بعد از عبور از كوچه پس كرچه هاي تنگ و باريك ده به اول مسير رسيديم .همون ابتداي راه به يه تور تقريبا شلوغ برخورديم كه به صفشون كرده بودن و داشتن مراسم معارفه رو يكي يكي جلوي دوربين انجام ميدادن.(اينها رو داشته باشين بعدا هم بهشون مي رسيم.) ما هم از كنارشون گذشتيم و راهمون رو شروع كرديم.از همون اول مسير تنگه ، زيبايي هاشو نشون ميداد ...راه خاكي نسبتا باريك با چند تايي درخت بلند كنار جوي آب خشك و پشت اونها هم يه كوه سنگي كه يه دهنه غار كوچيك با ديوارهاي دودگرفته . ما مسير رو خيلي آروم مي رفتيم و من هميشه عقب تر از بچه ها بودم . مسير تا انتها با يه شيب خيلي ملايم ادامه داره. توي مسير به گروه هاي كوچيك و بزرگ ديگه اي هم بر خورديم و به نظرم مسير شلوغ مي اومد ولي هرچي بيشتر جلو مي رفتيم از تعداد اونها كمتر ميشد.
تمام مسير يا دو طرفمون باغ هاي گيلاس بود و يا يه طرف كوه و طرف ديگه باغ...اونهم باغي پر از شكوفه هاي خوشگل ...توي اين موقع از سال انتظار ديدن اينهمه شكوفه سرحال و پر رو نداشتم .مسير بسيار زيبايي بود و ما با آرامش و خيال راحت از اون ميگذشتيم.در تمام طول راه يه رودخونه پر آب كنارمون بود و چند جايي رو هم مجبور بوديم ازش رد بشيم...قيد صبحونه رو زده بوديم و با ناهار دوتا يكي كرديمش.(هرچند كه گاه و بيگاه من با شوخي يه اعتراضي ميكردم ) تا دلت بخواد توي مسير خر و قاطر با بار و بنه يا خالي ، توي راه بود و هنوز به ما نرسيده از صداي آويزهاي زنگوله ايشون مي فهميديم كه بايد راه رو براي اونها باز كنيم و مي كشيديم بالاي راه تا اونها رد بشن. و اكثرا هم با سلام و احوالپرسي همراه بود..هرچند كه جواب من و شاهدخت رو نميدادن و فقط آقاي كياني رو تحويل ميگرفتن...(مردم روستاهاي كوچيك خيلي به محرم و نامحرمي پايبندن)صداي زنگوله الاغها...صداي رودخونه كوهستاني...صداي آواز پرنده ها ...و يك منظره زيباي بهاري...اين فضايي بود كه ما توش بوديم...
در بعضي از قسمتهاي مسير، توي شيب كوه كه مناسب بود باغهايي به صورت پلكاني درست كرده بودن كه اين پله ها رو با نردبونهاي كوتاه و بلند چوبي دست سازشون اونهم توي يه امتداد به هم وصل كرده بودن كه وجود همين نردبونها لا به لاي باغها خوشگل بود...
توي مسير دو تا چشمه وجود داره كه يكي به صورت لوله گذاريه و تقريبا تو ي نيمه راهه و براي صبحونه خوردن محل خوبيه و ديگري نزديكيهاي آبشار و انتهاي مسير...البته توي طول راه به خاطر وجود باغها و حالت دره اي بودنش كمتر جايي براي اتراق اونهم با تعداد افراد زياد وجود داره ...چون مردم اونجا حداكثر استفاده رو از زمين ميبرن...ولي براي ما سه تا جا زياد بود...هوا يه موقع صاف و آفتابي بود و يه موقع نيمه ابري...ديگه داشتيم كم كم به انتهاي مسير و پاي آبشار ميرسيديم...اينو هم بگم كه تك و توك توي باغها آلونكي با حلبي هاي زنگ زده درست كرده بودن و يكي دوتايي هم چوبي ، كه اين به زيبايي باغها اضافه مي كرد و چند تايي هم خونه هاي نسبتا كوچيك و بزرگ كه بيشترشون توي انتهاي راه بودن و اون هم وسط يه باغ پر از شكوفه...
اين گيلاسها برسه چي ميشه...از در و ديوارش گيلاس هاي توپول و خوش رنگ ميريزه...هم ديدن داره هم خوردن ...اونهم دزدكي ...
ساعت يازده بود كه رسيديم به آبشار... و چه آبشار خوشگلي...يه جا پيدا كرديم و روبروي آبشار بساطمون رو پهن كرديم و اول به اصطلاح صبحونمون رو خورديم و با خيال راحت به تماشاي آبشار و باغهاي اطرافمون مشغول شديم . هنوز بساط صبحونه پهن بود كه نم باروني زد و مابي خيال اون زير بارون كوتاه بهاري همچنان نشسته بوديم ...زود هوا صاف شد...اما كمي بعد يه لكه ابر ديگه و بارون شديدتر ديگه اي ... كه اين دفعه كاپشنها رو پوشيديم...كسي دور و برمون نبود و كاملا تو حال خودمون بوديم كه يه تور (هموني كه اول مسير ديده بوديم )رسيد اونجا...و كل منظره و سكوت اونجا رو بهم زد...اونها تك تك و چند تايي اطرافمون پخش شدن و سر و صداشون بود كه جاي صداي آبشار و نغمه پرنده ها رو گرفت...دوساعتي اونجا بودن و ناهارشون رو خوردن و با سرو صداي زياد برگشتن پايين...از همه بدتر وجود يه آقايي به عنوان مجلس گرم كنشون بود كه از اون اول تا آخر داشت با صداي بلند حرف ميزد و آوازهاي صد من يه غاز ميخوند و اونهم با حركات نازيبا...آقا ما رو ميگي حسابي شاكي شده بوديم ...اين تور از اون تورهاي شاد شاد شاد بود كه اين روزها خيلي زياد شدن...براي اون آقاه خيلي متاسفم...چيزي نگفتيم فقط دم رفتنيشون ليدرشون كه متوجه ناراحتي ما شده بود پيش دستي كرد و اومد از بابت شلوغيشون عذر خواهي كرد و بچه ها هم ديگه چيزي بهش نگفتن و من هم جمع كردن آشغالهايي كه ريخته بودن رو بهش گوشزد كردم و اونهم جمع كرد و بعد رفتن...
دوباره ما بوديم و آبشار ... باخيال راحت ناهارمون رو خورديم و يه گشت كوتاهي من و شاهدخت همون اطراف زديم و برگشتيم سر جامون...دوباره هوا ابري شد و اين بار تگرگي اومد و كلي خوشمون اومد.. دقيقا بعد از بند اومدن تگرگ آفتاب شد و آبشار رو زيباتر كرد... سنگهاي اطراف آبشار كه خيس از تگرگ شده بودن با تابيدن نور خورشيد روي اونها برق ميزدن و تلا لو باشكوهي داشتن...
كمي حرف و حديث و بعد وسايلمون رو جمع كرديم و حدوداي پنج برگشتيم به سمت پايين ... از شانسي كه آورديم دير تر از بقيه راه افتاده بوديم و تو راه برگشت به جز يكي دو نفر ، كسي ديگه تو مسير نبود و از ديدن منظره كوه و باغ توي اون آفتاب و سايه حسابي كيف ميكرديم منكه همون دم آبشار باطري تموم كرده بودم و دوباره به مبايلم پناه آورده بودم...هر چي عكس ميگرفتيم باز هم كم بود...بدون هيچ عجله اي داشتيم بر ميگشتيم و ساعت هفت و نيم رسيديم به ده و از اونجا هم دم ماشين و برگشت به سمت خونه...
اين رو هم اضافه كنم كه در كل ، مسير و رودخونه ، تميز بود و زباله زيادي نمي ديدي...نه اينكه نباشه،بود ، ولي در حد كم...يه جا هم دوتا از خانومهاي ده داشتن سبزي محلي جمع ميكردن كه بيشترش سيرك بود و شنگ ... آها... ما توي مسير از خوردن ريواسهاي تر و تازه هم بهره مند شده بوديم...چه ريواسهايي...
اين رو هم بگم كه در ادامه مسير بعد از آبشار مسير قله قلعه دختره كه توي راه چند تايي از كوهنوردها رو ديده بوديم كه مي خواستن برن قله...