به وبلاگ ايران نگين درخشان كشورهاي قاره آسيا خوش آمديد

ادبيات شفاهي مردم زاهدان

ادبيات شفاهي

 

 

ادبيات شفاهي با تمام ويژگي‌هايش در سيستان و بلوچستان نيز بخشي از ميراث معنوي مردم محسوب مي‌شود. در اين جا دو نمونه بسيار كوتاه از يك افسانة سيستان و حماسة بلوچي معرفي مي‌شود:
سيستان
افسانة بي‌بي دوست
پيرمرد عارفي بود به نام شيخ حسن، او يك دختر داشت. دختر هر روز گوسفندان را به صحرا مي‌برد. دختر روزي مردي را ديد كه با بار هندوانه از راه مي‌گذرد. دختر كه تشنه بود، از مرد خواست هندوانه‌اي به او بدهد. مرد گفت امانت است، نمي‌توانم بدهم! دختر گفت: برو كه اين‌ها مار و اژدها بشوند. وقتي مرد به مقصد رسيد، ديد همة هندوانه‌ها مار و اژدها شده است.
شيخ حسن پرسيد: سر راه به چه كسي برخورد كردي؟ مرد قصة دختر را تعريف مي‌كند. شيخ حسن مي‌گويد او دختر من است. بعد به پسرش مي‌گويد برو او را از اين‌جا بيرون كن. پسر به دنبال دختر مي‌رود و با چوب
به جان او مي‌افتد. دختر از دست برادر فرار مي‌كند. برادر او را تعقيب مي‌كند. دختر وقتي مي‌بيند كه برادر دارد به او مي‌رسد، مي‌گويد خدايا مرا درياب. و در همان لحظه به زمين فرو مي‌رود و گوشة چادرش بيرون مي‌ماند. از آن پس، اين محل تبديل به زيارتگاه شد.
اين محل در روستاي بي‌بي دوست واقع است و زابل جز اين، زيارتگاهي ندارد. مردان، حق ندارند وارد اين زيارتگاه گردند. مي‌گويند اگر زني پسر حامله باشد و وارد اين زيارتگاه شود، روي بدن او لكه‌اي باقي مي‌ماند. در وسط اين زيارتگاه درخت گز بزرگي وجود دارد كه مردم دعاها و نذر و نيازهاي خود را به وسيلة يك پارچه به آن آويزان نموده تا حاجاتشان برآورده شود.
بلوچستان
حماسه حمل جينيد
حمل احتمالاً در اواسط قرن شانزدهم م به دنيا آمد. تيراندازي، شمشيرزني و اسب‌سواري را در نوجواني آموخت و مهارت‌هاي بي‌نظيري به دست آورد. شجاعت و پهلواني حمل، زبانزد مردم شده بود.
در قرن شانزدهم و هفدهم ميلادي بسياري از كشورهاي غربي مانند بريتانيا، اسپانيا، هلند، پرتغال، فرانسه به منظور استعمار و استثمار ملل آفريقائي و آسيائي، با كشتي‌هاي بادباني، به آن سرزمين‌ها مي‌رفتند.
دريانوردان پرتغالي، اولين اروپائيان استعمارگر بودند كه به مناطق ساحلي مكران آمدند. آنان در اين منطقه با مقاومت شديد حمل و يارانش رو‌به‌رو شدند. حمل، در اين درگيري‌ها در يك روز شنبه به شهادت رسيد. رشادت‌هاي حمل در برابر بيگانگان و شهادت غم‌انگيز او در يك جنگ نابرابر در نزد بلوچ‌ها، از او يك شهيد قهرمان ساخت.
هنوز در برخي روستاهاي بلوچستان، مادران اجازه نمي‌دهند پسران جوانشان روز شنبه حمام كنند و … داستان زندگي حمل، يكي از دردناك‌ترين قصه‌هاي فراموش نشدني مردم بلوچستان است. منظومه‌اي در رثاي حمل ساخته شد و سينه‌به‌سينه تا به امروز گشت و زنده ماند. مادران بلوچ شعر حمل را به عنوان مرثيه، هنگام عزاداري براي عزيزان از دست رفته خود مي‌خوانند. و نيز به عنوان يك منظومه حماسي، “حمل”، توسط نوازندگان و خوانندگان در عروسي‌ها خوانده مي‌شود.
ترجمه فارسي شعر حماسي حمل:
اي خواهران، روز شنبه، موي سر خود را نشوئيد
روز شنبه، براي برادران و روز شانزدهم ماه، براي پدران شگون ندارد
روز شنبه و روز شانزدهم ماه، روز نحسي بودند
روز شنبه، قايق حمل به دريا رفت، حمل در قايق نشست و قايق راهي آب‌هاي نيلگون شد
قايق هفت شبانه روز، يكنواخت حركت مي‌كرد
روز هفتم به ديار ديگري رسيد
كشتي‌هاي پرتغالي مانند عقاب فرا رسيدند
قايق حمل را محاصره كردند
به حمل گفتند با يك دختر فرنگي ازدواج كن
حمل زنان فرنگي را دوست نمي‌دارد
آن‌ها نه چشمان خود را مي‌شويند، و نه نام خدا را به زبان مي‌آورند
پيراهن كوتاه مي‌پوشند و ناف آن‌ها هويدا است
نه ذكر خدا را مي‌گويند و نه نماز مي‌خوانند
حمل زنان شهلا چشم وطن خود را دوست مي‌دارد
كه پيراهن بلند، شلوار، روسري و چادر مي‌پوشند
دست‌هاي حمل را با طناب‌هاي ضخيم مي‌بندند
طناب‌هايي كه با آن شتران نر سركش را مهار مي‌كنند
حمل به همراهان خود افتخار مي‌كرد و مي‌باليد
ولي همراهان او از ترسوهاي دشتي بوده‌اند
آتش هيزم آنان (دشتي‌ها) مانند چوب گز زود خاموش شد.
پيام محرمانه ميدها (ماهيگيران) براي ياري رساندن به حمل نيز دروغ بود
اي تبرزين كه تو را از دوران كودكي نگه داشته بودم و دوستت مي‌داشتم
ترا از كودكي مانند دختر خردسال خود دوست مي‌داشتم
چرا از ميان پنجه‌هاي شيرگونه حمل بيرون افتادي؟
در امواج خروشان دريا افتادي و گم شدي.
شعر:
من بلوچم!


1
X