ۱۲۲۱ ميلادي به خراسان حمله نمودند. چنگيزخان در سال ۱۲۲۵ ميلادي به مغولستان بازگشت و در آنجا درگذشت. سال ۱۲۵۱ م. منگو يا منگل، خان بزرگ يا قاآن، بر آن شد تا با اعزام برادرانش هولاكو و قوبيلاي (كوبلاخان) به ترتيب به ايران و چين پيروزيهاي مغولان را تحكيم و تكميل كند. هولاكو با فتح ايران سلسله ايلخانيان ايران و قوبيلاي با فتح چين سلسله يوان چين را بنياد گذاردند. ايلخانان يعني خانان محلي و غرض از اين عنوان آن بودهاست كه سمت اطاعت ايلخانان را نسبت به قاآنان ميرسانند و اين احترام همه وقت از طرف ايلخانان ايران رعايت ميشدهاست. فتح ايران به دست هلاكوخان پيامدهاي مهمي چون پايان كار اسماعيليان و انقراض خلافت عباسيان در پي داشت. ايلخانان در ابتدا دين بودايي داشتند اما به تدريج به اسلام گرويدند. ايلخانان مسلمان خود را سلطان ناميده و نامهاي اسلامي برگزيدند. — مرزهاي امپراتوري مغول در عصر چنگيزخان محتويات [نهفتن] مغول و ايلخانان «۷۳۶ - ۶۱۴ ق / ۱۳۳۵ - ۱۲۱۷ م» [ويرايش] ايران در دوران حكومتهاي محلي ايران در دوران حكومتهاي ملي موضوعي در طي همان روزهايي كه محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحي شرقي مرزها ماوراءالنهر گسترش ميداد و خليفه بغداد - الناصر الدين الله - براي رويارويي با توسعه قدرت او در جبال و عراق بر ضد محمد خوارزمشاه توطئه ميكرد «حدود ۶۱۳ ق / ۱۲۱۶ م»، در آن سوي مرزهاي شرقي قلمرو خوارزمشاه، قدرت نو خاستهاي در حال شكل گيري بود كه به تدريج به درون مرزها ميخزيد و خود را براي تهديد و تسخير آماده ميكرد. با اين حال، خليفه و سلطان در كشمكشها و مناقشات سياسي خويش، آن را در نظر نگرفتند و يا آن قدر در محيط بسته افكار سياسي و حشمت قدرتشان غرق شده بودند، كه حضور اين نيروي ويرانگر را اصلاً نميديدند و يا به عبارتي ديگر در مجموعه مناسبات سياسي عصر، آن را وزنهاي به شمار نميآوردند. اما اين نبردي عظيم و ويرانگر كه از نواحي صحراي گوبي و جبال تيانشان به سوي ماوراءالنهر ميخزيد و از همان ايام فاجعهاي عظيم را تدارك ميديد، دولت نوخاسته مغول بود كه ظرف چند سال، هم به دولت پر آوازه خوارزم پايان داد، و هم به خلافت بغداد. پيشروي مغولان به درون ايران از جانب ماوراءالنهر مغول كه در آن روزها عنوان اتحاديه طوايف تاتار، قيات، نايمان، كرائيت و تعداد ديگري از طوايف بدوي نواحي بين تركستان، چين، و سيبري بشمار ميرفت، پيشروي خود را از سوي مرزهاي ماوراءالنهر آغاز كرده بود. اين طوايف كه به قول برخي مورخان، «هونهاي جديد» بشمار ميرفتن، اگر هم در واقع اخلاف هونهاي قديم نبوده باشند، اما وارث مهارت آنها، در جنگجويي، تير اندازي، و سلحشوري به شمار ميآمدند. با وجودي كه هونهاي جديد هشتصد سال پس از هونهاي قديم پا به عرصه تاريخ گذاشتند، با اين وصف خاطره فجايع آنها را در تاريخ زنده كردند. به طوري كه اينها نيز مانند همان مهاجمان باستاني، از اعماق بيابانهاي گوبي و سرزمينهاي اطراف چين و سيبري برخاستند، و با ولع و آزمندي بي سابقه اي، مدت زماني كوتاه، بخش عمدهاي از دنياي متمدن در قلمرو اسلام را، به ويراني و نابودي كشيدند. به طوري كه گذشت هشت سده، هيچ گونه تغييري در خُلق و خوي و رفتار معيشتي و اجتماعي آنها پديد نياورد، چنان كه همچون هونهاي قديم، در زير چادرهاي نمد يا در هواي آزاد بيابانها سر ميكردند و در كنار شتران، گوسفندان، و اسبان خويش عمر را سپري ميكردند. اگر هم خشكسالي و دام مرگي پيش ميآمد از خوردن هيچ چيز حتي شپش نيز خودداري نميكردند. كه البته گوشت موش، گربه و سگ و همچنين خون حيوانات نيز گه گاه مايه عيش آنها ميشد. تموچين فرمانرواي بي رقيب طوايف مغول [ويرايش] وقتي تموچين، سركرده يك تيره از اين طوايف با پيروزي بر اقوام مجاور، اندك اندك تمامي اقوام مغول را فرمانبردار ساخت و از جانب سركردگان قبايل قوم «قوريلتاي»، خان بزرگ خوانده شد. او سپس با لقب چنگيز خان، در مدت زماني كوتاه هيبت و خشونتش مايه وحشت تمامي نواحي مجاور شد، به عنوان خان محيط يا خان اعظم، فرمانرواي همه اين طوايف شد. به طوري كه چندي بعد نيز قبايل اويرات و قنقرات را فرمانگزار خويش كرد و بدين گونه خان اعظم ساير قبايل اطراف را به جنگ يا به صلح زير فرمان خويش گرفت قتل فرستاده چنگيز به دربار ايران و گريزناپذيري جنگ [ويرايش] چنگيز خان تجارت با شاه خوارزم را وسيلهاي براي برقراري رابطه بين دو دولت ساخت. به طوري كه نخستين سفير سلطان خوارزم در جلوي دروازه پكن به حضور خان رسيد و بر ضرورت توسعه مناسبات تجاري بين مغول و قلمرو سلطان تأكيد كرد و آن را لازمه توسعه مناسبات دوستانه و صلح آميز اعلام نمود. در جريان سفر هيئت بازرگاني مغولان كه از ميان مسلمانان انتخاب شده بودند، قتل عام همگي اين تجار و سوء تدبيرهاي بعدي سلطان، جنگ بين دو كشور را اجتناب ناپذير ساخت. از طرفي خان مغول كه از سوء رفتار سلطان خوارزم به خشم آمده بود در ۶۱۴ ق / ۱۲۱۷ م، به ايران لشگر كشيد. به طوري كه يورش وحشيانه مغول، فرار مفتضحانه سلطان از مقابل وي، و رفتن از شهري به شهر ديگر را بهدنبال داشت. ويراني اين تهاجم را چند برابر نمود. مغولان به هر ديار كه وارد ميشدند به كشتار نفوس، غارت اموال و ويراني كامل شهر و آباديها ميپرداختند. به نحوي كه در كوتاه مدتي ماوراءالنهر، خراسان و عراق عرصه كشتار و ويراني مغولان شد و مقاومت جلال الدين منكبرني نيز نتوانست از ادامه هجوم چنگيز خان جلوگيري كند. ده سال حضور اين قوم وحشي، بخشهاي عظيمي از جهان اسلام را به ويراني و تباهي كشاند. تا اين كه عاقبت چنگيز در بازگشت به مغولستان در ۶۲۴ ق / ۱۲۲۷ م، درگذشت و فاجعه عميق انساني را در پس اين حادثه باقي گذاشت. ورود نسل تازه مغولان به ايران به سركردگي هلاكوخان [ويرايش] چهل سال پس از اين ماجرا، نوادگان مغول در موكب سپاه هلاكوخان دوباره به ايران آمدند. اما اينان با اعقاب خويش چنگيز خان، كه به قصد تاخت و تاز آمده بودند، تفاوت بسياري داشتند. اين نسل تازه از مغولان در اين مدت با ايران بيشتر آشنايي پيدا كرده و از غارتگري و وحشيگري عهد چنگيز، به مراتب معتدلتر و مجربتر به نظر ميرسيدند. لشكركشي هلاگو بر خلاف چنگيز، با طرح و نقشهاي پيش پرداخته همراه بود. منازل بين راه از پيش تعيين و راه گذار لشكر آماده و حتي پلها و گذرگاه بازسازي شده بود. اين بار تجربه به فرمانروايي مغول نشان داده بود كه براي ايجاد يك قدرت پايدار در ايران، برچيدن بساط خلافت و اسماعيليه ضرورت دارد و آنها ميبايست به جاي كشتار و تخريب بيهوده و بينقشه، اين دو قطب متضاد دنياي اسلام را كه به خاطر جنبه مذهبي خويش، مانع از استقرار فرمانروايي آنها در ايران به شمار ميآمدند، از بين بردارد. سقوط قلعه الموت و برچيده شدن اسماعيليه [ويرايش] برچيدن قدرت اسماعيليه در ايران با مشكل و مقاومتي جدي رو به رو نشد و با سقوط قلعه الموت در ۶۵۴ ق، دولت خداوندان الموت به پايان راه رسيد. از سوي ديگر خليفه عباسي، علي رغم كوششهايي كه در ترساندن مغولان از عواقب شوم در افتادن با خاندان عباسيان انجام داد، نتوانست از حركت هلاكو به بغداد جلوگيري كند، چرا كه به زودي تختگاه عباسيان به محاصره افتاد. به همين دليل مستعصم خليفه ناچار به اردوگاه هلاكو آمد، اين امر نيز مانع غارت و كشتار بغداد نشد. خليفه و اولادش نيز با عده كثيري از رجال دولت به قتل رسيدند. بدين گونه خلافت عباسيان نيز فرو پاشيد، هر چند سپردن امارت بغداد و عراق به عطا ملك جويني، كه از واليان مسلمان بود، تا حدي در كاهش آثار فروپاشي خلافت عباسي و كشتار بغداد موثر واقع شد. بازگشت هلاكوخان به مغولستان پس از گشودن بغداد [ويرايش] پس از گشودن بغداد، بر انداختن حكومتهاي شام، فلسطين و مصر در دستور كار هلاكو خان قرار گرفت. اما اين نيت با مرگ برادرش منگو قاآن - خان مغولستان - كه وي حكومتش را از وي داشت، هلاگو را به ترك شام و عزيمت به مغولستان وادار كرد. هلاكو در آبادي ويرانيهايي كه لشكركشيهاي او، موجب آن شده بود، اهتمام ورزيد. به طوري كه تعدادي ابنيه از جمله معبد بودايي در خوي، قصري در دامنه جبال آلاغ، و رصد خانهاي در مراغه ساخت. فهرست اسامي ايلخانان ايران [ويرايش] شجره ايلخانان ايران با مرگ ابوسعيد درواقع دودمان هلاگو منقرض گشت، در ادامه شاهزادگان ديگر دودمانهاي مغول به مقام ايلخاني رسيدند و يا ادعاي اين مقام را داشتند. حتي گاهي شاهزادگاني با نسبهاي ساختگي ادعاي تاج و تخت نمودند. افراد زير را ميتوان از مدعيان مطرح ايلخاني در اين دوران دانست؛ فهرست اسامي وزيران و صاحبان ديوان در دوره ايلخانان [ويرايش]
بر اساس شواهدي حمله مغولان به خاورميانه و ايران بيش از آنكه با كشتار بازرگانان مغول ارتباط داشته باشد در راستاي تداوم جنگهاي صليبي و همپيماني ميان صليبيون و مغولان بوده است. در اين راستا نامه اي در موزه مسكو موجود است كه بين خان مغول و پاپ رد و بدل شده و به زبان فارسي ميباشد. حضور مسيحيت در مغولستان پيش و بيش از آشنايي آنان با اسلام رخ داده بود.
مظفريان
از ويكيپديا، دانشنامهٔ آزاد حد متوسط قلمرو آل مظفر. آنچه در اين نقشه با عنوان ملوك لار، شبانكاره، هرمز و اتابكان لر بزرگ و گاه كوچك، ديده مي شود و نيز احتمالاً ملوك زرنج، از اتباع سلاطين آل مظفر بودند.شاهان اينجو نيز به زودي به دست سلاطين آل مظفر برافتادند. نيز بخش هاي بزرگي از مستملكات چوپانيان و آل جلاير تا بغداد و شروان به قلمرو آل مظفر افزوده شد.ملوك سربدار نيز در اواخر كار گرچه خراجگزار آل مظفر نبودند، اما حكومت از دست شاه شجاع داشتند. مقبره شاه شجاع مظفري در شيراز آل مظفر سلسلهاي بود كه در قرن هشتم هجري بيشتر بر جنوب ايران و گاه بر تمام ايران بزرگ بجز خراسان حكومت ميكرد. سرسلسله اين دودمان امير مبارزالدّين محمد بود. اجداد او از اهالي خواف بودند. پدر او كه امير مظفر نام داشت نزد پادشاهان مغول به مراتب بالايي رسيد. پس از مرگ پدر، امير مبارزالدين محمد مورد توجه سلطان ابوسعيد قرار گرفت و منصب پدر را به انضمام فرمانروايي يزد يافت. پس از ابوسعيد كه مغولها ضعيف شدند، امير مبارزالدين به فكر استقلال و جهانگشايي افتاد. او در سال ۷۴۱ كرمان و در ۷۵۴ شيراز را به متصرفات خود افزود و شيخ ابواسحاق اينجو فرمانرواي شيراز را كه سرداري لايق و دانشمند بود به قتل رسانيد. حافظ در يكي از غزلهاي مشهورش به سوگ ابو اسحاق ميپردازد. [۱] مبارزالدين به دليل تندرويهايي كه ميكرد سرانجام به دست پسرانش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده و دامادش شاه سلطان اسير و كور گرديد و سپس در سال ۷۶۵ از دنيا رفت. پس از او فرزندش شاه شجاع به پادشاهي رسيد و مشهور است كه وي استبداد پدرش را از ميان برداشت. از ديگر پادشاهان اين دودمان مجاهدالدين سلطان زينالعابدين و شاه منصور بودند. شاه منصور در جريان حمله تيمور لنگ به شيراز كشته شد و باقي خاندان آل مظفر نيز در قمشه به دست تيمور قتل عام شدند. فرمانرواها [ويرايش] فرمانروا سال فرمانروايي (۷۱۸-۷۵۹) (۷۵۹-۷۸۶) (۷۵۹-۷۷۶) (۷۶۴-۷۹۵) (۷۸۶-۷۸۹) (۷۸۶-۷۹۵) (۷۹۰-۷۹۵) محتويات [نهفتن] تبارشناسي [ويرايش] واژه جلاير از نام يكي از قبيلههاي بزرگ و مهم مغول ريشه گرفته است[۳]. اغلب سلسله ايلكا و يا ايلكانيان نيز ناميده ميشود. نام ايلكا از ايلقه نويان (يعني امير ايلقه) پدر جد شيخ حسن گرفته شده است كه در مقام يكي از فرماندهان هولاكو سهم عمدهاي در فتح آسياي مركزي و خاور نزديك به دست مغولان داشت. فرزندان او نيز در اشرافيت نظامي امپراتوري ايلخاني مقام والايي يافتند و چند تن از آنان توانستند خواتين خاندان هولاكو را به عقد نكاح خود درآورند. از آن ميان حسين نوه ايلقه با دختر ايلخان ارغون به نام اولجتاي ازدواج كرد و شيخ حسن بزرگ موسس آل جلاير فرزند اين دو بود[۴]. تاريخچه [ويرايش] شيخ حسن بزرگ كه در زمان ابوسعيد به بالاترين منصب يعني اولوس بيك و نايب مناب دست يافت در كشمكش هاي پي در پي قدرت در اواخر حكومت مغولان شخصيت تاثيرگذاري از خود نشان داد [۵]. ظاهراً هدف وي بيشتر بازسازي امپراتوري ايلخاني بوده تا براندازي آن. گفته شده كه وي هرگز لقبي به غير از اولوس بيك به خود نبست و چند تن از از خانان چنگيزي را نيز به رسميت شناخت [۶]. فرزندش سلطان اويس كه پس از وي به قدرت رسيد، اولين كسي است كه لقب سلطان بر خود نهاد[۷]. وي آذربايجان را متصرف شد. در كشمكشهاي قدرت طلبي آل مظفر به نفع شاه محمود دخالت كرد و در نبرد موش قراقويونلوها را در هم شكست[۸]. پس از مرگ سلطان اويس دوران زوال آل جلاير آغاز شد. پسرش حسين، تبريز را به شاه شجاع از آل مظفر واگذار كرد، هر چند به زودي دوباره آنرا تصرف كرد. وي در رويارويي با تركمانان قراقويونلو موفق بود اما با سركشي برادرانش شيخ علي، احمد و بايزيد مواجه شد. در صفر ۷۸۴/ آوريل ۱۳۸۲ سلطان احمد تبريز را تصرف و سلطان حسين را به قتل رسانيد. پس از آن شيخ علي در بغداد و بايزيد در سلطانيه قد علم كردند. سلطان احمد براي سركوب شيخ علي از دشمن بزرگ خاندانش يعني قراقويونلوها كمك طلبيد[۹]. سپس پيماني بين دو برادر منعقد شد و آذربايجان، مغان و آران به سلطان احمد و عراق عجم به سلطان بازيزيد واگذار شد. همچنين مقرر شد كه عراق عرب بين دو برادر تقسيم شود. اين پيمان اما دوامي نداشت و احمد به زودي بغداد و بعدها سلطانيه را تصرف كرد[۱۰]. اين زمان مصادف بود با آغاز حملات تيمور به ايران. تيمور به سال ۱۳۸۵ سلطانيه و در سال ۱۳۹۳ پس از شكست دادن آل مظفر بغداد را متصرف شد. سلطان احمد توانست بگريزد و كمي بعد دوباره به بغداد بازگشت و حكومتش را از سرگرفت[۱۱]. اما وقت موج سوم حملات تيمور آغاز شد، سلطان احمد را ياراي مقاومت نبود. لاجرم بغداد در ۲۷ ذوالقعده ۸۰۳/ ۹ ژوئيه ۱۴۰۱ با يورش وحشتناكي تصرف شد، تيمور دستور قتل عام بيرحمانه مردم شهر را صادر كرد. سلطان احمد به مماليك پناه برد و مدتي به همراه قرايوسف قراقويونلو در قلعه اي محبوس بود. پس از آزادي قرايوسف به تبريز رفت و سلطان احمد به بغداد برگشت تا اينكه قرايوسف وي را در جنگي شكست داد، اسيرش ساخت و سپس گردنش را زد[۱۲]. كمي بعد قراقويونلوها شاه ولد را شكست داده و بغداد را متصرف شدند[۱۳]. ديگر سلاطين آل جلاير به سلطنت خود در شوشتر و سپس حله ادامه دادند. آخرين سلطان جلايري، سلطان حسين دوم بود كه پس از سقوط حله به دست قراقويونلوها كشته شد (۳ ربيع الاول ۸۳۵ ق/۹ نوامبر ۱۴۳۱م)[۱۴]. فرهنگ و هنر جلايري [ويرايش] در اين دوره هنر نگارگري ايران از اهميت والايي برخوردار شد. فعاليتهاي هنري آنان در تبريز و به ويژه در بغداد متمركز بود يعني جايي كه نمونههاي برجستهاي از معماري آنان حفظ شده است. از شاعران برجسته اين دوره سلمان ساوجي است[۱۵]. گفته شده كه شيخ اويس نقاش زبردستي بوده و سلطان احمد نيز گويا در موسيقي و نقاشي دستي داشته است. عمارت دولتخانه تبريز از آثار به جاي مانده از اين دوره است كه در زمان شيخ اويس بنا شده است[۱۶]. زبان و مذهب [ويرايش] آل جلاير زبان تركي را در عراق عرب رواج دادند. چنانچه گفته شده در اين دوره زبان تركي پس از زبان عربي زبان اكثريت مردم اين نواحي گرديد[۱۷]. آل جلاير در حوزه مذهبي گرايشهاي شيعي بيچون و چرايي از خود نشان دادند، چنانكه از انتخاب نامهاي علي، حسن و حسين هويداست. يك اشاره صريحتر در اين زمينه ميتواند وصيت شيح حسن بزرگ باشد كه در هنگام مرگ سفارش كرد تا در نجف اشرف به خاك سپرده شود. معالوصف توجيهي براي عدم وجود اشارات و قواعد شيعي بر روي مسكوكات آل جلاير وجود ندارد، مگر آنكه قبول كنيم گرايش سلاطين اين سلسله به تشيع، ضرورتاً شكل نمايشي و گرايش اتباع آنان را به اين مذهب را در پي نداشته است[۱۸]. فرمانروايان آل جلاير [ويرايش] اسامي فرمانروايان اين دودمان به اين ترتيب هستند[۱۹]:
پس از مرگ ايلخان ابوسعيد بهادرخان كه به انقراض سلسله هولاكويي انجاميد، شماري از شاهزادگان و مدعيان ديگر مغول درصدد تسلط بر امپراتوري ايلخاني و يا بخشهايي از آن برآمدند و پيامد آن كشمكشهاي پيوسته براي كسب قدرت بود كه پارهاي از آن به گونه حاكميت آل جلاير (يا جلايريان) چهره نمود كه قلمروشان به موازات بين النهرين، آذربايجان و بعدها شروان دامن گسترانيده بود[۱]. اين سلسله با قدرتيابي شيخ حسن بزرگ در بغداد به سال ۷۴۰ق/۱۳۴۰م آغاز شد[۲]. دوره اوج حكمراني آل جلاير مقارن است با دوران حكومت شيخ اويس و با مرگش دوره زوال اين سلسله آغاز ميشود كه مقارن است با حملات تيمور به ايران و بين النهرين و اوج گيري تركمانان قراقويونلو.
هخامنشيان
, شاهنشاهي هخامنشي شاهنشاهي قلمرو هخامنشيان در دوران اوج خود پايتخت زبان(ها) دين دولت - ۵۵۹-۵۲۹ پيش از ميلاد (نخستين) - ۳۳۶-۳۳۰ پيش از ميلاد (انجامين) دوره تاريخي - تأسيس ۵۵۰ پيش از ميلاد - آغاز ساخت تخت جمشيد ۵۱۵ پيش از ميلاد - گشودن مصر به دست كمبوجيه دوم ۵۲۵ پيش از ميلاد ۴۹۸-۴۴۸ پيش از ميلاد - فتح امپراتوري هخامنشي به دست اسكندر مقدوني ۳۳۰ پيش از ميلاد - كشته شدن داريوش سوم به دست بسوس ۳۳۰ پيش از ميلاد يكا پول امروزه بخشي از كشورهاي كنوني[نمايش] آبخاز هخامنشيان ايران در دوران حكومتهاي محلي ايران در دوران حكومتهاي ملي موضوعي هخامنشيان، در آغاز پادشاهان بومي پارس و سپس انشان بودند ولي با شكستي كه كوروش بزرگ بر ايشتوويگو واپسين پادشاه ماد وارد آورد و سپس گرفتن ليديه و بابل، پادشاهي هخامنشيان تبديل به شاهنشاهي بزرگي شد. از اين رو كوروش بزرگ را بنيانگذار شاهنشاهي هخامنشي ميدانند. به پادشاهي رسيدن پارسيها و دودمان هخامنشي يكي از رخدادهاي برجستهٔ تاريخ باستان است. اينان دولتي ساختند كه دنياي باستان را به استثناي دو سوم يونان زير فرمان خود در آورد. شاهنشاهي هخامنشي را نخستين امپراتوري تاريخ جهان ميدانند. پذيرش و بردباري ديني از ويژگيهاي شاهنشاهي هخامنشي به شمار ميرفت.[۳] محتويات [نهفتن] كشور و سرزمين [ويرايش] سرستون گاو دوسر كاخ آپادانا شوش، كاخ داريوش بزرگ پارسها مردماني از نژاد آريايي هستند كه از حدود سه هزار سال پيش به فلات ايران آمدهاند. پارسيان باستان آنان از قوم آريايي پارس يا پارسواش بودند كه در سنگنوشتههاي آشوري از سده نهم پيش از زادروز مسيح، نام آنان ديده ميشود. پارسها همزمان با مادها به بخشهاي باختري ايران سرازير شدند و پيرامون درياچه اروميه و كرمانشاهان جاي گرفتند. با ناتواني دولت ايلام، نفوذ خاندان پارس به خوزستان و بخشهاي مركزي فلات ايران گسترش يافت. براي نخستين بار در سالنامههاي آشوري سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ پ.م، نام خاندان «پارسوا» در جنوب و جنوب باختري درياچه اروميه برده شدهاست. برخي از پژوهشگران مانند راولينسن بر اين ايده هستند كه مردم پارسواش همان پارسيها بودهاند. تصور ميشود خاندانهاي پارسي پيش از اين كه از ميان درههاي كوههاي زاگرس به سوي جنوب و جنوب خاوري ايران بروند، در اين سرزمين، ايست كوتاهي نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پيش از زادروز در بخش پارسوماش، روي دامنههاي كوههاي بختياري در جنوب خاوري شوش در سرزميني كه بخشي از كشور ايلام بود، جاي گرفتند. از سنگنوشتههاي آشوري چنين بر ميآيد كه در زمان شلمنسر (۷۱۳-۷۲۱ پ. م) تا زمان پادشاهي آسارهادون (۶۶۳ پ. م)، پادشاهان يا فرمانروايان پارسوا، پيرو آشور بودهاند. پس از آن در زمان فرورتيش (۶۳۲-۶۵۵ پ. م) پادشاهي ماد به پارس چيرگي يافت و اين دولت را پيرو دولت ماد نمود. مردم و خاندانها [ويرايش] هرودوت ميگويد: پارسها به شش خاندان شهري و دهنشين و چهار خاندان چادرنشين بخش شدهاند. شش خاندان نخست عبارتاند از: پاسارگاديان، رفيان، ماسپيان، پانتاليان، دژوسيان و گرمانيان. چهار خاندان دومي عبارتاند از: داييها، مردها، دروپيكها و ساگارتيها. از خاندانهاي نامبرده، سه خاندان نخست بر خاندانهاي ديگر، برتري داشتهاند و ديگران پيرو آنها بودهاند. بر اساس بنمايههاي يوناني در سرزمين كمنداندازان ساگارتي (زاكروتي، ساگرتي) (همان استان كرمانشاه كنوني) ماديهاي ساگارتي ميزيستهاند كه گونهٔ بابلي - يوناني شده نام خود يعني زاگرس (زاكروتي، ساگرتي) را به كوهستان باختر فلات ايران دادهاند. نام همين خاندان است كه در پيوند خاندانهاي پارس نيز باشنده (موجود) است و خط پيوند خوني خاندانهاي ماد و پارس از سرچشمهٔ همين خاندان ساگارتيها (زاكروتي، ساگرتي) است. خاندان پارس پيش از حركت به سوي جنوب، دوراني دراز را در سرزمينهاي ماد ميزيستند و بعدها با ناتواني دولت ايلام، نفوذ خاندانهاي پارس به خوزستان و بخشهاي مركزي فلات ايران گسترش يافت و رو به جنوب رفتهاند. بر اساس نوشتههاي هرودوت، هخامنشيان از خاندان پاسارگاديان بودهاند كه در پارس جاي داشتهاند و سر دودمان آنها هخامنش بودهاست. پس از نابودي دولت ايلاميان به دست آشور بني پال، چون سرزمين ايلام ناتوان شده بود، پارسيها از دشمنيهاي آشوريها و ماديها استفاده كرده و انزان يا انشان را گرفتند. اين رخداد تاريخي در زمان چيشپش دوم روي دادهاست. با توجه به بيانيه كوروش بزرگ در بابل، ميبينيم او نسب خود را به چيشپش دوم ميرساند و او را شاه انزان ميخواند. پس از مرگ چيشپش، كشورش ميان دو پسرش «آريارمنه»، پادشاه پارس و كوروش كه بعدها عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، بخش گرديد. چون در آن زمان كشور ماد در اوج پيشرفت بود و هووخشتره در آن فرمانروايي ميكرد، دو كشور كوچك تازه، ناچار زير فرمان پيروز نينوا بودند. كمبوجيه فرزند كوروش يكم، دو كشور نامبرده را زير فرمانروايي يگانهاي در آورد و پايتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل كرد.كوروش بزرگ ترين پادشاه هخامنشي است. شاهنشاهان هخامنشي [ويرايش] مهمترين سنگنوشته هخامنشي از ديد تاريخي و نيز بلندترين آنها، سنگنبشته بيستون بر ديواره كوه بيستون است. سنگنوشته بيستون بسياري از رويدادها و كارهاي داريوش يكم را در نخستين سالهاي فرمانروايياش كه سختترين سالهاي پادشاهي وي نيز بود، به گونهاي دقيق بازگو ميكند. اين سنگنوشته عناصر تاريخي كافي براي بازسازي تاريخ هخامنشيان را داراست. به درستي كه با باشندگي (وجود) فراواني بنمايههاي ميانروداني، مصري، يوناني و لاتين نميتوان با تكيه بر آنها تبارشناسي درستي از خاندان هخامنشي، از هخامنش تا داريوش را به دست آورد. براي همين نوشتار سنگنوشته بيستون زمان مناسبي را در اختيار تاريخنگار ميگذارد كه در آن شاه شاهان، نوشته بلند خود را با تاييد دوبارهٔ خويشاونديش با خاندان شاهنشاهي پارسيان آغاز ميكند و به آرامي پيشينيان خود را نام ميبرد: ويشتاسپ، آرشام، آريارمنه، چيشپش و هخامنش. اين تبارشناسي به شوندهاي (دلايل) گوناگون زمانهاي درازي نادرست دانسته شده بود. زيرا در اين سياهه (فهرست) نام دو نفر از شاهان هخامنشي كه پيش از داريوش فرمانروايي ميكردند، يعني كوروش بزرگ و كمبوجيه يكم به چشم نميخورد. همين جريان موجب شدهاست كه مفسران سنگنوشته نسبت به نوشتارهاي سنگنوشته داريوش با شك و دو دلي نگاه كنند و او را غاصب پادشاهي هخامنشيان بدانند كه با نوشتن اين سنگنوشته تلاش داشتهاست براي مشروعيت بخشيدن به پادشاهي خود از نگاه آيندگان، تبارنامهي خود را دستكاري كند. بر اساس نوشتههاي هرودوت، گلنوشتهٔ نبونيد، پادشاه بابل، بيانيهٔ كورش بزرگ (استوانه كورش)، كتيبه بيستون داريوش يكم، و سنگنوشتههاي اردشير دوم و اردشير سوم هخامنشي، ترتيب شاهان اين دودمان تا داريوش يكم، چنين بودهاست: (لازم به گفتن است درستي اين جدول از هخامنش تا كوروش بزرگ جاي ترديد است). با بررسي كلي همهٔ بنمايهها ميتوان به اين گونه نتيجه گرفت. در يكچهارم نخست سده ششم پ.م، چيشپش، پسر هخامنش فرمانروايي پارس را به پسر بزرگترش آريارامنه داد، در حالي كه پسر كوچكترش، كوروش يكم به فرمانروايي انشان گماشته شد. پس از مرگ آريارامنه، پسر وي آرشام جايگزين وي شد ولي پس از كوروش يكم، پسرش كمبوجيه يكم و پس از او نيز پسر وي كوروش دوم جانشين او شد. اين رويدادها در ميانهٔ سده ششم پيش از زادروز به رخ داد. در اين دوران، كوروش بزرگ توانست مادها را به پيروي خود در آورد و به افتخار و ثروت دست يابد. چندي پس، كوروش بزرگ بخشهاي بزرگي از سرزمينهاي خاورميانه را به تصرف خود در آورد. پس از او نيز كمبوجيه راه پيروزيهاي پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهي هخامنشي افزود. پس از مرگ كمبوجيه تاج شاهنشاهي به داريوش از شاخه فرعي هخامنشي ميرسد. آنچه به ديده راستين ميرسد، اين است كه داريوش در زمان زندگي پدر و پدربزرگش (آرشام پدربزرگش يا پسرش ويشتاسب، پدر داريوش)، و با همرايي آنها، پادشاهي را به دست گرفت. چرا كه در زمان ساخت كاخ داريوش در شوش در آغاز فرمانروايي وي، بر اساس آگاهيهاي گلنوشتههاي يافته از پي ساختمانها، اين دو زنده بودند. شاه پارس * شاه پارس * فرماندار پارس * شاه انشان * فرماندار پارس * فرماندار انشان شاهزاده شاه ايران شاه ايران شاه ايران بردياي دروغين شاهدخت شاهدخت شاه ايران شاه ايران شاه ايران شاه ايران شاه ايران شاهزاده شاهدخت شاهزاده شاه ايران شاهدخت شاهزاده شاهزاده شاهزاده شاه ايران شاهزاده شاهزاده شاهزاده شاهدخت شاهزاده شاه ايران شاهدخت شاهزاده شاه ايران شاه مقدونيه و ايران شاهدخت درفش هخامشيان در زمان كوروش بزرگ در سال ۵۵۳ پ.م. كوروش بزرگ، همهٔ پارسها را بر عليه ماد برانگيخت. در جنگ بين لشكريان كوروش و ماد، چندي از سپاهيان ماد به كورش پيوستند و در نتيجه سپاه ماد شكست خورد. پس از شكست مادها، كورش در پاسارگاد شاهنشاهي پارس را پايهگذاري كرد، پادشاهي او از ۵۳۹-۵۵۹ پ.م. است. كورش بزرگ كه پادشاهي ماد را به دست آورد و برخي از استانها را به وسيله نيروي نظامي پيرو خود ساخت، همان سياست كشورگشايي را كه هووخشتره آغاز نموده بود، ادامه داد. كورش بزرگ داراي دو هدف مهم بود: در باختر تصرف آسياي صغير و ساحل درياي مديترانه كه همهٔ جادههاي بزرگي كه از ايران ميگذشت به بندرهاي آن ميرسيد و از سوي خاور، تأمين امنيت. در سال ۵۳۸ پ.م. كورش بزرگ پادشاه ايران، بابل را شكست داد و آن سرزمين را تصرف كرد و براي نخستين بار در تاريخ جهان فرمان داد كه هر كس در باورهاي ديني خود و انجام آيين ديني خويش آزاد است، و بدينسان كورش بزرگ قانون سازگاري بين دينها و باورها را پايهگذاري كرد و منشور حقوق بشر را بنيان نهاد. كورش به يهوديان دربند در بابل، امكان داد به سرزمين يهوديه باز گردند كه شماري از آنان به ايران كوچ كردند. گسترش كشور و سرزمين [ويرايش] در جنگي كه بين كورش بزرگ و كرزوس (همان قارون نامور كه دايي مادر كورش يعني ماندانا هم بود) پادشاه ليديه در گرفت، كورش در «كاپادوكيه» به كرزوس پيشنهاد كرد كه پيرو پارس شود. كرزوس اين پيشنهاد را نپذيرفت و جنگ بينشان آغاز گرديد. در نخستين برخورد، پيروزي با كرزوس بود. سرانجام در جنگ سختي كه در «پتريوم» پايتخت هيتيها روي داد، كرزوس به سمت سارد فرار كرد و در آنجا بست نشست. كورش شهر را دوره كرد و كرزوس را دستگير نمود. ليديه گرفته شد و به عنوان يكي از استانهاي ايران به شمار آمد. كرزوس از اين پس مشاور بزرگ هخامنشيان شد. پس از گرفتن ليدي، كورش متوجه شهرهاي يوناني شد و از آنها نيز، تسليم بي اما و اگر را خواست كه يونانيان نپذيرفتند. در نتيجه شهرهاي يوناني يكي پس از ديگري گرفته شدند. رفتار كوروش با شكستخوردگان در مردم آسياي صغير اثر گذاشت. كورش، گرفتن آسياي صغير را به پايان رساند و سپس متوجه مرزهاي خاوري شد. زرنگ، رخج، مرو و بلخ، يكي پس از ديگري در زمره استانهاي تازه درآمدند. كورش از جيحون گذر كرد و به سيحون كه مرز شمال خاوري كشور بود، رسيد و در آنجا شهرهايي سختبنياد، براي جلوگيري از يورشهاي مردم آسياي مركزي ساخت. كورش در بازگشت از مرزهاي خاوري، عملياتي در درازاي مرزهاي باختري انجام داد. ناتواني بابل، به واسطه بيكفايتي نبونيد، پادشاه بابل و فشارهاي مالياتي، كورش را متوجه آنجا كرد. بابل بدون جنگ شكست خورد و پادشاه آن دستگير شد. كورش در همان نخستين سال پادشاهي خود بر بابل، فرماني بر اساس آزادي يهوديان از بند و بازگشت به كشور و دوبارهسازي پرستشگاه خود در بيتالمقدس پخش كرد. او ديگر بردگان را هم آزاد كرد، و به گونهاي بردهداري را از ميان برداشت. نام سرزمينهاي وابسته، در سنگنوشتهاي در آرامگاه داريوش كه در نقش رستم ميباشد، به تفصيل اين گونه آمدهاست : ماد، خووج (خوزستان)، پرثوه (پارت)، هريوا (هرات)، باختر، سغد، خوارزم، زرنگ، آراخوزيا (رخج، افغانستان جنوبي تا قندهار)، ثتهگوش (پنجاب)، گنداره (گندهارا) (كابل، پيشاور)، هندوش (سند)، سكاهوم وركه (سكاهاي فراي جيحون)، سگاتيگره خود (سكاهاي تيزخود، فراي سيحون)، بابل، آشور، عربستان، مودرايه (مصر)، ارمينه (ارمن)، كتهپهتوك (كاپادوكيه، بخش خاوري آسياي صغير)، سپرد (سارد، ليديه در باختر آسياي صغير)، يئونه (ايونيا، يونانيان آسياي صغير)، سكايه تردريا (سكاهاي آن سوي دريا: كريمه، دانوب)، سكودر (مقدونيه)، يئونهتكبرا (يونانيان سپردار: تراكيه، تراس)، پوتيه (سومالي)، كوشيا (كوش، حبشه)، مكيه (طرابلس باختر، برقه)، كرخا (كارتاژ، قرطاجنه يا كاريه در آسياي صغير). مرگ كورش بزرگ [ويرايش] در اثر شورش ماساژتها كه يك ايل ايرانيتبار و نيمهبيابانگرد و تيرهاي از سكاهاي آن سوي رودخانه سيردريا بودند، مرزهاي شمال خاوري شاهنشاهي ايران مورد تهديد قرار گرفت. كورش بزرگ، كمبوجيه را به عنوان شاه بابل برگزيد و به جنگ رفت و در آغاز پيروزيهايي به دست آورد. تاريخنويسان يوناني در داستانهاي خود مدعي شدهاند كه ملكه ايرانيتبار ماساژتها، تهمرييش[۴] او را به درون سرزمين خود كشاند و كورش در نبردي سخت، شكست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت و اينكه پيكر وي را به پاسارگاد آوردند و به خاك سپردند. پس از مرگ كوروش بزرگ، فرزند بزرگتر او كمبوجيه به شاهنشاهي رسيد. پادشاهي كمبوجيه [ويرايش] ميانرودان، سومر، اكد، آشور، بابل امپراتوريها / شهرها زبان بر اساس يكي از داستانها، كمبوجيه، هنگامي كه قصد لشگركشي به سوي مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور كشتن برادرش برديا را داد. در راه بازگشت كمبوجيه از مصر، يكي از موبدان دربار به نام گئومات مغ، كه به برديا مانند بود، خود را به جاي برديا گذاشته و پادشاه خواند. بر اساس يكي ديگر از داستانها، گئومات مغ با آگاهي از اين كه برديا كيست، وي را كشته و سپس چون هممانند برديا بود، به تخت پادشاهي نشست. كتيبه سه زباني خشايارشاه بر جرز غربي ايوان جنوبي كاخ تچر كمبوجيه با شنيدن اين خبر در هنگام بازگشت، يك شب و به هنگام بادهنوشي خود را با خنجر زخمي كرد كه بر اثر همين زخم نيز درگذشت (۵۲۱ پ. م.). كمبوجيه در بازگشت از مصر مرد. ولي برخي دليل مرگ وي را بيماري و برخي ديگر توطئه خويشاوندان ميدانند اما روشن است كه وي در راه بازگشت از مصر مردهاست ولي شوند (دليل) آن تا كنون ناگفته به جاي ماندهاست. پس از مرگ كمبوجيه كسي وارث پادشاهي هخامنشيان نبود. بر اساس گفتهاي كوروش بزرگ، در بستر مرگ، برديا را به فرماندهي استانهاي خاوري شاهنشاهي ايران گماشت. كمبوجيه دوم، پيش از رفتن به مصر، از آنجا كه از احتمال شورش برادرش ميترسيد، دستور كشتن برديا را داد. مردم از كشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ پ. م. شخصي به نام گوماته مغ خود را به دروغ برديا و شاه ايران ناميد. چون مردم برديا دوست داشتند و به پادشاهي او راضي بودند و از سويي هيچ كس از راز كشتن برديا آگاه نبود، دل از پادشاهي كمبوجيه برداشتند و پادشاهي برديا (گئوماتا) را با جان و دل پذيره شدند و اين همان خبرهايي بود كه در سوريه به گوش كمبوجيه رسيد و سبب خودكشي او شد. برخي از تاريخنگاران نيز، كشته شدن برديا را كار گئومات ميدانند. در نوشتارهاي تاريخي از وي به عنوان بردياي دروغين ياد شدهاست. در كتيبه بيستون نزديك كرمانشاه، گوماتهي مغ زير پاي داريوش بزرگ نشان داده شدهاست. داريوش شاه كه از سوي كورش بزرگ به فرمانداري مصر برگزيده شده بود، پس از دريافتن اين رخداد به ايران ميآيد و بردياي دروغين را از پاي درآورده، به تخت مينشيند. كارهاي گوماته مغ سبب سوءظن درباريان هخامنشي شد كه سركردهٔ آنان داريوش، پسر ويشتاسب هخامنشي بود. هفت تن از بزرگان ايران كه داريوش بزرگ نيز در شمار آنان بود، توسط يكي از زنان حرمسراي گئوماتا كه دختر يكي از هفت سردار بزرگ ايران و موفق به ديدن گوشهاي بريده او شده بود، پرده از كارش بركشيدند و روزي به كاخ شاهي رفتند و نقاب از چهرهاش برگرفتند و با اين خيانت بزرگ، او، برادرش و دوستان او را كه به دربار راه يافته بودند، نابود كردند و به فرمانروايي هفت ماهه او پايان بخشيدند. پادشاهي داريوش بزرگ [ويرايش] سنگنبشته بيستون در كرمانشاه مهمترين متن تاريخي در دوران هخامنشيان كتيبه داريوش بزرگ در كاخ آپاداناي شوش كتيبه سه زبانه خشايارشا در تركيه داريوش بزرگ (داريوش يكم) (۵۴۹-۴۸۶ پ. م.) سومين پادشاه هخامنشي (پادشاهي از ۵۲۱ تا ۴۸۶ پ. م.). فرزند ويشتاسپ (گشتاسپ) بود. ويشتاسپ، فرزند ارشام و ارشام پسر آريارمنا بود. ويشتاسپ پدر او در زمان كورش، ساتراپ (استاندار) پارس بود. داريوش در آغاز پادشاهي با دردسرهاي بسياري روبرو شد. دوري كمبوجيه از ايران چهار سال به درازا كشيده بود. گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان برديا، برادر كمبوجيه بر تخت نشانده و بينظمي و هرج و مرج را در كشور گسترش داده بود. در بخشهاي ديگر كشور هم كسان ديگر به دعوي اين كه از دودمان شاهان پيشين هستند، پرچم استقلال برافراشته بودند. گفتاري كه از زبان داريوش در كتيبه بيستون از اين رويدادها آمده، جالب است و سرانجام همه به كام او پايان يافت. داريوش اين پيروزيها را در همه جا نتيجهٔ خواست اهورامزدا ميداند، ميگويد: «هرچه كردم به هر گونه، به خواست اهورامزدا بود. از زماني كه شاه شدم، نوزده جنگ كردم. به خواست اهورامزدا لشكرشان را درهم شكستم و ۹ شاه را گرفتم... سرزمينهايي كه شوريدند، دروغ آنها را شوراند. زيرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا اين كسان را به دست من داد و با آنها چنان كه ميخواستم، رفتار كردم. اي آن كه پس از اين شاه خواهي بود، با تمام نيرو از دروغ بپرهيز. اگر انديشه كني: چه كنم تا كشور من سالم بماند، دروغگو را نابود كن...». پزشكي به نام دموك دس كه در دستگاه اريتس بود و دربند به زندان داريوش افتاده بود، هنگامي كه زخم پستان آتوسا دختر كورش و زن داريوش را درمان ميكرد، او را واداشت كه داريوش را به لشكركشي به سرزمين يونان ترغيب كند. بايد خاطرنشان ساخت كه اين پزشك، يوناني بود و داريوش او را از بازگشت به كشورش محروم كرده بود. دموكدس به ملكه گفته بود كه خود او را بهعنوان راهنماي گرفتن يونان به داريوش بشناساند و بگويد كه شاه با داشتن چنين راهنمايي، به خوبي ميتواند بر يونان چيره شود. اين پزشك يوناني خود را به همراه گروهي از پارسيان به يونان رساند و در آن جا به خلاف خواستهٔ داريوش، در شهر كرتن كه ميهن راستين او بود، ماند و ديگر به ايران نيامد و گروه پارسي كه براي آشنا شدن با روزگار يونان و فراهم كردن زمينهٔ گرفتن آن ديار رفته بود، بينتيجه به ميهن بازگشت. داريوش پس از فرو نشاندن شورشهاي دروني و سركوبي شورشيان، دستگاههاي كشوري و ديواني منظمي درست كرد كه براساس آن همهٔ كشورها و استانهاي پيرو شاهنشاهي او بتوانند با يكديگر و با مركز شاهنشاهي مربوط و از ديدگاه سازمان اداري هماهنگ باشند. لشكركشي داريوش به اروپا: در زمانهاي گوناگون تاريخي ايلهاي آريايي سكاها در بخشهاي گوناگون سرزمين پهناوري كه از تركستان تا كنارهٔ دانوب، در مركز اروپا امتداد داشت، جاي گرفته بودند. به طور كلي از ديد شهرنشيني در پايهٔ پاييني بودهاند. هرودت در گفتار يورش داريوش به سكاييه نوشتهاست كه سكاها از جنگ با او دوري كردند و به درون سرزمين خود پس كشيدند و چون بيابان پهناوري در پيش پاي آنها بود، آن قدر داريوش را بهدنبال خود كشيدند كه او از ترس پايان خوراك بر آن شد به ايران برگردد. اما با اينكه در اين يورش، پيروزي شاهانهاي به دست نياورد، سكاها را براي هميشه از يورش به ايران و ايجاد دردسر براي مردم شمال اين آب و خاك منصرف ساخت. گرفتن هند: داريوش متوجه پنجاب و سند شد. در سال ۵۱۲ پ. م. ايرانيان از رود سند گذشتند و بخشي از سرزمين هند را گرفتند. داريوش فرمان داد تا كشتيهايي بسازند و از راه درياي عمان به پنجاب و سند بروند. اين دو سرزمين زرخيز و پرثروت براي ايران آن روز بسيار مهم بود. اين چيرگي پارسيان در تاريخ هند، آغاز دوران تازهاي گرديد و سرنوشت هند را دگرگون ساخت. داريوش جانشين خود را برگزيد و هنگامي كه آخرين زمينه چينيهاي خود را براي جنگ مصر و يونان ميديد پس از ۳۶ سال پادشاهي درگذشت. اين رويداد در سال ۴۸۶ پ. م. بودهاست. آرامگاه داريوش يكم در چهار هزار و پانصد متري پارسه، در نقش رستم است. در زمان او مرزهاي سرزمينهاي شاهنشاهي ايران از يك سو به چين و از سوي ديگر به درون اروپا و آفريقا ميرسيد. وضع اجتماعي و اقتصادي در دوره هخامنشي [ويرايش] كورش در دوران زمامداري خود، از سياست اقتصادي و اجتماعي عاقلانهاي كه كمابيش بر اساس خواستههاي كشورهاي وابسته بود، پيروي ميكرد. از اين سخن او كه ميگويد: «رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانكه شبان نميتواند از گلهاش بيش از آنچه به آنها خدمت ميكند، بردارد. همچنان پادشاه از شهرها و مردم همانقدر ميتواند استفاده كند كه آنها را خوشبخت ميدارد.» و نيز از رفتار و سياست همگاني او، به خوبي پيداست كه وي تحكيم و تثبيت پادشاهي خود را در تأمين خوشبختي مردم ميدانست و كمتر به دنبال زراندوزي و تحميل ماليات بر كشورهاي وابستهٔ خود بود. او در دوران كشورگشايي نه تنها از كشتن و كشتارهاي وحشتناك خودداري كرد بلكه به باورهاي مردم احترام گذاشت و آنچه را كه از كشورهاي شكستخورده ربوده بودند، پس داد. «بر اساس تورات، پنج هزار و چهار سد ظرف طلا و سيم را به بنياسراييل ميبخشد، پرستشگاههاي مردم شكستخورده را ميسازد و ميآرايد.» و به گفتهٔ گزنفون، رفتار او به گونهاي بوده كه «همه ميخواستند جز خواستهٔ او چيزي بر آنها حكومت نكند.» كمبوجيه با آنكه از كياست كورش بهرهاي نداشت و از سياست آزادهٔ وي پيروي نميكرد، در دوران توانمندي خود به گرفتن ماليات از مردم شكستخورده نپرداخت، بلكه مانند كورش بزرگ به گرفتن هديههايي چند قانع بود.[نيازمند منبع] منابع پژوهش درباره هخامنشيان [ويرايش] درباره دوره هخامنشيان سه گروه منبع كتبي كه از نظر اعتبار، حجم و نحوه بيان بسيار متفاوت است، در دست است. اين منابع عبارت است از: سنگ نبشتههاي شاهان، گزارشهاي كم و بيش مفصل نويسندگان يوناني و رومي و لوحهاي بي شمار گلي با متنهاي كوتاه و به ويژه لوحهاي ديواني تخت جمشيد به زبان عيلامي.[۵] برافتادن شاهنشاهي هخامنشي [ويرايش] نبرد ايسوس (۳۳۳ پ.م.) اولين نبرد مستقيم اسكندر است با سپاه داريوش سوم. داريوش و اسكندر در نزديكي شهر ايسوس با يكديگر رو به رو شدند. شناخت تمدن ايران دوران هخامنشيان كه تأثيري بنيادين بر دورانهاي پسين گذاردهاست، براي شناخت جامع فرهنگ ايران گريزناپذير ميباشد. از نظر نام و عنوان، اين درست است كه شاهنشاهي بزرگ ماد دوراني دراز پاييد و سپس جاي خود را به شاهنشاهي هخامنشي سپرد، ولي نكته بسيار مهم آنكه شاهنشاهي هخامنشي چيزي جز تداوم دولت و تمدن ماد نبود. همان خاندانها و همان مردم، روندي را كه برگزيده بودند با پويايي و رشد بيشتر تداوم بخشيدند و در پهنهاي بسيار پهناور، آن را تا پايه بزرگترين شاهنشاهي شناخته شده جهان، گسترش دادند. زمان ماندگاري شاهنشاهي هخامنشي، ۲۲۰ سال بود. فرمانروايي آنان در قلمرو شاهنشاهي – به خصوص در آغاز – موجب گسترش كشاورزي، تامين بازرگاني و حت تشويق پژوهشهاي علمي و جغرافيايي نيز بودهاست. پايههاي اخلاقي اين شاهنشاهي نيز به ويژه در دورهٔ كساني مانند كورش و داريوش بزرگ متضمن احترام به باورهاي مردم پيرو و پشتيباني از ناتوانان در برابر نيرومندان بودهاست، از ديدگاه تاريخي جالب توجهاست. بيانيه نامور (معروف) كوروش در هنگام پيروزي بر بابل را، پژوهشگران يك نمونه از پايههاي حقوق مردم در دوران باستان برشمردهاند. هخامنشيان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پيش از زادروز تا ۳۳۰ پيش از زادروز) بر بخش بزرگي از جهان شناختهشده آن روز از رود سند تا دانوب در اروپا و از آسياي ميانه تا شمال خاوري آفريقا فرمان راندند. شاهنشاهي هخامنشي به دست اسكندر مقدوني برافتاد.
افغانستان
ارمنستان
آذربايجان
بحرين[۲]
بلغارستان
چچنستان
چين
مصر
گرجستان
يونان
هند
ايران
عراق
اسرائيل
اردن
قزاقستان
كويت
قرقيزستان
لبنان
ليبي
مقدونيه
پاكستان
فلسطين
روماني
روسيه
عربستان سعودي
سودان
سوريه
تاجيكستان
تركيه
تركمنستان
ازبكستان
هخامنشيان (۳۳۰ - ۵۵۰ پيش از ميلاد) نام دودماني پادشاهي در ايران پيش از اسلام است. پادشاهان اين دودمان از پارسيان بودند و تبار خود را به «هخامنش» ميرساندند كه سركردهٔ خاندان پاسارگاد از خاندانهاي پارسيان بودهاست.
هرودوت و كتزياس، افسانههاي باورنكردني درباره زادن و پرورش كورش بزرگ (۵۳۹-۵۹۹ پ. م) بازگو كردهاند. اما آنچه از ديدگاه تاريخي پذيرفتني است، اين است كه كورش پسر فرمانرواي انشان، كمبوجيه دوم و مادر او ماندانا، دختر ايشتوويگو پادشاه ماد ميباشد.
ايلام يا عيلام
a نام يكي از تمدنهاي ايران است كه از سال ۳۲۰۰ پيش از ميلاد تا ۶۴۰ سال قبل از تولد مسيح، در بخش بزرگي از مناطق جنوب غربي فلات ايران گسترده بودند.(تاريخ مكتوب موجود از ۳۲۰۰ پيش از ميلاد است.[نيازمند منبع]) تمدن ايلام يكي از قديميترين و نخستين تمدنهاي جهان است. بر اساس بخشبندي جغرافيايي امروز، ايلام باستان سرزمينهاي خوزستان، كهگيلويه و بويراحمد، فارس، ايلام و بخشهايي از استانهاي بوشهر، استان كرمان، لرستان، استان چهارمحال و بختياري، و كرمانشاه و در دورانهايي تا جنوب درياچه اروميه را شامل ميشد. نام [ نام اين قوم هالتامتي (Haltamti) و سپس آتامتي (Atamti) بود كه اكديان آن را عيلام تلفظ ميكرده و در كتابِ مقدس يهوديان نيز به همين شكل آورده شدهاست. اين واژه به معناي «كوهستاني» است، كه به محل زندگي اين مردمان در دامنههاي زاگرس اشاره دارد. ميانرودان، سومر، اكد، آشور، بابل امپراتوريها / شهرها زبان بر اساس يك نظريه ديگر نام ايلام از يكي از نوههاي نوح گرفته شدهاست. در تورات نام يكي از پسران سام، عيلام ميباشد كه بر اساس كتاب جاشر به منطقه خوزستان كنوني مهاجرت كرده و در آنجا تمدن تشكيل ميدهد. يكي از پسران او داراي نام شوشان است كه شهر شوش به نام او نامگذاري گرديدهاست. نام دو استان در ايران امروز برگرفته از نام آنان است. علاوه بر استان ايلام، نام خوزستان نيز از واژه Ūvja آمده كه از روي كتيبه نقش رستم[۱] و كتيبههاي داريوش در تخت جمشيد و شوش[۲]، به معناي ايلام بوده و بنا به گفته ايرج افشار در «نگاهي به خوزستان: مجموعهاي از اوضاع تاريخي، جغرافيايي، اجتماعي و اقتصادي منطقه» در يوناني Uxi تلفظ ميشده[۳] و اگر گفته ژول آپِر را بپذيريم در ايلامي Xus يا Khuz بودهاست. سِر هنري راولينسون نيز تلفظ پهلوي Ūvja را Hobui دانسته كه ريشه نام اهواز و خوزستان است. اين لفظ از حاجوستان و هبوجستان به دست آمده كه در «مجمع التواريخ و القصص» (ابتداي قرن ششم هجري) در اشاره به خوزستان آمدهاست. زبان ايلامي [ويرايش] مقاله اصلي: زبان ايلامي زبان ايلامي با هيچيك از زبانهاي سامي و هندواروپايي ارتباط نداشته و زباني جدا و زباني تكخانواده به شمار ميآيد. [۴] برخي از پژوهشگران اين زبان را با زبان دراويدي در هند همخانواده ميدانند.[۵][۶] زبانِ ايلامي، جايگاه خود را پس از ورود اقوام آريائي نيز نگه داشت و زبان دوم نوشتاري حكومتِ ايران در دورانِ هخامنشي بود.[۷][۸] در بيشتر سنگ نوشتههاي عصرِ هخامنشي ترجمه ايلامي و بابلي (زبان بينالمللي آن روزگار) نوشتهها نيز آمدهاست. ابن نديم صاحب «الفهرست» در نقل قولي از المقنع (عبدالله ابن المقفع) زبانهاي ايراني را «پهلوي، دري، خوزي، پارسي و سرياني» ميشمارد كه گواهيست بر حضور زبان ايلامي (خوزي) تا دورههاي آغازين اسلامي. نژاد [ويرايش] ايلاميان نه آريايي بودند و نه سامي. برخي از پژوهشگران ايلاميان را با دراويديان هند همخانواده ميدانند.[۵][۸] ايلاميان و سومريها [ويرايش] ايلاميها در برخي از دورههاي تاريخي زير نفوذ دولت سومري ميانرودان بودند. ولي در سال ۲۲۸۰ پيش از ميلاد عيلاميان كه در اوج قدرت خود بودند، اور پايتخت سومريان را اشغال و غارت و خداي ويژه آن را به اسارت بردند. سومر مستعمره و خراج گذار ايلام شد و در پايان در ۲۱۱۵ ق. م در دوره فرمانروايي ريم سين دولت مشترك سومري – اكدي را به طرزي نابود كردند كه ملت سومر هيچگاه نتوانست از خرابههاي تاريخ سر برآورد. مشيرالدوله پيرنيا در اين باره مينويسد: «دِمورگان و ساير نويسندگان فرانسوي بهاين عقيدهاند كه غلبه ايلاميها بر سومريها و مردمان بني سام نتايج تاريخي زيادي دربر داشته، توضيح اينكه ايلاميها بقدري با خشونت و بقسمي وحشيانه با ملل مغلوبه رفتار كردهاند، كه آنها از ترس جان از مساكن و اوطان خود فرار كرده، هركدام بطرفي رفتهاند. بنابراين عقيده دارند مردمي كه در رأس خليج پارس و بحرين سكني داشتند، بطرف شامات رفته و شهرهاي فينيقي را تأسيس كرده در تجارت و دريانوردي معروف شدند، گروهي كه ربّ النوع آسور را پرستش ميكردند، بطرف قسمت وسطاي رود دجله و كوهستانهاي مجاور آن رفته شالوده دولت آسور را نهادند. مهاجرت ابراهيم با طايفه خود به فلسطين و بالاخره هجوم هيكسوس هايِ سامي نژاد بمصر و تأسيس سلسلهاي از فراعنه در آن مملكت نيز از نتائج غلبه ايلاميها بر ملل سامي نژاد بود. اما كينگ باين عقيدهاست، كه غلبه ايلاميها در ممالك غربي دوام نيافته، زيرا ايلاميها، چون استعداد اداره كردن مملكتي را نداشتند و غلبه آنها بيشتر به تاخت و تاز شبيه بود، نتوانستند ممالك مسخره را حفظ كنند.» [۹] قلمرو فرمانروايي ايلاميان [ويرايش] تصوير يك زن ايلامي پادشاهي ايلام در اوج قدرت خود توانستهبود حتي بر بخشهاي مهمي از ميانرودان (بين النهرين) هم چيرگي يابد، اما محدوده قدرت مركزي ايلام شامل سراسر سرزمين ايران نميشدهاست. اين پادشاهي اتحادي بوده كه ايلها و طوايف منطقه را دربر ميگرفته، اما چنين يكپارچگي ميتواند به معني امپراتوري نباشد. هرگاه ايلاميان قدرت داشتند، نقش مهمي در درگيريهاي سياسي ميانرودان بازي كرده و حتي بر بخشهايي از آن سرزمين ولو در زمان كوتاهي فرمان راندهاند. آنها در حدود سال ۱۹۰۰ پيش ازميلاد ميانرودان را به تصرف خود درآوردند و حكومت سومري را براي هميشه از صحنه تاريخ بيرون كردند. اما بهطور كلي بيشتر زير نفوذ و خراجگذار اقوام سامي و سومري ميانرودان بودند. پروفسور گيرشمن و بسياري از تاريخدانان ديگر محل كنوني شهر مسجد سليمان را پايتخت هخامنشيان ميدانند.[۱۰] آثار تمدني ايلاميان كه در انشان و در شوش يافته شده نشاني از تمدن شهري بزرگي در آن دوران بودهاست. تمدن ايلاميان از راه دريايي و بلوچستان با تمدن پيرامون رود سند در هند و از راه شوش با تمدن سومر مربوط ميشدهاست. به قدرت رسيدن ايلاميان و تشكيل حكومت ايلامي و پادشاهي اوان در شمال دشت خوزستان، مهمترين رويداد سياسي ايران در هزاره سوم پيش از ميلاد بود. از آن هنگام تا پيش از ورود مادها و پارسها حدود يك هزار سال آنچه از تاريخ سرزمين ايران ميدانيم تنها از تاريخ سياسي ايلام ميباشد. آثار بجا مانده [ويرايش] زيگورات چغازنبيل [ويرايش] اين بنا كه در ۱۹۷۹ در فهرست ميراث جهاني يونسكو جاي گرفت در استان خوزستان ايران، جنوب شرقي شهر باستاني شوش جاي گرفتهاست. ساخت آن در حدود ۱۲۵۰ پيش از ميلاد و توسط اونتاش گال براي ستايش ايزد اينشوشيناك نگهبان شوش انجام شدهاست. اين بنا در حمله آشور بانيپال به همراه تمدن عيلامي نابود شد و پس از آن زير خاك از ديدهها ناپديد گرديده بود تا دوران كنوني كه توسط رومن گريشمن ايلامشناس فرانسوي خاكبرداري گرديد.[۱۱] نابودي تمدن ايلام [ويرايش] در سال ۶۴۰ ق. م. آشور بانيپال پادشاه نيرومند آشور، عيلام را تصرف و مردم عيلام را كشتار و دولت عيلام را نابود كرد. تمدن ديرينه ايلام، پس از هزاران سال مقاومت در برابر اقوام نيرومندي چون سومريها، اَكَديها، بابليها و آشوريها از دشمن خود آشور شكست خورد و از صفحه روزگار ناپديد گرديد. كتيبه آشور بانيپال در باره فتح و نابودي ايلام چنين ميگويد:[۱۲] « تمام خاك شهر شوشان و شهر ماداكتو و شهرهاي ديگر را با توبره به آشور كشيدم، و در مدت يك ماه و يك روز كشور ايلام را با همه پهناي آن، جاروب كردم. من اين كشور را از چارپايان و گوسپند، و نيز از نغمههاي موسيقي بيبهره ساختم و به درندگان، ماران، جانوران و آهوان رخصت دادم كه آن را فرو گيرند. » اشياي تاريخي بهجامانده از ايلاميان [ويرايش] از تمدن عيلام اشياء و آثار متعددي به جا ماندهاست كه در زير به تعدادي از آنها اشاره شدهاست:
امپراتوري اشكانيان
(۲۵۰ پ.م. ۲۲۴ م.) كه امپراتوري پارتها نيز شناخته ميشود، يكي از قدرتهاي سياسي و فرهنگي ايراني در ايرانزمين بود[۱] كه به نام موسس آن بنيان گذاشته شد.[۲] اين امپراتوري در قرن ۳ پيش از ميلاد توسط ارشك رهبر قبيله پرني پس از فتح ساتراپ پارت در شمال شرقي ايران تاسيس گرديد.[۳] وي سپس برعليه سلوكيان قيام كرد. مهرداد يكم (۱۷۱–۱۳۸ پ.م) با تصرف مناطق ماد و بينالنهرين قلمرو اشكاني را تا حد زيادي گسترش داد. پهناوري دولت اشكاني در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوكش و از كوههاي قفقاز تا خليج فارس را شامل ميشد. به دليل قرار گرفتن جاده ابريشم در گستره حكومت اشكاني و قرار گرفتن مسير تجاري بين امپراتوري روم و حوزه مديترانه و امپراتوري هان در چين، اين امپراتوري به مركزي براي تجارت بدل گشت. اشكانيان از تيره ايراني پرني و شاخهاي از طوايف وابسته به اتحاديه داهه از عشاير سكاهاي حدود شرق درياي خزر بودند، از ايالت پارت كه مشتمل بر خراسان فعلي بود برخاستند. نام سرزمين پارت در كتيبههاي داريوش پَرثَوَه آمدهاست كه به زبان پارتي پهلوي ميشود. چون پارتيان از اهل ايالت پَهلَه بودند، از اين جهت در نسبت به آن سرزمين ايشان را پهلوي نيز ميتوان خواند. ايالت پارتيها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقي درياي مازندران و از شمال به تركستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به كوير نمك و سيستان محدود ميشد. قبايل پارتي در آغاز با قوم داهه كه در مشرق درياي مازندران ميزيستند در يك جا سكونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحيه خراسان مسكن گزيدند. در عهد اشكاني جنگهاي ايران و روم آغاز شد. حاصل عمده فرمانروايي اشكانيان، رهائي كشورايران از سلطهٔ همه جانبهٔ يوناني كه هدف نابودي ايران گرائي رادر سر ميپروراند و حفظ تمدن ايران از تهاجمات ويرانگر طوايف مرزهاي شرقي و نيز، حفظ تماميت ايران در مقابل تجاوز خزنده روم به جانب شرق بود. در هر سه مورد، مساعي آنان اهميت قابل ملاحظهاي براي تاريخ ايران داشت. جنگهاي فرساينده با روم عامل عمدهاي در ايجاد نا خرسندي هايي شد كه بين طبقات جامعه حاصل ميشد. نظام ملوك الطوايفي (استان مداري) كه اسباب فقدان تمركز در قدرت بود، اختلافات خانوادگي كه همين عدم تمركز آن را مخاطره آميزتر ميكرد و نفرت و مخالفت موبدان زرتشتي كه سياست تسامح و اغماض ديني ( يا به عبارت صحيح تر نفرت ومخالفت مغان به سياست آزادي ديني اشكانيان كه متضاد با انحصار طلبي ايشان بود) اشكانيان را به نظر مخالفت ميديدند، از عوامل انحطاط دولت اشكانيان شد . اشكانيان در اثر اختلافات داخلي و جنگهاي خارجي در مدت پنج قرن در شرق و غرب به تدريج ضعيف شدند تا سر انجام به دست اردشير مغ اردشير اول ساساني منقرض گرديد. اشكانيان به ياري و پشتيباني بزرگاني كه مانند خود آنها از تيرهٔ ايراني شمالي داهه بودند، با سربازگيري و لشكركشي، نخست بر بخش پارت چيره شدند و پس از آن به گشودن سراسر ايران پرداختندو دولت ايراني تازهاي به ميان آوردند و باز هم آداب و آيين هخامنشي و ايراني را رواج دادند. قدرت نخست از غرب و جنوبغربي به سوي شمال كشور، جابجا شد و مردم آنجا (شمالشرق) صفات ايراني را پاكتر نگه داشته بودند. بنابر اين دولت اشكاني با وجود رنگ يوناني اندكي كه داشت، از ديدگاه ايراني بودن حتا پاكتر از دولت هخامنشي بود.[۴] سلوكيان يا اسالكه نام دولتي بود كه در ميان سالهاي ۳۱۲ تا ۶۴ پيش از ميلاد بر آسياي غربي فرمان ميراند. پس از مرگ اسكندر مقدوني سرزمينهاي او ميان سردارانش تقسيمشدند. سلوكيان جانشينان سلوكوس يكم بودند كه در ۳۰۶ به قدرت رسيد. مصر باستان نيز به دودمان بطلميوسي( يا بطالسه) و يونان و بخشهاي اروپايي امپراتوري اسكندر نيز به مقدونيان رسيد. پيدايش [ويرايش] پس از مرگ اسكندر (۳۲۳ (پيش از ميلاد)) فتوحاتش ميان سردارانش تقسيم شد و بيشتر متصرفات آسيايي او كه ايران هستهٔ آن بود به سلوكوس اول رسيد. به اين ترتيب ايران تحت حكومت سلوكيان در آمد. پس از مدتي پارتها نفوذ خود را گسترش دادند و سرانجام توانستند عاملي براي نابودي سلوكيان شوند. از دويست و چهل و هشت سال (۳۱۲-۶۴ (پيش از ميلاد)) مدت سلطنت آنان، ايران بيش از شصت و پنج سال (۳۱۲-۲۴۷ (پيش از ميلاد)) به تمامي در تحت فرمان آنان باقي ماند . سرديس سلوكوس يكم از جنس مرمر؛ موزه لوور پاريس يازده سال بعد از مرگ اسكندر كه تمام آن مدت و حتي چند سالي بعد از آن هم جنگهاي جانشيني او بين سردارانش در منازعات طولاني گذشت، استان بابل به وسيله يك سردار مقدوني او به نام سلوكوس كه پدرش انتيوكوس(آنتيوخوس) هم از سرداران فيليپوس (فيليپ) پدر اسكندر محسوب ميشد، افتاد (۳۱۲ق.م.). سلوكوس در زمان اسكندر پس از فتح شوش فرمانده سوارهنظام سازمانيافته از بزرگان ايراني شد و بيدرنگ پس از رسيدن بدين جايگاه ايشان را به يگانهاي ۱۰هزار نفره بخش نمود. او سپس استان ايلام (خوزستان و بخشي از لرستان امروز) و سرزمين ماد (به استثناي آذربايجان) را هم بر قلمرو خويش افزود . بدين گونه، دولت پادشاهي مستقلي به وجود آورد كه به نام خود او دولت سلوكي (سلوكيان) خوانده شد و آغاز سلطنت او بعدها براي اين دولت، مبداء تاريخ گشت. (تاريخ سلوكي۳۳۰ -۱۵۰ ق.م.) سلوكوس شهر سلوكيه را در نزديكي بابل ساخت. پس از چيرگي بر شهرهاي ايران به هندوستان رسيد ولي در آنجا چندره گوپتا پادشاه هند جلو پيشروي او را گرفت. كار اين دو به آشتي كشيد و چندره گوپتا هم ۵۰۰ فيل بدو پيشكش كرد. سلوكوس يكم سرزمين زير فرمان خود را به ۷۲ بخش نمود و گرداندن هر بخش را به يك ساتراپ سپرد. هر ساتراپ در سرزمين خود به گونهٔ خودمختار فرمان ميراند. سلوكيان پس از سلوكوس يكم [ويرايش] فرمانروايي جانشينان سلوكوس برپايهٔ گونهاي ائتلاف سرداران و نظاميان مقدوني شكلگرفتهبود. با گذشت زمان بخش باختري پادشاهي سلوكي به ميدان نبرد و درگيري پيوسته بدلگشت زيرا كه دولت آنتيگون يكم در يوناني و دولت بطلميوسي مصر به سوريه چشم طمع دوختهبودند. پس سلوكيان شهر انطاكيه در نزديكي شام را بنيادنهادند و آن را پايتخت خويش گرداندند تا به كانون درگيري نزديك باشند. سلوكيان در نزديك ۲٬۵ سده پادشاهي نتوانستند كشورشان را از تشنج بازدارند. آنان نزديك به ۱۷۰ سال را بر سرزمينها باختري و ۷۰ سال را بر بخشهاي خاوري ايران فرمان راندند. در آينده عاملهايي چون برپايي دودمان اشكاني در خاور و شمال خاوري ايران و فشارشان بر سلوكيها، شكست از روم در سال ۱۹۰ در مگنزيا، برپايي دولت يوناني باختر به دست ديودوتوس و سرانجام چيرگي روم بر دولت كوچك آنها در ۶۴ (پيش از ميلاد) در سوريه سلوكيان را به نابودي كشاند. سلوكيان و اشكانيان [ويرايش] در ميانهٔ سدهٔ سوم پيش از ميلاد سلوكيان در استانهاي باختري سرزمينشان درگير جنگ با مصر بودند. در همين زمان در مرزهاي شمال خاوري امپراتوري سلوكي نيز آشفتگي فرمانروا بود. با اين همه ساتراپهاي بخشهاي خاوري ناچار بودند نيروهاي خود را براي ياري به دولت مركزي در جنگ با بطلميوسيان روانه كنند. از ديگر سو ميان مقدونيان و يونانيان نيز رشك و همچشمي فرمانروا بود و اين عامل گاه سبب شورش ساتراپان ميشد. اين درگيريهاي دروني كار را بر پارتيان نيمه بيابانگرد آسانتر ميكرد. در اين زمان اشك يكم به فرمانروايي پارتيان رسيد و براي انجام اقداماتي بر ضد سلوكيان آمادهشد. در ۲۴۵ (پيش از ميلاد) سلوكيان گرفتار جنگ داخلي شدند و در اين زمان ساتراپ پارت به نام آندروگوراس از فرصت استفادهكرد و بر دولت مركزي شوريد. اندكي پس از آن در حدود ۲۳۹ (پيش از ميلاد) نيز ديودوت ساتراپ بلخ بر سلوكيان شوريد. با زماني نزديك به اين رويدادها سلوكوس دوم به سال ۲۳۸ (پيش از ميلاد) در آنقره از سلتيان شكست خورد. ارشك از اين بخت پديدآمده بهره برد و آندروگوراس را راند و بر پارت چيرهشد. تنديس آنتيوخوس سوم در موزهٔ لوور ارشك از قبيله پارني -يكي از سه قبيلهٔ داهه- بود كه گويا پس از زمان اسكندر مقدوني و در پي درگيريهايي قبيلهاي در جنوب روسيه به بخش خاوري درياي مازندران كوچيده بودند. ارشك در ۲۴۷ (پيش از ميلاد) به پادشاهي رسيد و پيروانش پس از او خود را به نام وي اشك خواندند و سال تاجگذاري وي را مبدا گاهشماري خود گذاردند. نخستين سالهاي فرمانروايي پارتيان به جنگ و چيرگي بر هيركانيا گذشت. با مرگ ارشك برادرش تيرداد يكم با نام اشك دوم جانشين او شد. او پايتخت اشكانيان را در نزديك ابيورد كنوني بنيادنهاد. پس از آن وي با دولت يوناني باختر پيمان اتحاد بست. در ۲۲۸ (پيش از ميلاد) سلوكوس دوم براي سركوب اشكانيان لشكركشيد. تيرداد به ناچار تا استپهاي آپاسكا در آسياي ميانه پسنشست. در همين زمان انطاكيه دچار شورش شد پس سلوكوس به ناچار اشكانيان را رهاكرد و به انطاكيه بازگشت. در ۲۱۷ (پيش از ميلاد) باز تيرداد بر هيركانيا و كومس و كرانههاي جنوب خاوري درياي مازندران دستيافت. سپس شهر سلوكي صددروازه را پايتخت خويش نهاد. در ۲۲۱ (پيش از ميلاد) او مرد و پسرش اردوان يكم جاي پدر را گرفت. تا نزديك ۲۰۹ (پيش از ميلاد) مرزهاي اشكانيان تا همدان در ماد ميرسيد. در اين زمان آنتيوخوس سوم كه جانشين سلوكوس شدهبود در جنگي پردامنه همدان را پسگرفت و با شكست اشكانيان بر شهر صددروازه نيز دستيافت. سپس تپورستان و هيركانيا را هم با جنگي سخت گرفت و سرانجام با اردوان پيمان يگانگي بست. آنتيوخوس همچنين با فرمانرواي باختر اوتيدم نيز پيمان اتحاد بست. آنگاه به سوي هندوكش پيش راند و از تنگه خيبر گذشت و تا پنجاب پيشروي كرد و آنگاه از راه سيستان و كرمان به سلوكيه بازگشت. اقدامات آنتيوخوس مرزهاي اشكاني را محدود كرد ولي دولت كوچك ايشان همچنان پايدار ماند. سكهٔ فرهاد يكم پس از چندي اشكانيان گرفتار جنگ با باختر شدند و بخشهايي ديگر از سرزمين خود را از دست دادند. اردوان در نزديك به ۱۹۱ (پيش از ميلاد) مرد و پسرش فريپاپت جاي او را گرفت، او نيز پنجاه سال پادشاهي كرد و پس از او پسرش فرهاد يكم به پادشاهي رسيد. در اين زمان آنتيوخوس سوم به تازگي در ماگنزي از روميان شكستخورده و ناتوان شدهبود. فرهاد بر آمارديان و ديگر سرزمينهاي گرداگرد البرز تاخت و بر هيركانيا چيره شد. او مرزهاي اشكانيان را تا دربند خزر رساند و برخي از شكستخوردگان را به خوار در نزديك دروازهٔ خزر كوچاند. اندكي پس از اين زمان ارمنستان و ماد آتروپاتن بر فرمانبري از سلوكيان سرباززدند. پس از آنتيوخوس نيز جانشينانش رو به خوشگذراني گذاردند و سرزمينشان گرفتار شورشهاي بيشتري شد. در ايران نيز استانهاي بسياري شوريدند و حكومتي مستقل پديدآوردند و فرهاد نيز از اين بخت بهره برد و بر گسترهٔ مرزهايش افزود. پس از فرهاد برادرش مهرداد يكم به جانشينيش رسيد. سكهٔ مهرداد يكم با مرگ آنتيوخوس چهارم در ۱۶۳ (پيش از ميلاد) مهرداد در انديشهٔ گسترش بيشتر سرزمينهاي اشكاني افتاد. در اين زمان دمتريوس فرمانرواي باختر پنجاب را گشوده و بر افغانستان كنوني و هندوستان فرمانميراند. اندكي پس از آن باختر به دست اوكراتيد افتاد و گرفتار جنگ دروني گشت. مهرداد از اين رويداد بهرهبرد و در حدود ۱۶۰ (پيش از ميلاد) بر تپورستان و تراكسيان دستيازيد. آنگاه با شتاب به سوي مغرب راند و بر ماد كه زير فرمان ساتراپ شوشي تيمارخوس بود چيرهگشت. سپس باز به سوي خاور رفت و پس از دستيابي به آراخوزي تا مرزهاي هندوستان پيشروي كرد. مرزهاي پادشاهي مهرداد در غرب اكنون تا به ميانرودان و بابل ميرسيد. در اين زمان ديمتريوس دوم جوان به پادشاهي سلوكي رسيدهبود و او نيز درگير با تروفون بود. مهرداد از اين گرفتاري بهرهبرداري كرد و تا ژوئيه ۱۴۱ (پيش از ميلاد) تا سلوكيه پيشروي كرد و بر اين شهر چيرهشد. اين پيشروي تند و تيز ديمتريوس و دربار سلوكي را سخت سراسيمه ساخت. برپاي فرضياتي تاريخي ميان ديمتريوس و هلياكل يكم فرمانرواي دولت يوناني باختر تباني پيشآمد، چرا كه در گرماگرم پيشرويهاي مهرداد دولت باختر به مرزهاي خاوري اشكاني دستدرازي كرد و مهرداد به ناچار سلوكيان را رهاكرده و به سوي خاور شتافت. در اين زمان ديمتريوس به ياري عناصر يوناني در غرب ايران به بابل تاخت. ولي مهرداد اندكي پس از آن دولت باختر را سركوب كرده و باز به جنگ با ديمتريوس پرداخت. ديمتريوس به بند مهرداد افتاد. وي را با احترام به هيركانيا بردند و مهرداد دخترش روذگونگ را به همسري وي درآورد. سپس به استواري فرمانرواييش بر ميانرودان پرداخت. ضرابخانههاي ديمتريوس در سلوكيه براي وي سكه زدند. مهرداد تا ۱۴۰ يا ۱۳۹ (پيش از ميلاد) بر پارس و عيلام نيز چيره شدهبود. سكهٔ فرهاد دوم مهرداد در ۱۳۸ (پيش از ميلاد) مرد و پسر جوانش فرهاد دوم جايش را گرفت و مادرش با عنوان نايبالسلطنه به گرداندن كشور پرداخت. در اين زمان ديمتريوس دوم دوبار كوشيد تا از هيركانيا بگريزد و هر دو بار ناكام ماند. نخستين بار كه او را باز به بند كشيدند فرهاد او را سرزنش نمود و بار دوم كه دستگير شد فرهاد براي خوارداشتش قاپهاي زريني را كه بازيچهٔ كودكان بود بدو پيشكش كرد تا نشان دهد كه كار بچگانهاي را انجام دادهاست. در ۱۳۰ (پيش از ميلاد) فرهاد از دو سو گرفتار جنگ شد؛ آنتيوخوس هفتم كه تروفون را سركوبكرده و بر يهوديه چيرهگشتهبود با سپاهي پرشكوه و افسانهاي رو به سوي ميانرودان نهاد و سه بار پي در پي سرداران اشكاني را شكست داد و تا ماد پيشروي كرد و شرطهاي سنگيني براي آشتي با فرهاد گذارد. در زمستان آنتيوخوس در كنار همدان اردوزد، ولي سپاهيانش آنچنان با مردمان آن سامان به بدي برخورد كردند كه مردمان بر سپاهيان شوريدند. در بهار فرهاد ديمتريوس را آزاد كرد، ميان سلوكيان كه شاه پيشنشان را از بند رهيده ميديدند چنددستگي پيش آمد و از ديگر سو مردم ماد نيز بر ايشان شوريدهبودند و لشكريان فرهاد نيز بر سلوكيان تاختند، پس آنتيوخوس شكست خورد و كشته شد. پيكر بيجانش را در تابوتي سيمين به سوريه فرستادند و پسرش سلوكوس نيز به همراه برادرزادهٔ آنتيوخوس به بند افتاده و به مشكوي(حرم) فرهاد فرستادهشدند. اين واپسين كوشش سلوكيان براي بازگرداندن ايران به زير فرمان خود بود. سكهٔ مهرداد دوم در ۱۲۸ (پيش از ميلاد) در پي شورش سربازان مزدور يوناني در سپاه اشكاني فرهاد كشته شد و عمويش اردوان دوم جانشينش شد. در اين زمان ايران گرفتار پيشروي سكاها بود. اردوان نيز در ۱۲۴ (پيش از ميلاد) در مرزهاي خاوري پارت كشتهشد. در اين زمان عربها بر بابل چيرهشدند. مهرداد دوم پسر اردوان جانشين او شد. در آغاز بابل را بازپسگرفت. آنگاه بر ارمنستان چيرهشد. سپس هرات و پارت را بازپسگرفت و سيستان را به زير فرمان خود درآورد و با پديدآوردن آرامش بر قدرت خويش افزود. در ۸۸ (پيش از ميلاد) كه درگيري در خاندان سلوكي رو به افزايش گذارد مهرداد در اين درگيري مداخله كرد و ديمتريوس سوم پادشاه سلوكي را گروگان گرفت و ديمتريوس نيز تا پايان زندگيش در بند مهرداد بود. پس از مهرداد در روزگار فرهاد سوم بود كه واپسين بازماندهها از پادشاهي سلوكي از هم گسست و روميان جاي ايشان را گرفتند. پايان كار سلوكيان [ويرايش] با بر سر كار آمدن آنتيوخوس سوم دولت سلوكي جاني دوباره يافت. وي يك رشته جنگها در بخشهاي خاوري مرزهايش ميان سالهاي ۲۰۹-۲۰۴ پيش از ميلاد انجام داد. همچنين ازحدود ۲۰۰ پيش از ميلاد پادشاهان سلوكي درگير جنگهاي دامنهدار سوري با بطلميوسيان چيره بر مصر باستان شدند. هوده آنكه مصر يهوديه را به آنتيوخوس سوم واگذاشت. در اين زمان دوباره نيروي سلوكيان به بالاترين اندازهٔ خود رسيده بود ولي به گواهي تاريخ اين نقطهٔ اوج نقطهٔ سراشيب دودمان سلوكي -به ويژه پس از مرگ آنتيوخوس سوم- هم بود. در ۱۹۶ (پيش از ميلاد) آنتيوخوس سوم از براي دست يازيدن به تراكيه از هلسپونت گذشت و توانست در ۱۹۴ پيش از ميلاد آن سرزمين را به مرزهاي خود بپيوندد. نفوذ سلوكيان بر اروپا براي روم تحملناپذير بود پس در ۱۹۲ (پيش از ميلاد) ميان اين دو ابرنيروي آن زمان جهان درگيري آغاز شد. با اينكه آنتيوخوس از پشتيباني شهرهاي يوناني و ياري جنگسالار كارتاژي هانيبال برخوردار بود ولي سرانجام شكست خورد و ناگزير به پرداخت پولي هنگفت شد. همچنين سلوكيان چيرگيشان بر آسياي كوچك را نيز از دست دادند. اندكي پس از آن كار بر سلوكيان تنگتر شد، از يكسو روم نيرومند به دشمني با ايشان برخاسته بود؛ از ديگر سو شورش مكابي در پس از سال ۱۶۵ پيش از ميلاد در يهوديه-كه از پشتگرمي روم هم بهرهمند بود- كار را بر ايشان سختتر نمود. از ديگرسو اشكانيان هم نيروگرفتهبودند و تا بابل پيشروي كردند و بر شهر بابل و سلوكيه دستيازيدند (۱۴۱ (پيش از ميلاد)). به اين رشته از ناكاميها جنگهاي دروني سلوكي بر سر تاج و تخت و چنددستگي ايشان نيز افزودهشد. پس سرانجام فرماندهان رومي لوكولوس و پومپه در يكچهارم دوم سده يكم پيش از ميلاد بر تاريخ سلوكي خط پايان كشيدند. واپسين شاه سلوكي در ۶۴ پيش از ميلاد از تخت به زير كشيدهشد. شيوهٔ كشورداري [ويرايش] سلوكيان قلمرو خود را به ۷۲ ساتراپي بخش كردند و بر هر ساتراپي يك ساتراپ گماردند. هر ساتراپي به چند اپارخيا و هر اپارخيا به چند هيپارخيا و هيپارخيا نيز به چند استاتما بخشميشد. مركز هر ساتراپي استراتگ[۱] ميناميدندو گرداندن امور مالي ساتراپي نيز بر اكوتوم بود. زمينهاي قلمرو سلوكي به دو دستهٔ زمينهاي شاهي و زمينهاي شهري بخش ميشد.بخشي از زمينهاي شاهي در اختيار كشاورزان بود. اگرچه پادشاه سلوكي به ظاهر بر همه زمينهاي شاهي نظارت داشت، ولي در واقع نظارت و دلبستگي اين شاهان متمركز بر زمينهاي سوريه و ميانرودان و شاهراههاي ميان پايتخت تا بلخ بود و بر ديگر سرزمينها يا نظارت چنداني نداشتند يا اصلاً نظارتي نداشتند. ماليات زمين [۲] به صورت نقدي يا جنس دريافت ميشد. مالياتهاي ديگري هم به عنوانهاي ديگري ستانده ميشد؛ براي نمونه يكي هم عوارض ويژهٔ جنگ بود. به مهاجران يوناني نيز كه در واقع مهاجران نظامي بودند و كاتوئيكيا[۳] نامداشتند نيز زمين واگذار ميشد و اين زمين كلروس[۴] ناميده ميشد و آنان در برابر آن ميبايست خدمات جنگي انجام دهند. در بسياري از شهرهاي يونانينشين دژي جنگي بر شهر مسلط بود كه پادگاني فرماندهي آن دژ را داشت. گرداگرد شهر را نيز ديوار و برج و بارو ميكشيدند. شبكهاي از اين شهرهاي يونانينشين از سيردريا تا خليج فارس را به هم پيوسته و پاسدار قلمرو سلوكي بود. در زمان جنگ بخشي از سپاه سلوكي از اين شهرها به دست ميآمد. براي نمونه در جنگ آنتيوخوس يكم با مصر در آدار۲۷۴ (پيش از ميلاد) ساتراپهاي نزديك به ميدان جنگ به ويژه بابل و ميانرودان يگانهاي نظامي اين شهرها را احظار و به جبههها گسيلداشتند. روي هم رفته سلوكيان شيوهٔ ديواني هخامنشي را پيگرفتند. برپايي ساتراپيها به مانند روزگار هخامنشي بود. خراج را بر همان پايه پيشين ميگرفتند. سامانههاي وزني را تغيير ندادند ولي در كنار آن از شيوه آتني هم بهرهبردند. چون هخامنشان راه تساهل ديني را پيش گرفتند. سپاهيگري سلوكي [ويرايش] سلوكيان به جز سپاهيان مقدوني-يوناني - كه بخشي از آن از شهرهاي يونانينشين فراهم ميآمد- از مردمان بومي نيز در جنگها بهره ميبردند، براي نمونه در نبرد رافيا كه ميان سلوكيها و دودمان بطلميوسي مصر باستان در ۲۱۷ رخداد از ۶۸هزار سپاهي سلوكي ۱۲ هزار تن از مردمان لوديه، پارس، تراكيه، كادوسيان، كردوك، داهي، كوسيان، عرب و كيليكيها بودند. از ايرانيان بيشتر در يگانهاي كمانداران و فلاخناندازان بهره ميگرفتند. آرايش جنگي فالانژهاي مقدوني گاه ايرانيان در سپاه سلوكي سر به شورش برميداشتند، براي نمونه يك بار ۳ هزار جنگاور ايراني دست به شورشي مسلحانه زدند ولي اندكي پس از آن همگي كشتهشدند. دليل شورشهاي گاه و بيگاه ايرانيان در سپاه سلوكي عبارت بود از كينه از اشغالگران، كمبود جيره و تبعيض ميان ايرانيان و يونانيان، تحريكات بزرگان ايراني براي گرفتن امتيازهاي بيشتر از سلوكيان بود. همچنين اين شورشها بازتابي از نفرت ايرانيان به سلوكيها نيز دانسته ميشود. نيروي رزمي اصلي سلوكي پيادهنظام سنگيناسلحهٔ فالانژ بود. فالانژها دستههاي ۸ تا ۱۶ تني بودند كه در ميدان نبرد به يكباره بر دشمن ميتاختند. خاستگاه اين شيوهٔ جنگي را اسپارت دانستهاند. در آينده به دليل كاستيهاي اين شيوه-به ويژه بيپدافند بودن سوي راست جنگاوران(زيرا سپر در دست چپشان جا ميگرفت)- اين شيوه كنارگذاشته شد. پس از پياده نظام سوارهنظام سلوكي مهمترين بخش سپاه سلوكي شمردهميشد. در ميان اين رسته كاتافراكتارها [۵] كه هم خود و هم اسبشان زرهپوش بودند از ديگران مهمتر بودند. همچنين سلوكيان از فيلها و ارابههاي جنگي نيز بهرهميبردند. نگارهاي باستاني از سوارهنظام مقدوني شمار جنگاوران ثابت سلوكي را ميان ۱۶۰هزار تا ۲۰۰ هزار تن نوشتهاند. هزينههاي جنگ را نيز سلوكيان با گرفتن باج و خراج و عوارض گوناگون، غنائم جنگي و نيز تاراج مردمان سر راه لشكركشي خود به دست ميآوردند. براي نمونه در جنگ آنتيوخوس سوم با اشك دوم در ۲۰۹ (پيش از ميلاد) سپاه ۱۲۰هزار تني سلوكي با پس نشستن اشكانيان شهر صددروازه(هكاتمپليس در نزديكي دامغان كنوني) را گشوده و گرگان(هيركانيه) را تاراج كردند. پيش از اين نيز سپاه سلوكي در سر راه خود ماد را تاراجكردند و زر و سيم فراوان نيايشگاه آنه[۶] را ربودند. همچنين بخشي از هاين هزينهها را سلوكيان با تحميل شرطهاي ملي در برابر صلح به هماوردانشان به دست ميآوردند. براي نمونه در ۲۸۰ كه آنتيوخوس يكم به باختر تاخت اوتودموس پادشاه دولت يوناني باختر پولي هنگفت و بخشي از آذوقه و عليق سپاهيان و چهارپايانشان را پرداخت نمود و همچنين چند زنجير فيل بديشان پيشكش نمود. همين آنيوخوس پس از لشكركشي به هندوستان نيز آنگاه كه كار به آشتي كشيد آذوقهٔ فراوان و پيشكشهاي گرانبها و ۱۵۰ زنجير فيل از هنديان ستد. پيامد فرمانروايي سلوكيان بر ايران [ويرايش] اسكندر و جانشينانش شهرهاي يوناني بسياري را در سرزمينهاي اشغالي ساختند و يونانيان و مقدونيان را بدانجا كوچاندند و كوشيدند تا فرهنگ يوناني را در ايران و ديگر سرزمينها رواجدهند. يونانيگرايي به ويژه در ميان اشراف ايراني و به ويژه در سرزمينهاي باختري قلمرو سلوكي گسترش يافت و از اين همآميزي فرهنگي تلفيقي پديدآمد كه بر دينها و آيينهاي دو طرف رويداد نيز اثر گذاشت. اين يونانيگرايي تا زمان اشكاني هم ديده ميشد. مشيرالدوله پيرنيا ميگويد:«...رفتار سلوكيها با ايرانيان مانند رفتار آقايان با اتباعشان بود. يا مثل رفتار مردمان غاصب به مردمان مغلوب...» همو ميافزايد كه تغييري كه در سامانهٔ كشورداري ايران پديد آمد يكي آغاز ملوك طوايفي بود و ديگري عبادت پادشاه. سازههاي بهجا مانده از دوران سلوكي [ويرايش] تنديسي استخواني از انساني نرماده(نرموك) مربوط به سدهٔ يكم پيش از زايش مسيح در ميانرودان؛ نگداريشده در موزه لوور پاريس از روزگار سلوكي در گوشه و كنار ايران يادگارهايي به جاي ماندهاست كه مهمترينشان از اين دستند: گاهشماري سلوكي [ويرايش] تاريخ سلوكي سامانهٔ سالشماري بود كه امپراتوري سلوكي و برخي سرزمينهاي همجوارش از آن بهرهميبردند. مبدا تاريخ سلوكي پاييز سال ۳۱۲ پيش از ميلاد بود كه در آن زمان سلوكوس يكم به بابل درآمد و از آن پس امپراتوريش پاگرفت. در آينده اشكانيان نيز يك چنين گاهشماري را از روي نمونهٔ سلوكيش قالببرداري كردند. فرمانروايان سلوكي [ويرايش]