بو ميكشيم زندگي را با طعم چاي داغ لبريز، لب سوز، لب دوز. در يك جاده مهآلود شمالي. سر ميكشيم چاي را با طعم لحظههاي سبز سير زندگي در استكانهاي كمرباريك. مهمان بوتههاي چهار فصل سال ميشويم روي كوههاي كم ارتفاع در مسيرهاي سبز. پرواز گنجشكها را به تماشا مينشينم در ميان بوتههاي چاي كه در رديفهاي منظم پشت هم كاشته شدهاند. خوشحاليم كه اين قصيده طولاني با وزن سبز و با رديف درختانش پاياني ندارد. پاياني هم اگر باشد، ميشود ابتداي آبي آسمان و كيست كه براي آسمان آبي پاياني متصور باشد؟ همان است كه ميگويم. كوههاي كمارتفاع سبز لاهيجان را كه ادامه بدهي ميرسي به كوههاي بلند پوشيده از برف سال و بعد آبي آسمان. لاهيجان از غرب به آستانه اشرفيه و سفيدرود ميرسد. از شمال، به ساحل خزر ميرسد. مشرق را كه ادامه ميدهد ميشود لنگرود. به سوي جنوب كه ميرود به ديلمان ميرسد و جنوب غربي را اگر ادامه بدهد ميشود سياهكل. ملاقات با شيطانكوه لاهيجان را بايد يكسره به شيطانكوه بكشاني و از بلنداي اين كوه به تماشايش بنشيني. امتحان كن تا اين شهر با سقفهاي سفالي نارنجياش براي هميشه در ذهنت حك شود. لاهيجان هرچند از روزهاي گذشته خويش فاصله گرفته و بخشهايي از آن همان رنگ شهرهاي بيهويت را گرفته، اما هنوز هم شناسنامه خود را دارد. لاهيجان را از بلنداي شيطانكوه به تماشا كه مينشيني تازه شناسنامه اين شهر از مه بيرون ميآيد. خانههايي با سقفهاي سفالي، آشنا با لهجه باران، رديف و شانه به شانه هم در دل چشمانت مينشيند. خيابانهايي كه ادامه پيدا ميكند تا دل گرفته آسمان. خيابانهاي خطكشي شده بدون اينكه خانهاي پيش و پس شده باشد. بدون اينكه خانهاي بلند و كوتاه شده باشد. معماري باور نكردني دارد. هيچ كجاي ايران، همسايگيها اينطور شانه به شانه و با نظم و ترتيب در دل چشمانت نمينشيند. پلههاي شيطانكوه را يكي يكي كه پشت سر ميگذاري، برگرد و به شهر نگاه كن تا حست با ما يكي شود. كولهات را زمين بگذار و چشم بگردان به كوچه پس كوچههاي شهر. تا آرامش شهري كه اصول معماري را رعايت كرده در دل چشمهاي خسته ات آشيانه كند. دسته دسته سار ريتم بگيرد ميان نيني چشمانت. شيطانكوه و اين همه آرامش. فريب اين اسم را نخور. هيچ كس بدرستي نميداند چرا آن را به اين اسم مينامند. برخي ميگويند شاه نشينكوه بوده و بعدها شيطانكوه شده است. هرچه باشد اين كوه زيبايي خاص خود را دارد. پوشيده در شولاي سبز درختان. نه، شيطان چيزي از عظمتش كم ميكند و نه، شاه برعظمت چيزي ميافزايد. اما شيطان اسمش را رمزآلود ميكند. شايد براي همين است كه كسي دقيقا نميداند چرا اين كوه چنين نامي گرفته است. رازآلود ميشود وقتي دل آسمانش ميگيرد و مه هواي سقفهاي سفالي نارنجياش ميكند و در كوچه پس كوچههاي شهر گم ميشود. نارنجيهايي كه بوي اصالت ميدهد. از شيطانكوه آبشاري مصنوعي سرازير ميشود و به درياچه روبهروي كوه ميريزد. درياچه كه اين روزها جزيره از دل آن بيرون كشيدهاند و داخل آن رستوراني است براي گذران لحظههاي با هم بودن. جمعهاي دوستانه و خانوادگي. پلههاي شيطان كوه را كه زير گام بگذاري تازه ميشود بام لاهيجان. شهر با همه قصهاش زير نگاهت قرار ميگيرد. غروب آفتاب را به تماشا بنشين آن زمان كه رخسار خويش را در درياچه روبهرو به تماشا مينشيند. گر ميگيري از اين همه زيبايي. شكوه ميگيرد نگاهت. همه مسير كه تو پله پله بالا آمدي تا رفتن و آمدن خورشيد را به تماشا بنشيني. امروز ميتواني با سوار شدن به تلهكابين شهر به تماشا بنشيني. كوهها پوشيده در سبزي درختان، بوتههاي زيباي چاي. زنان ومردان كه طعم زندگي از بوتهها ميگيرند. و زير چشمانت جاري ميشوند در متن زندگي. مسير تله كابين لاهيجان راه جنگل ميبرد و آسمان. بازي ابر است و مه؛ اما اينجا هم تا چشم كار ميكند درخت ميراندهاند و به دست تبر سپردهاند براي ساختن خانههاي ويلايي. خانههاي كه بوي اصالت نميدهد. نارنجي آنها با نارنجي خانههاي لاهيجان سالهاي سال فاصله دارد. غريبگي عجيب دارد با آنچه بود و آنچه شد. خانههايي كه چند روزي از سال محلي براي آرامش آنها ميشود. هرجور حساب كني، نميارزد. حساب و كتابش جور در نميآيد. ضرر روي ضرر است. نه نميارزد. به مرگ اين همه سبز و سرخ نميارزد جان طبيعت را بگيري تا چند روزي در دل خانهاي از جنگل آرامش بگيري. آرامش از جنگل بگيري تا آرام بگيري. بام سبز لاهيجان را هم ميتوان پياده آمد هم با ماشين. محلي براي پياده روي و كوهنوردي است. بام لاهيجان پر از شيطنتهاي كودكانه است، شلوغ و دلفريب سالم و سرحال. هرچند از زيبايي كودك آرام لاهيجان كم نميكند. اصلا بر اين بلندا، زندگي ديگري جاري است. لاهيجان را اگر كودكي آرام، متين، سالم و سرحال بداني، بام لاهيجان پر از شيطنتهاي كودكانه است، شلوغ و دلفريب، سالم و سرحال. هرچند از زيبايي كودك آرام لاهيجان كم نميكند. اصلا اين دو كنار هم معنا مييابند. تكميلكننده همديگرند. نگاهت را از همان بالا پرواز بده تا كوچه پس كوچههاي قديمي شهر. بگذار بوي سنت بگيري. لحظه را اصالت بده. عمق را بكاو در كوچههايي كه پر است از خاطرات پدربزرگها و مادربزرگها. خلوتت را به كوچهها كه ميكشاني از جلوي درهاي قديمي چوبي گذر ميكني با كلونهاي آهني زنانه و مردانه. معماري ايراني اسلامي را به رخت ميكشد. روزنههاي كوچك ناودانها كه آشناترينند با لهجه باران و ترانه آسمان. ناودانها همين جاست كه شعر ميشوند. پناه ميشوند. باور نداري. به لاهيجان بيا. شهري كه سقفهايش از يورش مدرنيته جان سالم به دربردهاند. نارنجيماندهاند و سفالي. از كدوم پروانه پروازت گرفت لاهيجان، شهر پيلهها و پروانههاست. سفر به لاهيجان بايد درست در فصل پروانه شدن باشد. بهار را ميگويم. هرچند هيچ چيزي ديگر مثل گذشته برقرار نيست. امروز پيلهها بيشتر به كار ميآيند تا پروانه. ابريشم را بيشتر ميپسندند تا پروانه شدن، ولي چارهاي نيست. باوركن اگر پرواز نكني، مرداب ميشوي. پس بهارت را به لاهيجان بكش. پروازي بايد. نگاهي دوباره. پاره كردن پيلهاي. پيله نگاهت را كه بشكافي پروانگي را آغاز ميكني. پروانهميشوي. اصلا پرواز لاهيجانيها از همين پروانههاست. پيش از آنكه نامش با عطر چاي آوازه بگيرد، با پروانه پروازش گرفت و البته با ابريشمها كه به دنيا صادر ميكرد. اما قصه چاي؛ چاي را نخستينبار حاجمحمد حسين اصفهاني در سال 1302 هجري قمري در عصر ناصرالدين شاه به ايران كشاند، اما موفقيتي به بار نياورد. بعدها شخصي به نام محمدخان قاجارقوانلو ملقب به كاشفالسلطنه در سال 1319 چاي را از هند به ايران ميآورد. بربالاي همان شيطانكوه اگر هستي ميتواني با تلهكابين بر بلنداي لاهيجان قرارگيري تا يكي از بكرترين لحظههاي خلقت به ذهنت ارزاني شود. بوتههاي رديف چاي كه ريتم گرفته روي كوهها. جايي بين شيطانكوه و كوههاي فلاحخير، بخشي از سلسله جبال البرز. اگر به گشت و گذارت ادامه بدهي حتما راهت به موزه چاي لاهيجان ميافتد. آرامگاه كاشف السلطنه، پدر چاي ايران. پر از اشياي قديمي از كتب خطي گرفته تا لباسهاي رنگ رنگ محلي. ادامه بدهي. اگر سراشيبياش را تاب بياوري، ميرسي به باغ كشاورزي. باغ پژوهشكده كشاورزي. لبريز انواع گلها و گياهان آپارتماني، باغچهاي و درختچههاي تزييني. اگر زمان اجازه ميدهد لحظههايت را بكش به درياچه زيبايش. از لحظهها استفاده كن. نو شو. آبشار لونك شب را به فردا ميكشاني. پا به پاي جادههاي رها شده در دل شاليزارها كه بشوي بوي نشا تو را در برميگيرد. نمنم و مرطوب. جاده را به كوهستان كه بكشي در دل جنگل گم ميشوي. گم شدني كه دنبال راهي براي پيدا شدن نيست. مسير را كه ادامه بدهي آبشار از كنار رد ميشود كه در حال برگشتن است. آبشاري كه ميان شاخ و برگ درختان گم و پيدا ميشود. نقره روي نقره ميريزد و روحت را ميپالايد. پا به پا جادهاي كه از يك سو به درهاي ختم ميشود كه سالهاست رودخانهاي در آن لانه كرده است. ميآيد و ميرود. همه اينها از آبشاري به اسم لونك جان ميگيرد. لونك مقصد كوهنوردان است و جوانان عاشق سرعت هستند. گرسنگي را اگر به اينجا كشاندهاي لحظهاي شك نكن. لحظه بده به طعم كباب گيلهمردها. زماني كه كفشهاي خسته را از پا درميآوري و پاهاي خستهتر از كفشها را به سردي آب رودخانه ميسپاري. گرسنگي را با كباتترش رفع كن با لهجه گيلكي و ديلماني. به گوشت كباب انجير و پياز، سبزي معطر، رب محلي و ادويه مخصوص ميزنند. تا كباب ترش درست شود. خوردن دارد. سفر به لاهيجان بدون كلوچه لاهيجان چيزي كم دارد. وقتي به مبدا باز ميگردي جايش بيشتر خالي ميشود. تحفهاي است كه هميشه همراه مسافر به شهرهاي ديگر رفته است؛ بنابراين لحظههاي آخر لاهيجان را به يك كلوچه فروشي ميكشانيم. بايد طعم لاهيجان را به شهر خود بكشانيم.سرزمين پيلهها و پروانهها
عمارت كلاه فرنگي
يكي از آثار مهم دوره صفوي در قزوين عمارت چهلستون يا كلاه فرنگي است كه در وسط باغ بزرگي قرار دارد و تنها كوشك باقي مانده از مجموعه كاخ هاي سلطنتي روزگار شاه طهماسب است. بنا ساختماني هشت گوش به مساحت تقريبي 500 متر مربع است كه براساس نقشه يك معمار ترك در دو طبقه ساخته شده و داراي تالارها و اتاق هاي كوچكي در هر طبقه است. نقاشي هاي ديواري طبقه اول نمونه اي از هنر نگارگري مكتب قزوين و داراي شهرت جهاني است. تالار بزرگ طبقه دوم با ارسي هاي پنج چشمه اي در چهار جهت اصلي به محوطه غلام گردش بالا مي پيوندد كه داراي سقف بلندي از خنچه پوش بوده است. از اين بنا هم اكنون به عنوان گنجينه ( موزه ) قزوين استفاده مي شود. گفته اند بناي هشت بهشت اصفهان با گرته برداري از اين اثر ساخته شده است. موزه شهر قزوين در سال 1336 در بناي تاريخي چهلستون موسوم به عمارت كلاه فرنگي فعال شد و در سال 83 به ساختمان جديد موزه در بخشي از محوطه باغ فرهنگي چهلستون انتقال يافت. اين موزه آثار تاريخي كشف شده از دشت قزوين را به نمايش گذاشته است. آثاري از هزاره هاي سوم و چهارم قبل از ميلاد كه يادآور پيشينه تاريخي و فرهنگي شهر قزوين است. ***************
آثار موزه شهر شامل ديس سفالي مربوط به هزاره چهارم قبل از ميلاد با تزئينات هندسي و نقوش انساني در حال اجراي آيين بومي يا رقص محلي، ظرف سفالي مربوط به هزاره سوم قبل از ميلاد با تزئينات هندسي و جانوري، بالا تنه سنگي مرد سومري مربوط به هزاره سوم قبل از ميلاد، شي ء تزئيني طلا، قوري و ريتون به شكل سر قوچ از جنس سفال مربوط به هزاره اول قبل از ميلاد، جام ساساني با تزئينات صحنه شكار است.
از ديگر آثار به نمايش گذاشته شده در موزه شهر مي توان به سكه هاي به دست آمده از دوران اشكاني، ساساني و صفويه، شمشير شاه عباس صفوي، دبه باروت، قفل، مهر و افشره خوري مربوط به دوره قاجار و كوزه فقاع(سفال) مربوط به قرن هاي پنجم تا هشتم هجري قمري اشاره كرد.
كوزه فقاع از ظروفي است كه براي مصرف نوشيدني هاي گازدار استفاده مي شده و معمولاً به شكل ترنجي برجسته و شكم دار با ته باريك و دهانه تنگ بوده است. در كوزه را با پوست مي پوشاندند تا مايع درون آن توليد گاز كند و هنگام استفاده، پوست را سوراخ كرده و فقاع داخل آن را مي نوشيدند كه نمونه هايي از اين ظرف نيز در شهرهاي قديمي كشورهاي اسلامي به دست آمده است.
گيلان:
بازار سنتي رشت، مرداب ساحلي انزلي، بازار آستارا، شهر لاهيجان، شهرستان فومن، ماسوله، دامنههاي درفك، زندگي بوميان تالش و اسالم، شهرستان سياهكل و منطقه ديلمان.
گيلان هم هر سال حدود 3 ميليون نفر مسافر دارد كه مقصد بيشترشان بازار رشت، مرداب ساحلي انزلي، بازار آستارا، لاهيجان و فومن، ماسوله و بندرت دامنههاي كوه درفك است، اما فقط شماري اندك از آنها مشتاقند با زندگي شگفتانگيز كوهنشينهاي تالش و جنگل نشينان اسالم آشنا شوند يا از لاهيجان راهشان را به سمت سياهكل كج ميكنند يا راهي ديلمان ميشوند تا بفهمند چه سحري در اين خاك سالها پيش الهام بخش خنيا گران شده است براي آفرينش موسيقي سنتي ديلماني.
بگذاريد بار ديگر به تبريز برگرديم و اين بار مسير تبريز به مشهد را پي بگيريم.
در اين مسير از زنجان، قزوين، تهران، سمنان، شاهرود و مشهد ميگذريم. از جاذبههاي اين مناطق با صرف نظر از تهران كه عليرغم داشتن بيش از100جاذبه گردشگري در گردابي از دود و آلودگي فرورفته توضيح بدهيد.
بعضي از گردشگران زنجان را هنوز با چاقوهاي دسته شاخي اش ميشناسند....
موسيقي گيلان و جايگاه آن در موسيقي ايران
عرصه از مرد تهي است _ كاش دستي آيد _ عشق را بر رگ ما بند زند ... اين شايد اولين باري باشد كه قلمي پيرامون موسيقي گيلكي آن هم در سطحي وسيع و در نشريه اي تخصصي زده خواهد شد . شايد اهالي موسيقي گيلان بر آنند آنچه موجود است شايسته ارائه و نقد و بررسي نيست و انصافاً آن چه موجود است آيا تمام موسيقي گيلانست ؟ خوانندگان محترم مي دانند كه گيلان با توجه به كوچك بودن از نظر جغرافيايي اقوام مختلفي را در خود جاي داده است . اگر در نقشه ايران دقت كنيم مي بينيم كه گيلان از سويي به آستارا (آذري زبان) از طرفي به توالش (تالشي زبان) از سمتي به لوشان و منجيل كه كانون تقابل و همزيستي فرهنگ هاي مردمان مهاجر يا رانده شده اعم از : كرد ،لر ، ترك ، تات ، كرد كرمانژ و ... و از طرفي ديگر به منطقه مازندران غربي و از سمتي ديگر نيز با مردمان كوهپايه بازماندگان ديلمان تؤامان با اقوام عمارلو (كرد) و لر و تا همسايگي رودبار الموت مي رسد كه شايد كمتر استاني چنين شرايطي عجيب را دارا باشد . يقيناً اين گوناگوني در موسيقي گيلان نيز بايد مشهود باشد كه چنين است . تاريخ تحول و يا مطرح شدن موسيقي گيلان در موسيقي كشور به دوره استاد ابو الحسن صبا نابغه موسيقي كشور مي رسد و تا قبل از ايشان هنوز نه صدا و سيمايي وجود داشت كه امكان پخش موسيقي آن زمان گيلان را داشته باشد و نه نوازندگان يا خوانندگاني كه به مركز راه يابند و دوره صبا نقطه عطفي در موسيقي گيلان مي باشد . با آمدن استاد ابو الحسن صبا و انتصاب ايشان به عنوان رياست هنرستان صنايع ظريفه رشت توسط كلنل وزيري وضع موسيقي گيلان چه از نظر آموزش و تدريس چه نوازندگي و چه پژوهش بسيار تحول يافت . آن جه كه مدنظر اينجانب است توجه صبا به موسيقي نواحي و انضمام مقام ها و قطعات گيلكي به رديف موسيقي ايران به نام رديف صبا مي باشد . بنا به اظهار همه موسيقيدانان همدوره صبا و شاگردانش آوازهاي ديلمان ، حاجياني ، چوپاني ، غم انگيز ، گيلكي و ... و قطعاتي مانند : زرد مليجه ، رقص چوبي ، گوسند و خون ، كوهستاني و ... توسط صبا از گيلان به موسيقي ملي راه يافت كه اين در خور ستايشي بي اندازه است . اما بزرگترين ايرادي كه به اين نوع برداشت وارد است اين است كه موسيقي نواحي كشور يا موسيقي شباني و روستايي براي خود شان نزول دارد و دليل و ادله اي براي نواختن و هر قطعه ترجمان يك سري احساسات عميق كه همراه با ني يا سرنا و يا كمانچه آن محل يا روستا و بر اساس يك زندگي كاملاً بدوي و غير مدرن است . بديهي است كه به نت در آوردن قطعات مستلزم زدن تمامي شاخ وبرگهاي احساسي قطعات است كه تازه اگر هم مي شد با علايمي آن تكيه ها و تحريرها را به نت در آورد باز پشتوانه نواختن آن يك عمر زندگي در روستا بايد باشد . نگارنده چون سالهاست در پي تحقيق و پژوهش موسيقي فولكلوريك گيلان به اقصا نقاط كوه و جلگه گيلان سفر مي كنم بارها آرزو مي كنم كه اي كاش قطعاتي مانند زردمليجه و ... به صورت اورژينالش موجود مي بود تا ما تفاوت آنها را با هم مي ديديم . امروزه طي تحقيقات اينجانب و بر اساس شواهد موجود اعم از كاست و فيلم و راويان زنده قطعاتي را از موسيقي سازي و آوازي گيلان پيدا كرده ام كه شايد بسيار ياز آنها را كمتر كسي حتي در گيلان شنيده باشد . متاسفانه چون نه قدرت ئو نفوذ صبا را داريم و نه مرداني كه از تبار گيل بر آيند و كاري بكنند . هنوز تكليف اين مقام ها و قطعات معلوم نيست . به عنوان نمونه قطعاتي سازي آوازي به نام هاي : گلن كشي _ گوسند و خون اصلي _ آبكناري _ ديلمان دادو _ رضاخاني ( ورامين ) _ غربتي و دربدري _ عزيز و نگاري _ شرفشاهي _ ليلي جوني و ... بسياري كه ذكر نامهايشان دردي را دوا نمي كند ! در گيلان شرق و كوهپايه هاي جنوب شرق گيلان وجود دارد كه تا كنون نتوانسته ام آنها را ثبت نمايم و از همين جا از استاد محمد رضا درويشي بزرگ مرد تحقيق و پژوهش موسيقي نواحي كشور عاجزانه تقاضاي كمك دارم . زنده ياد صبا راز غناي كوهستان هاي گيلان را دريافته بود و مسافرتي كه به ديلمان داشت و ملاقاتي با مرحوم اكبرخان تارنواز اسپيلي داشت و همچنين فيض الله نامي كه قريب به احتمال از اكراد كوهپايه مي باشد اين ادعاي بنده را شاهد مدعاست . اما بعد از صبا هيچ كس نه اينكه كاري براي موسيقي گيلان نكرد بلكه با ساختن آهنگ ها و ترانه هايي سبك و بي مايه _ مايه تحقير موسيقي فاخر گيلان شدند . البته لازم به ذكر است كه در حدود شصت سال پيش توسط استاد احمد آشورپور ترانه هاي زيبايي در قالب چهار كاست به بازار عرضه شد كه هم اكنون جزو بهترين آثار محلي گيلان محسوب مي شوند اما با روح موسيقي گيلان فرسنگ ها فاصله دارند . بعد از احمد آشورپور ، خانم شمس و آقاي جفرودي تنها كسي كه توانست تا اندازه اي خود را به موسيقي كوهستان نزديك كند پوررضا بود . اگر بخواهيم كارنامه هنري پوررضا را بررسي كنيم مي توانيم بگوييم كه پوررضا خواننده اي است كه بهترين آثار موسيقي محلي گيلان اعم از شعر و ملودي همزمان با او تولد يافت . بزرگاني چون آرياپاد ، خيرخواه ، شيون فومني ، محمد ولي مظفري و بسياري كه نمي شناسمشان ترانه هايي را به پوررضا دادند كه با صداي ملكوتي او شهره آفاق شدند ولي دريغ كه اولاً عمدتاً در آثار اجرايي ايشان نامي از سازندگان آثار و راويان ملودي ها و آهنگ ها برده نمي شود . ثانياً توضيحات يا به عبارتي ديگر توجيهات بعد يا قبل از اجراهاي هنري شان بسيار غير علمي و غير فني مي نمايند و ثالثاً گاهاً استفاده نابجا از ملودي ها خصوصاً در سالهاي اخير مانند خوانندگان آواز (گيله لو) در سريال پرطرفدار پس از باران نوعي تحريف يا ناديده گرفتن تاريخ شفاهي گيلان محسوب مي شود . همه شما احتمالاً سريال فوق را ديده ايد و مانند بنده از صداي زيباي پوررضا لذت برده ايد و شايد تمامي شنوندگان و حتي اهالي گيلان تكيه كلام « گيله لو » را به معني دختر گيل فهميدند در حالي كه آن چه كه خوانده شد اثر زنده ياد محمد ولي مظفري كجيدي بود و در ارتباط با خيزش جنگل سياهكل در سال 1349 و اصلاً هيچ ارتباطي با خانم كوچيك ! شهربانو ! نداشت و ندارد . اما الحق و النصاف فقط پوررضا مي تواند آواز يا ترانه اي را ماندگار كند و حق با فروغ بود كه تنها صداست كه مي ماند . استاد فريدون پوررضا با توجه به اشتباهات فاحش در خصوص ثبت و ضبط و اجرا و نامگذاري مقام هاي موسيقي گيلان اقدامات بسيار ارزشمندي را هم در كنار حسين حميدي محقق ارزشمند موسيقي نواحي كشور انجام داده است خصوصاً در دو كاست بي نظير « مي گيلان » و «گيله لو » تمام شد و حال صحنه به نامدگان واگذار شده ! استاد حسين حميدي علاوه بر دو كاست فوق در كاست « شاباش » و آْلبوم « هشت بهشت » سهمي قابل توجه براي موسيقي گيلان باز نمود . حميدي جداي از كارهاي فوق با تشكيل گروه شمشال گيلاني به خوانندگي ناصر وحدتي ، انقلابي در موسيقي گيلان شرق به وجود آورد كه بسياري از هنرمندان اين خطه از كشور را برانگيخت كه جدي تر خود و ماهيت خود نگاه كنند . حميدي توانست با سازبندي اي مناسب و بي همتا تكليف آنهايي را كه مي خواهند براي موسيقي گيلان كاري بكنند را مشخص كرد . استفاده از لبك _ نقاره گيلان _ بوق (شيپور) _ كرنا _سه تار _ لَلَه و معرفي و تنظيم قطعات مهجور گيلان پوشش و دكوراسيون مناسب با زندگي شباني و كوهي و ... اقدامات ارزشمندي بود كه ميتوان حميدي را حلقه گمشدهْ زنجيرهْ نگرش صبا به موسيقي گيلان دانست . اگرچه آن چه كه در كنسرت ساري _ كرمان و تهران اجرا شد با اصلش فاصله اي بسيار دارد و طبيعي هم هست اما نكته قابل ذكر قطعات ضربي انتهاي برنامه بود كه اغلب مخصوص بازي كودكان و غير موسيقيايي بود اَجر حميدي را ضايع نمود و نگذاشت اهل فن به اين كارها جدي نگاه كنند . شايد حميدي به دليل غير گيلاني بودن متوجه اين ضعف بزرگ نشده ولي جناب وحدتي كه خود از تبار انديشه ورزان و بزرگان است به جاي اينكه از صدها ترانهْ جدي و ارزشمند گيلان در معرفي فرهنگ زاد و بوم خود اين قسمت ضعيف كار را بسط داده و بارها اجرا نمود كه جاي بسي گله (البته دوستانه ) دارد . نگارنده خود را جامع اطلاعات و منبع اخبار نمي داند و مي داند آنجا كه ادعا باشد علم و آگاهي حضور ندارد اما به فراخور فهم خود در يكي از كنسرت هاي پژوهشي بررسي آوازهاي گيلكي در شهرستان لنگرود موسيقي گيلان را برتي اولين بار تقسيم بندي و تفكيك نمودم و در نشريهْ سبزينهْ كادوس _ حوزهْ هنري گيلان به چاپ رسانيده ام كه حضورتان تقديم مي نماييم . اين قسمت دقيقاً بر اساس شواهد موجود در موسيقي گيلان شرق كه اصلاً زيربناي عمدهْ آوازها و قطعات موسيقي كل گيلان را شامل مي شود نوشته شده . اين تفكيك دو پيام و نظريه را دنبال مي كند : الف _ موسيقي گيلان براي تمامي اقشار و سن وسال مردمگيل و گالش مفهومي جداگانه دارد و شايد هم بتوان گفت براي هر سن و سال و جنسيتي نوعي آواز و موسيقي وجود دارد كه قابل توجه مي باشد . ب _ امروزه بسياري از آوازها يا قطعاتي را كه نام مي برم به دست فراموشي سپرده شده و بعضاً هم به صورت هايي ناروا تحريف يا تبديل مي شوند كه اميدواريم بتوانيم جلوي اين فرسايش عظيم را بگيريم . مجموعه موسيقي گيلان مجموعه دردها ، عشق ها ، حرمان ها ، اتفاقات مهم سياسي اجتماعي و ... مي باشد و خصوصاً موسيقي كودك كه خود مقوله ايست بسيار مدرن كه سالهاست دنياي غرب روي آن مانور مي دهند از قديم الايام در اين سرزمين وجود داشته و يا بسياري از آيين كه اشعار ملوديك داشته اند جايگاهي ويژه دارند . به نمودار توجه كنيد . در اين نمودار آنچه كه مطرح شد جايي براي موسيقي جنگ يا حماسي قايل نشده ام و بزرگ ترين دليل ادعاي بنده همانا نسل كشي هاي صفويان در گيلان مي باشد كه ذكر موارد آن ملال آور رقت بار است اما جالب در اين است كه در موسيقي آييني كوهپايه گيلان نوعي چاووشي در چهارگاه خوانده مي شود كه خود مجالي مي طلبد و حوصله اي بيشتر . در شماره هاي بعدي به صورت جداگانه مشخصه هاي سازي و آوازي گيلان مي پردازم و انشاالله خواهيم ديد كه ساز و آواز در گيلان به سبك و سياق گيلكي داراي چه ويژگي هايي است و چگونه مردم كوه و جلگه گيلان با شعر و ملودي و ترانه احساس ناب و بكر خود را بازگو مي كنند .
پارك ملي و آثار طبيعي ملي ايران
مناطق طبيعي به نسبت وسيع و داراي ويژگي خاص و اهميت ملي به لحاظ زمين شناسي، بوم شناسي، جغرافياي زيستي و چشم انداز، با هدفهاي حفظ وضعيت زيستي و طبيعي، بهبود جمعيت گونه هاي جانوري و رويشگاه هاي گياهي و همچنين بهره برداري تفرجي به عنوان پارك ملي انتخاب مي شوند. پاركهاي ملي محل مناسبي براي فعاليت هاي آموزشي، پژوهشي و گردشگري در طبيعت به شمار مي آيند. به منظور حفاظت بنيادي از تنوع زيستي، ذخاير ژنتيكي، يكپارچگي اكولوژيك و چشم اندازها، فعاليت هاي مرتبط با بهره برداري هاي مصرفي و مسكوني در اين مناطق مجاز نيست. به همين دليل براي پاركهاي ملي پشتوانه قانوني حفاظتي مستحكم تري نسبت به ساير مناطق حفاظت شده پيش بيني شده است. پديده ها يا مجموعه هاي گياهي و جانوري به نسبت كوچك، جالب، كم نظير، استثنايي، غير متعارف و غير قابل جايگزين كه داراي ارزشهاي حفاظتي، علمي و تاريخي يا طبيعي باشند، با هدف حفظ و حراست به عنوان اثر طبيعي ملي انتخاب مي شوند. اقدامات حفاظتي در مورد اين پديده ها، بايد تضمين كننده پايداري بهره برداري غير مصرفي از آنها در طول زمان باشد.پارك ملي
1- درياچه اروميه (ذخيره گاه زيستكره – تالاب بين المللي) – آذربايجان غربي
2- كوير - سمنان
3- گلستان – گلستان
4- توران - سمنان
5- بختگان - فارس
6- بوجاق - گيلان
7- خبر - كرمان
8- بمو - فارس
9- خجير - تهران
10- سرخه حصار - تهران
11- تندوره – خراسان رضوي
12- كلاه قاضي - اصفهان
13- لار - تهران
14- تنگ صياد – چهار محال و بختياري
15- سالوك – خراسان شمالي
16- ساريگل – خراسان شمالي
17- نايبند - بوشهر
18- پابند - مازندران
19- كياسر – مازندران
اثر طبيعي ملي
1- خشكه داران - مازندران
2- دهلران - ايلام
3- سوسن سفيد - گيلان
4- لاله واژگون - چهار محال و بختياري
5- سرو هرزويل - گيلان
6- غار سهولان - آذربايجان غربي
7- غار قوري قلعه - كرمانشاه
8- چشمه گل فشان پيرگل – سيستان و بلوچستان
9- علم كوه - مازندران
10- غار يخكان - اردبيل
11- قله دماوند - مازندران
12- قله سبلان - اردبيل
13- قله تفتان - سيستان و بلوچستان
14- گنبد هاي نمكي خرسين - هرمز گان
15- سرو ابركوه - يزد
16- سرو سيرچ - كرمان
17- فسيل مراغه -
18- غار ماهي كور -
19- غار چال نخجير -
درياچه ها و تالابهاي استان مازندران
استان مازندران علاوه بر استقرار در جوار بزرگترين درياچه جهان (درياي خزر)، درياچه هاي متعدد كوچك و بزرگي نيز در نواحي جلگه اي و ارتفاعات دارد كه به نحوي مورد استفاده علاقمندان به طبيعت قرار مي گيرد و ويژگي هاي هر يك از آنها عبارتند از: درياچه ولشت اين درياچه در جنوب باختري چالوس و شمال خاوري منطقه كلاردشت در ميان دره اي عميق قرار گرفته است. وسعت آن حدود 15 هكتار و عمق متوسط آن 20 متر مي باشد. آب اين درياچه شيرين و حجم آن حدود سه ميليون متر مكعب برآورده شده است كه به همين علت مأمن پرندگان مهاجر، ماهي و ساير آبزيان مي باشد. دسترسي به درياچه از طريق مرزن آباد و سمت باختري جاده چالوس امكان پذير است. درياچه خضرنبي نوشهر اين درياچه در شمال شهرستان نوشهر و در ميان جنگل قرار گرفته و بنا به اعتقاد بوميان داراي تقدس مذهبي است. وسعت آن كم تر از نيم هكتار، عمق آن حدود 5 متر و آب آن شيرين است. از آن جايي كه اين درياچه از عوامل تخريب انساني دور مانده و در محدوده حفاظت شده البرز مركزي قرار گرفته است، جايگاه انواع پرندگان و انواع جانوران وحشي اين ناحيه شده است. درياچه گل پل قائم شهر اين درياچه در جنوب خاوري شهرستان قائم شهر بعد از روستاي برنجستانك و سد خاكي زمزم، در ميان جنگل قرار گرفته و داراي دو حوضچه مجزا است. وسعت آن حدود 5/2 هكتار با عمق بين 1 تا 5 متراست كه به علت شيريني آب، به زيستگاه ماهيان و پرندگان آبزي تبديل شده است. اين درياچه چشم اندازهاي جنگلي زيبايي دارد و محوطه اطراق مناسبي نيز در اطراف آن تعبيه شده است. درياچه ساهون اين درياچه در دامنه هاي جنوب غربي قله دماوند، نزديك روستاي نوا قرار گرفته است. اين درياچه قديمي و مرداب كنونيف محوطه اي مخصوص اطراق و اقامت موقت دارد. درياچه استخر پشت نكا اين درياچه در جوار روستاي استخر پشت، ميان دره رودخانه زارم، به صورت گودالي بزرگ و دايره اي شكل قرار گرفته كه پيرامون آن پوشيده از مزارع برنج و نيزار است. وسعت حوضچه مركزي آن بيش از نيم هكتار و حواشي آن در حدود 6 هكتار است. اطراف اين درياچه محوطه اي براي اطراق و استقرار وجود دارد كه فاقد امكانات خدماتي است. دسترسي به آن از مسير يك جاده جنگلي بسيار زيبا از شهر نكا صورت مي گيرد. درياچه شورمست اين درياچه در جنوب باختري پل سفيد، به فاصله پنج كيلومتر از جاده فيروزكوه در ارتفاعات بيشه اي دامنه البرز مركزي قرار گرفته است. اين درياچه داراي پنج متر عمق و بيش از يك هكتار وسعت دارد و آب آن نيز مناسب مي باشد. درياچه عباس آباد اين درياچه در ارتفاع 400 متري از سطح دريا در جنوب شرقي بهشهر ميان جنگل قرار گرفته است وبه دليل ساخت و سازهايي كه شاه عباس در اطراف آن انجام دادف به نام عباس آباد معروف گشته است. درياچه سد دريوك اين درياچه كه در حدود يك هكتار وسعت دارد، روبروي دره ولي آباد هزارچم ودر دامنه كوه دال كمر قرار گرفته است. تالاب لپو پلنگان مجموعه مرداب هاي لپو، شيرخان لپو و پلنگان به فاصله يك كيلومتري جنوب درياي خزر و در شرق نيروگاه و شمال منطقه زارغ مرز قرار گرفته اند. اين مرداب ها ظاهراً زماني جزء خزر بوده اند كه بعد ها با عقب نشيني دريا به صورت آب باريكه اي جدا باقي مانده اند و با گذشت زمان با آب دريا وسيلاب پر شده اند. مجموعه تالابي سراندون و بالندون اين مجموعه تالابي در جوار روستاي سيد محله در 25 كيلومتري ساري به طرف بابلسر قرار گرفته و داراي دو بخش جنوبي( سراندون) و شمالي ( بالندون) است. آب اين تالاب ها شيرين است. درون و پيرامون آنها نيزار و گياهان مردابي است كه با مرغزار و شاليزار احاطه شده است. تالاب گز اين تالاب با وسعتي بيش از 50 هكتار در جنوب غربي خليج ميانكاله قرار گرفته است و قسمتي از اين خليج به حساب مي آيد. اين تالاب مأمن وزيستگاه پرندگان بومي و مهاجر است و چشم انداز شبه جزيره ميانكاله و جزيره اسمال ساعي را نيز در روبرو دارد. درختان گز و پوشش گياهي مردابي، جلوه اي بسيار زيبا و شگفت انگيز به آن بخشيده است. همين ويژه گي هاي خاص، آن را در زمره تالاب هاي كم نظير جهان قرار داده و به ثبت بين المللي هم رسيده است. مرداب كندوچال اين مرداب در ميان جنگل انبوه « في ين » چالوس قرار گرفته است.
استان گيلان
استان گيلان با مساحت 14711 كيلومتر مربع در ميان رشته كوههاي البرز و تالش در شمال ايران جاي گرفته است اين استان به واحد جغرافيايي جنوب درياي خزر تعلق دارد و با استان هاي اردبيل در غرب، مازندران در شرق، زنجان در جنوب و كشور استقلال يافته آذربايجان و درياي خزر در شمال هم مرز و همسايه است. رود سفيد تمشك كه بين چابكسر و رامسر جاري است، آن را از استان مازندران جدا مي كند. قبل از مهاجرت اقوام آريايي به ايران، صفحات شمالي ايران يعني نواحي جنوب درياي مازندران، مسكن اقوامي مانند كادوسيان، آماردها، كاسپيان و تپوري ها و ... بود. استرابن كه در40ق. م تا40 ميلادي مي زيست اقوام گلامي، كادوس، ماردي و بعضي قبايل گرگاني را ساكنان نواحي شمال كوه پراخواتراس (البرز) دانسته است. در اوستا بارها از ناحيه گيلان به عنوان "ورن" يا ورن چهارگوش" نام برده شده است. در فرگرد اول، ونديداد گيلان را محل تولد فريدون دانسته و آمده است: "چهار دهمين كشوري كه من (اهورا) بيافريدم ورن چهارم گوشه باشد در آنجايي كه فريدون كشنده اژي دهاك تولد يافت". آستارا، شهري كوچك در ساحل غربي درياي خزر و در شماليترين نقطه استان گيلان و آخرين نقطه مرزي ايران و جمهوري آذربايجان است. آستارا از شرق به درياي خزر، از شمال به آستاراي جمهوري آذربايجان، از غرب به شهرستان اردبيل و از جنوب به منطقه تالش نشين گرگان محدود است. رود آستارا كه از كنار راه شوسه آستارا - اردبيل ميگذرد، آستاراي ايران را از آستاراي جمهوري آذربايجان جدا ميسازد در منطقه آستارا علاوه بر زبان تركي آذربايجاني زبان تالشي نيز رايج است ولي در اثر مهاجرتهاي زياد از اهميت آن كاسته شدهاست. آستارا يكي از زيباترين شهرهاي شمال استان گيلان است.
بر اساس تقسيمات كشور سال 1375، اين استان به مركزيت رشت، 12 شهرستان، 35 شهر، 30 بخش، 99 دهستان و 2763 آبادي دارد. شهرستان هاي استان عبارتند از: آستارا، آستانه اشرفيه، بندر انزلي، رشت، رودبار، رودسر، شفت، صومعهسرا، طوالش، فومن، لاهيجان و لنگرود.
در گذر زمان اعراب كادوسيان را طيلسان خواندند. بعدها اين نام نيز تغيير يافت و امروزه آنها را تالش يا تالشان مي نامند.
تاريخ گيلان با تكيه بر پاره اي اشاره ها و كاوش هاي باستان شناختي به دورة پيش از آخرين يخبندان (بين 50 تا 150 هزار سال پيش) ميرسد. با مهاجرت آريايي ها و ديگر اقوام به اين سرزمين، از آميزش مهاجران و ساكنان بومي منطقه، قوم هاي جديدي پديد آمـدند كه در اين ميان دو قوم گيل و ديلم اكثريت داشتند. از همان آغاز، فرمانروايان اين قوم ازآزادي كامل برخوردار بوده اند و هيچ گاه در برابر بيگانگان و يا در مقابل حكمان ديگر، تسليم نشده اند و حتي به اطاعت دولت ماد در نيامدهاند.
در قـرن ششم پيـش از ميلاد، گيلانيان با كوروش هخامنشي متحد شدند و دولت ماد را سرنگون كردند. در زمان ساسانيان، گيلان استقلال خود را از دسـت داد و اردشير بابكان به ياري ارتشي مركب از 300 هزار مرد جنگي و نزديك به 10 هزار سواره گيلان را تسخير كرد.
پس از پيروزي عرب هاي مسلمان بر ايرانيان، گيلان به مأمن علويان تبديل شد. در حدود سال 290 هجري قمري، مردم گيلان و ديلم كم كم به مذهب علويان روي آوردند و در گسترش آن نيز كوشش بسيار كردند. سلسلة ديلميان در دوران فرمانروايي خود به بغداد لشگر كشيدند و خليفة عباسي را شكست دادند. مغولان در زمان اولجايتو موفق شدند براي مدت كوتاهي اين سرزمين را تصرف كنند. گيلانيان در به قدرت رسيدن صفويان نقش مهمي را ايفا كردند.
در زمان سلطنت شاه عباس اول ، گيلان استقلال خود را از دست داد. در سال 1071 هجري قمري، قواي روسيه به دستور پتر كبير به گيلان حمله برد و رشت را تا سال 1145 هجري قمري در اشغال خود نگه داشت. گيلك ها در پيروزي انقلاب مشروطيت نيز سهمي عمده داشتند. آنها در سال 1287 هجري قمري تهران را فتح كردند. نقش مردم گيلان در نهضت ميرزا كوچك خان جنگلي نيز از نمونه هاي درخشان تاريخ اين سرزمين است.
آستارا به موجب قانون تقسيمات كشوري سال ۱۳۱۶ش. بخش شهرستان اردبيل بود، در مهرماه سال ۱۳۳۷ش. تابع آذربايجان شرقي شد و از خرداد سال ۱۳۳۹ش. جزء استان گيلان گرديد.
اين شهرستان شامل دشت و كوهستان است و هواي دشت در تابستان گرم و مرطوب و در زمستان ملايم و هواي كو هستان در تابستان معتدل و در زمستان سرد است. محصولات آن غلات، حبوبات، برنج و فر آورد ههاي دامي است. از اماكن تاريخي شهرستان آستارا ميتوان به بقعه شيخ تاج الدين محمود خيوي در لمبر محله آستارا، قلعه شيندان، قبرستان قديمي ونه بين كه در بالاي دهكده توريستي حيران بر سر راه فرعي نمين واقع است، قبرستان قديمي دهكده گنج كشي از آباديهاي نزديك حيران، بقعه پير قطب الدين نزديك د هكده باغچه سرا، بقعه سيدابراهيم و سيدقاسم كه گفته ميشود پسران امام موسي كاظم در د هكده كان رود اشاره كرد.
دربارهٔ نام اين شهر گفته شده كه در آغاز آهستهرو بوده زيرا كاروانان و مسافران زمانيكه به اين منطقه مردابي ساحلي ميرسيدند ناچار به حركت آهستهتر ميشدند. همان نام اوسته رو يا هوسته رو تالشي به مرور تبديل به آستارا شدهاست. (در اين مورد نگاه كنيد به كتاب بستانالسياحه). برخي اين نام را برگرفته از ريشه استردن يا ستردن بمعناي گرفتن حق العبور يا باج دانستهاند كه با توجه به دور افتاده بودن منطقه در ساليان گذشته منطقي بنظر ميرسد.
بازي محلي مازندران
از مراسم متداول گيلان در گذشته، آب بازي بود كه امروزه كمتر اثري از آن ميتوان يافت. اين جشن در شرق گيلان و غرب مازندران به «تيرماسيزه» (سيزدهم ماه تير) مشهور شده احتمالاً همان تيرگان است. در ايران پيش از اسلام روز سيزدهم هر ماه، تير نام داشت و روز تير از تيرماه را جشن ميگرفتند. اين مراسم به «آبريزان» يا «آب پاشان» نيز معروف بود.
جشن آبريزان تا عهد شاه عباس در طبرستان و گيلان برگزار ميشد و سپس به تدريج از ياد رفت. در اين مراسم مردم به كنار دريا ميرفتند، آب بازي ميكردند و به شادي ميپرداختند. اين رسم در بعضي از نقاط كشور مانند يزد، كرمان و اصفهان نيز معمول بود و در 13 تيرماه هرسال مردان و زنان در حالي كه هر يك ظرفي همراه داشتند، به كنار رودخانه ميرفتند و به سر و روي يكديگر آب ميپاشيدند.
فالگيري و «لال شوش زني» از ديگر مراسم اين روز است. در اين مورد، بزرگ خاندان بر بدن اعضاي خانواده و دامها و نيز به در و ديوار و همه چيز چوب ميزد و خاموشي افراد خانه در برابر ضربات تركة چوب، به باور آنها باعث بركت معيشت آنان ميشد.
بازي هاي سنتي استان گيلان
بازيهاي شفت
مردم هر گروه و جامعه انساني با توجه به فرهنگ واقليم خاص خود جهت گذراندن اوقات فراغت خود يك سري بازي ها و سرگرمي ها يي دارند.كه اين بازي ها نماد هايي از فر هنگ انان را نمايان مي سازد با توجه به بررسي هاي بعمل امده بازي هاي محلي شهرستان شفت عبارتند از :
1- لپه بازي : lape bazy
2- پتيگله بازي : pigale bazy
3- غش بازي : ghash bazy
4- گل مشته : gol bazy
5- عروس بازي:arus bazy
6- بيج بيج : bij bij
7- بيزه : bizeh
8- سوك سوك : suk suk
9- اويزان :avizan
10-لب گود : lab goud
11- خورش بازي : khoresh bazy
12- گد گد : gad gad
13- جفت تاك :jot tak
14- اشكل :eshkel
15- ورف باز ي: vorf bazy
16-اپار بازي : apar bazy
17- دوبنا :dobna
18- تاب بندي : tab bandy
19- حساب بله : hesab baleh
لپه بازي :
لپه بازي از جمله بازي هاي مردانه است كه در فصل بهار برگذار مي شود . دراين بازي افراد 12 تا 4 ساله شركت مي كنند .اجراي بازي به اين صورت است كه افراد به دو گروه مساوي 4 تا هشت نفر تقسيم مي شوند براي اجراي بازي يك قطعه چوب يك متري با قطري معادل پنج سانتي متر به نام ليس( ( lis و توپ كوچك كه از پشم گوسفند درست شده است ولپه ناميده مي شود لازم است . انگاه بر حسب نوعي قرعه كه به خيسه khiseh) ) خشك معروف است يك تيم بازي رااغاز مي كند اين تيم در يك نقطه معيني كه از پيش تعيين نموده اند به اين صورت بازي را اغاز ميكند :
يكي از افراد توپ رابه هوا پرتاب و شخص ديگري با چوب دستي ضربه مي زند چون افراد تيم مقابل در فاصله 20 الي 30 متري گروه اغازگر قرار مي گيرند ، انان سعي مي كنند كه در ابتدا توپ را بگيرند چنانچه موفق شوند قبل از فرود امدن به زمين بگيرند ان اغازگر بازنده ، ولي اگر توپ به زمين بيفتد سعي مي كنند ان را بردارند و به طرف فردي كه توپ را فرستاده وحالا در حال فرار كردن به سوي مقصد دومي است پرتاب مي كنند چنانچه د ر فاصله بين دو مقصد كه فرد ( اغازگر) در حال دويدن است اورا بزنند بازنده ، ونوبت بقيه افراد تيم وي است اما اگر او توانست خود را ازتوپ رد نمايد وخود را سالم به جايگا ه برساند مجدداً خودش بازي را شروع مي كند تا اينكه با توپ زده شود بازي به همين صورت ادامه مي يابد تا اين كه افراد يك تيم بازي راشروع وسپس بازنده شوند و سپس نوبت به افراد تيم حريف مي باشد در خاتمه هر تيم كه تعداد افرادش دير تر بازنده شوند ويا از نظر تعداد افراد ،افراد كمتري بازنده داشت از مقصداول تا مقصد دوم ، دو با ر بر پشت افراد تيم سوار مي شوند .
هدف از اجراي اين بازي علاوه بر سرگرمي ، نشان دادن قدرت بدني به خصوص قدرت بازو و مهارت افراد در چابكي و چالاكي مي باشد .
پتيگله بازي :
اين بازي جز ان دسته از بازي هاي مردانه است . كه در فصل بهار توسط مردان به اجرا در مي ايد.شركت كنندگان ابتدا به دو گروه مساوي تقسيم مي شود ، سپس چال و گودال كوچكي در يك محلي كه به عنوان مبدا يا مقصد اول است حف ر مي كنند . سپس دو قطعه چوب يكي به طول 20 سانتي متر وقطر 5 سانتي متر وديگري به طول يك متر و همان قطر اماده مي كنند . براي شروع بازي با استفاده از يك سنگ كوچك وصاف ترو خشك مي كنند و هرتيمي كه نوبت قرعه به وي رسيد روي چال مي ماند وگروه ديگر به فاصله 20 الي 30 متري قرا ر مي گيرند . تيم اغاز گر با قرار دادن يك قطعه چوب كوچك كه در اصطلاح محلي به ان گلهgaleh مي گويند ، به صورت افقي بر روي چال به وسيله چوب دستي كه به ان پيت pit مي گويند بازي را اغاز مي كنند . زماني كه چوب كوچك به طرف افراد تيم مقابل مي رود انان سعي مي كنند كه قبل ا ز فرو د امدن به زمين يا با دست بگيرند ويا اين كه با چوب دستي هاي خود ان را بزنند ، چنانچه موفق به اين كار شوند ، ان فرد با زنده ، ونوبت نفر بعدي است ولي اگر موفق به اين كار نشدند با چوب دستي سعي مي كنند ان را دورتر نمايند ، در همين لحظه فردي كه بازي را اغاز كرده از محل شروع تا نقطه اي كه چوب كوچك يا گله به زمين افتاده بايد با صداي بلند بدون نفس كشيدن بگويد : يا علي ، يا علي . چنانچه قبل از افتادن چوب صدايش قطع شود بازنده ، و اگر نه برنده ومجدداً خودش بازي مي كند . اين كا ر ادامه دارد تا اينكه افراد يك تيم از نظر تعداد بازنده ها بيشتر شود . در خاتمه تيمي كه با زنده شد بايد از قسمت اول تا جايي كه حريف تعيين مي كند بر پشت انان سوار شوند .
نماد اجراي اين بازي نشان دهنده قدرت تنفس ومهارت وچابكي افراد است . ياد اوري مي كنم كه افرادي كه در حين طي كردن مسير اول تا محل ا فتاده گله مي باشد در حالت دويدن اين اين عمل را انجام مي دهند .
غش بازي :
اين بازي از جمله بازي هاي مردانه است كه د ر فصل بهار توسط افراد 12 تا 35 ساله برگزار مي شود . براي اجراي بازي افراد به دو گروه مساوي 4 تا 7 نفري تقسيم مي شوند، سپس دايره اي به قطر 2 تا 4 متر ( بستگي به تعداد افراد شركت كننده هر تيم دارد ) روي زمين تقسيم مي كنند . سپس برحسب تر و خشك يا خيسه خشكه ، يك تيم بازي را از داخل دايره و تيم ديگر در بيرون اغاز مي كند . زماني كه وضعيت تيم ها از لحاظ موقعيت قرارگيري مشخص شد ، تيم داخل دايره به تعداد افراد خود هر كدام يك كمر بند كه به اصطلاح محلي به ان غش مي گويند همراه خود داخل دايره مي برد و يك سر ان را به وسط دايره و سر ديگر را روي لب دايره قرار مي دهد افراد تيم مقابل سعي مي كنند ضمن دفاع از خود به شيوه هاي مختلف يك يا چند تا از كمر بند هاي داخل دايره را بربايند چنانچه موفق به اين كار شوند با استفاده ا ز كمر بند هاي ربوده شده افراد داخل را مي زنند وضمن كتك كاري انان سعي مي كنند كه بقيه كمر بند ها را از انان بگيرند . در اين بازي ، طبق مقررات اگر افراد داخل دايره در حين اينكه افراد بيروني با كمربند به انان ضربه مي زدند موفق شوند كمربند ها را با دست بگيرند و به داخل بياورند ان كمر بند را بيرون مي اندازند وان فرد ساقط مي باشد چنانچه يكي از افراد داخل دايره را به بيرون بكشند مي توانند از ان استفاده نمايند و اگر تيم داخل دايره موفق شوند يكي از افراد بيروني را با پا بزنند به شرطي كه پاي ديگرشان بيرون از دايره نباشد . جاي دو تيم عوض مي شود همچنين اگر يكي از افراد بيرون را افراد داخل دايره به داخل دايره بكشانند وبا پا ، به پايش بزنند، دوتيم جاي خود را عوض مي كنند .
گل مشته :
گل مشته يا گل پوچ نوعي بازي است كه در شبهاي زمستان در اين منطقه رايج ا ين بازي از جمله بازيهاي مشترك بين زنان و مردان است وشركت كنندگان در ان را افراد بين سنين 7 تا 40 ساله تشكيل مي دهدند براي شروع بازي افراد به دو گروه مساوي تقسيم مي شوند هر گروه يك سرپرست وبزرگي دارد كه وظيفه اش هماهنگي افراد ونيز تقسيم و مخفي كردن گل بين افراد مي باشد ، سپس يك عدد نخود يا سنگريزه يا هر شي كوچك را بر مي دارد و يكي از افراد سرپرست تيم ها ان را به اين صورت به تيم مقابل مي فروشد مثلاً مي گويد: گل يا عدد پنج ، گل يا عدد 6 ، و به هر صورت بعد از اين كه مشخص شد كه گل پيش چه گروهي مي ماند سرپرست ان گروه با شيوه هاي خاصي براي گمراه كردن افراد تيم مقابل گل را در دست يكي از انان مخفي مي كند . سپس از تيم مقابل مي خواهد كه گل را پيدا كنند . تيم مقابل با استفاده از شيوه هاي مختلف سعي مي كنند كه گل را پيدا كنند بالا خره با چند بار خالي و پر كردن دست افراد عده اي از پوچ و عده را در جاي خود ثابت نگه مي دارند . اگر به كسي گفت هر دو دستت پوچ ولي گل پهلوي او بود يك امتياز از دست مي دهند ، واگر گل را از دستي خواست كه در ان بود يك امتيا ز به امتيازات تيم وي اضافه مي شود تا اينكه، يك تيم زود تر به عدد شماره 21 برسد . هر تيمي كه امتيازش زود تر به 21 رسيد برنده مي باشد . در ضمن در اخرين شماره پوچ كامل ندارد وحريف بايد مستقيماً گل را از يك دست خارج نمايد.
عروس بازي :
عروس بازي از بازي هاي مشترك بين دختر و پسر ها ي7 تا10 ساله است . در بازي كه بيشتر دو ي سه نفري بر گزار ميشود 5 عدد قلوه سنگ گرد ( به اندازه يك حبه قند ) را مي اورند و انگاه افراد با قرار دادن انها در كف دست وپرتاب به بالا سعي مي كنند كه با پشت دست تعداد بيشتري از انان را بگيرند . در اينجا هر كس كه تعداد بيشتري از انان رابگيرد اغاز گر بازي است ونفرات بعد به تعداد سنگهايي كه گرفته اند در رده هاي بعدي مي با شند .
براي شروع بازي ابتدا يكي از انان را با دست مي گيرد وبا پرتاب كردن به بالا سعي مي كنند كه يكي يكي انان را بر دارند ودر مرحله بعد انها را دوبه دو و در مرحله سوم سه به سه كه اول سه تا بعد يكي ومرحله چهارم هر چهارتا را با هم بر مي دارند مراحل ديگري دارد از جمله نوك زدن به زمين به تعداد ده بار برداشتن يكي و قراردادن ديگري بر روي زمين و در نهايت عبور دادن همه سنگها در حال پرتاب كردن يكي به هوا به زير كف يك دست ديگر خود كه با دو انگشت روي زمين ايستاده باشد .
بيج بيج :
اين بازي با تخم مرغ است كه در عيد نوروز بين پسران 7 تا 12 ساله رايج است . در اين بازي هر فرد يك يا چند تخم مرغ را همراه خود به محل بازي كه معمولا ًدر نقطه اي از روستا كه محل تجمع افراد است مي برد و با قرار دادن در شست خود از ديگران مي خواهد كه با تخم ـ مرغ خود به ان ضربه بزنند . در اينجا هركس تخم مرغش شكسته شد يك عدد تخم مرغ سالم به فرد مقابل مي دهد .
هدف از اجراي اين برنامه علاوه بر سرگرمي و تنوع ، گرد اوري تخم مرغهاي ديگران مي باشد و افراد چابك تر و با تجربه تر تخم مرغ بيشتري با خود به خانه مي برند .
كاخ ها وبرج هاي تاريخي گلستان
اين عمارت كه به كاخ اختصاصي معروف است، در محل پاركشهر گرگان قرار دارد. بناي كاخ اختصاصي دو طبقه با ويژگيهاي معماري دوران پهلوي است و از هنر معماري اروپائي متأثر شده است. در حال حاضر اين كاخ و محوطة اطراف آن به عنوان كتابخانه عمومي مردم شهر گرگان مورد استفاده قرار ميگيرد. اين كاخ در شهر گرگان واقع شده و بنا به روايتي در سال 795 هـ . ق به وسيله امير تيمور در ساحل رودخانه ساخته شده است. برخي از سياحان و جغرافيدانان از اين كاخ نام بردهاند كه از آن جمله ميتوان به حافظ ابرو اشاره كرد. طبق گفتة وي اين كاخ بعد از اينكه امير تيمور سراسر مازندران را مورد تاخت و تاز قرار داد، جهت اقامت وي در شهر گرگان ساخته شد. بناي اولية اين كاخ، قلعهاي بود كه در سال 761 هـ . ق توسط ابوبكر شاسماني (حاكم شاسمان) احداث شده بود. در سال 795 به جاي قلعه، قصر فعلي ساخته شده و امير تيمور زمستان آن سال را در آنجا گذرانده است. اين بنا توسط آغامحمدخان قاجار ساخته شده و در شهر گرگان قرار دارد. ويژگيهاي معماري و اسلوب ساخت بنا نشانگر آن است كه بنا به قرن 12 هجري قمري مربوط است. اين برج نزديك روستاي رادكان، 24 كيلومتري كردكوي و در 54 كيلومتري جنوب گرگان بر فراز تپهاي با موقعيت خاص طبيعي و سوقالجيشي واقع شده است. اين بنا 35 متر ارتفاع و بدنه ساده آجرچين دارد كه در فواصل معين بدنه آن، سوراخهاي داربستي در هنگام احداث بنا تعبيه شده است.
زيباترين قسمت بنا، در بخ فوقاني آن قرار دارد و مشتمل بر دو رديف قطاربندي و دو كتيبه كوفي است كه نام باني آن و تاريخ ساختمان بر آن نوشته شده است. كتيبة بنا به صورت كشيده نوشته شده است و عدهاي آن را تقليدي از معماري گنبد قابوس ميدانند. با اين تفاوت كه گنبد برج رادكان به صورت دو پوش است و پوشش فوقاني به صورت مخروطه بلندي جلب توجه ميكند و از شاهكارهاي معماري قرون اوليه به شمار ميآيد.
سر در ورودي بنا بر پرتگاهي مشرف است. طرح داخلي برج رادكان مدور و نماي بسيار ساده دارد. تمام بدنة بنا از آجر ساخته شده و آجرهاي آن از نظر پختگي، رنگ و استحكام نظير آجرهاي گنبد قابوس است. ملاط به كار رفته در بنا گچ است. تا دورة قاجار، بر بالاي ورودي بنا، كتيبهاي به خط كوفي وجود داشته كه به سرقت رفته است.
اين برج محل دفن يكي از اسپهبدان آل باوند طبرستان به نام ابوجعفر محمدبن ونوريان باوندي است. بناي برج در تاريخ 407 هـ . ق شروع و در سال 411 هـ . ق به پايان رسيده است
قلعه هاي تاريخي استان گلستان
قلعه ماران قلعه ماران در ناحيه حاجيلر مينودشت قرار دارد. بنا به يك روايت تاريخي قلعه ماران همان پايتخت دوم پارت ها (اشكانيان) است كه تيرداد ساخت و به دارا موسوم شد و گفته مي شود همان «داريون» يوناني ها است. اسپي دژ (آق قلعه) اين قلعه در قسمت نهايي شمال قلعه سابق مبارك آباد در كنار «گرگان رود» واقع شده است. سد اسكندري (ديوار دفاعي) اين ديوار دفاعي كه به نام هاي سد قزل آلان، سد اسكندر و سد فيروزه نيز ناميده مي شود، در قسمت شمال گرگان و گنبد قابوس واقع شده و از مغرب به مشرق كشيده شده است. در مسير ديوار دفاعي برج ها و قلعه هاي حفاظتي به فواصل مختلف بنا شده و آثار آن امروزه به صورت تپه هايي در حاشيه ديوار مشهود است. برابر شواهد و مستندات موجود، ديوار ساختمان قلعه ها و باروها، عمدتا به وسيله آجرهاي چهارگوش بزرگ ساخته شده است. گفته مي شود كه اين ديوار بر اثر عوامل جوي و انساني آسيب ديده و تخريب شده است. قسمت هايي از ديوار دفاعي كه از دست عوامل تخريبي مصون مانده است، با ارتفاعي در حدود 3 تا 5 متر و پهناي 10 متر از فاصله بسيار دور به صورت سدي نظر هر بيننده اي را به خود جلب مي نمايد. 1133